رمان آبشار طلایی پارت 40

4.5
(143)

 

 

 

 

با به هم چسبیدن تن هایشان، هر دو وارد راهی شده بودند که حتی اگر صدسال هم به آن فکر می‌کردند به ذهنشان نمی‌رسید.

 

 

مرد دیوانه و دخترک دروغگو با کنار هم قرار گرفتن، سرنوشت هایی شبیه را در تقدیر یکدیگر رقم زدند…!

 

 

 

_♡_

 

 

سوم شخص:

 

 

 

آرامش یا امنیت و یا شاید هم ترکیبی از هر دو و یک حس حامی گونه‌ی عمیق!

 

 

دنیز نمی‌توانست بفهمد آن بوسه و آغوش ناگهانی چطور یکدفعه توانست آتش درونش را خاموش کند!

 

 

پر از حسه زندگی شد و با گونه های سرخ و تنی که در تب می‌سوخت، به چشمانه شهراد ماجد نگاه کرد.

 

 

نمی‌توانست چیزی از آن چشم ها بخواند اما آنقدر عضلاتش نرم شده بودند که ناخودآگاه سپر دفاعی‌اش پایین افتاد.

 

 

و شهراد دلش می‌خواست مانند آوار بر سر دخترک ویران شود اما دنیز هنوز تاوانه غلط های اضافی‌اش را پس نداده بود.

 

 

تاوانه بازی کردن با شهراد ماجد را پس نداده بود!

 

اگر این دختر را به غلط کردن نمی‌انداخت مرد نبود اما قبل آن باید خیلی خوب او را می‌شناخت.

 

 

باید دشمنش را می‌شناخت تا از طریق عفونی ترین زخم هایش به او عمیق ترین ضربه ها را می‌زد!

 

 

و باید او را کامل می‌شناخت چراکه یک بار دیگر نمی‌توانست بخاطر این زن مانند یک احمق هیچ ندان دیده شود!

 

 

 

_♡_

 

 

 

 

#پارت۱۸۳

#آبشارطلایی

 

 

دنیز:

 

 

 

از بخار قهوه چشم گرفته و نگاهم را به شهراد دوختم.

 

 

در تراس خانه‌اش و زیر آسمان تیره‌ی شب رنگ نشسته و قرار بود داستانم را با عماد برایش بگویم.

 

 

دیگر آن مرد را دوست نداشتم اما هنوز هم مرور آن روزها برایم سخت بود.

 

 

-اگه گفتنش برات سخته…

 

 

با صدایش سر بالا گرفتم و تند گفتم:

 

 

-نه فقط دارم فکر می‌کنم از کجا شروع کنم بهتره.

 

 

بعد از آن بحث عمیقمان حدسش را هم نمی‌زدم که بخواهم در کماله آرامش به او از گذشته ها بگویم. اما این مرد در ظاهر مغرور و خودپسند، به شکله عجیبی قلقم را می‌دانست!

 

 

نفس عمیقی کشیدم و مستقیم سر اصله داستان رفتم.

 

 

-از طریقه یکی از دوست های مشترک با عماد آشنا شدم. هنوز سنم خیلی کم بود و عماد مردی که خیلی خوب می‌دونست از زندگیش چی می‌خواد. یه مدت اکیپی بیرون می‌رفتیم. اوایل یه دختری کنارش بود اما بعد نفهمیدم چطوری شد که یکدفعه اون رفت و توجه کردن های عماد نسبت به من شروع شد. توجه های زیرپوستی‌ای که واقعاً قلبمو تکون می‌داد. سنم کم بود و وقتی می‌دیدم یه مرد که تو ظاهر هیچی کم نداشت، اِنقدر خواهانمه و نسبت بهم حس داره، نتونستم تحت تاثیرقرار نگیرم. بهم پیشنهاد داد بیشتر با هم آشنا شیم و منم نتونستم، شایدم نخواستم بهش نه بگم!

 

 

 

 

 

#پارت۱۸۴

#آبشارطلایی

 

 

 

-آشناییت؟ ولی جوری که امروز عماد حرف زد انگار رابطه بینتون خیلی بزرگتر از یه دوستی ساده بوده!

 

 

بزاق گلویم را سخت قورت دادم.

 

 

دقیقاً چطور باید این قسمت را برایش توضیح می‌دادم؟!

 

 

-نمی‌دونم چطور بگم. یعنی عماد می‌خواست به هم نزدیک‌تر بشیم و من نمی‌تونستم این اجازه رو بهش بدم!

 

 

چشمانش تیره شد و همانطور که حدسش. را می‌زدم طبق عادته همیشگی‌اش ابرویش بالا پرید.

 

 

-یعنی ازت رابطه می‌خواست و تو هم نمی‌تونستی اینو تو دوستیتون قبول کنی؟!

 

 

خیلی آرام پرسیده بود اما صدایش که کمی از خشم می‌لرزید، عصبانیتش را هویدا کرد.

 

 

-یه ج..جورایی آره.

 

 

دستی به گوشه‌ی لبش کشید و همانطور که با دقت نگاهش را در سرتاپایم می‌چرخاند، لب زد:

 

 

-بهت نمیاد خیلی به این چیزا پایبند باشی. در اصل خیلی ساله کسی رو ندیدم که پایبند به بکارتش باشه و اونایی هم که بودن، جوره دیگه‌ای از بدنشون استفاده می‌کردن!

 

 

مانند همیشه بی‌خجالت و مستقیم حرفش را می‌زد و با آنکه از خجالت گر گرفته بودم وقته ساکت شدن نبود!

نباید می گذاشتم انقدر راحت همه‌ی زنان را قضاوت کند!

 

 

-درست و غلط از نظر همه یکی نیست آقای ماجد. چیزی که برای شما درسته شاید برای یکی دیگه غلط باشه و یا برعکسش. روابط هر زنی و کارهایی که از نظرمون درست یا غلط به نظر می‌رسه هم فقط از نظر ماست. ما هیچوقت جای اون طرف نبودیم و تجربیاتشو نداشتیم. اگر یه جنس مونث از بدنش هر طور استفاده‌ای می‌کنه، عمدتا با همجنس خودش نیست! با مردهاییه که اسم روابط خودشونو می‌زارن تجربه و اسمه روابط زن ها رو می‌ذارن ولنگ و بازی!

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 143

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۵۵۲۰۶۸۰

دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن،…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (1)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
me/
me/
11 روز قبل

معنای زندگی میگفت حقیقت حقیقت است و خوب وبد ندارد اما میبینم که بد تلخ است

تاا
تاا
12 روز قبل

واااای اگه دنیز بفهمه شهراد چه نقش هایی براش داره🥲
(اسپویل نمیکنم دوستان)

خواننده رمان
خواننده رمان
12 روز قبل

کاش یه کم پارت ها طولانی تر باشه

سارا
سارا
پاسخ به  خواننده رمان
11 روز قبل

کاش ،اولا خیلی خوب بودن پارتاهم زود پارت میزاشت هم طولانی ولی الان هم دیر بدیر هم کوتاه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x