رمان آس کور پارت 172 - رمان دونی

 

 

حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد.

 

سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد.

 

_ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم.

 

سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد. دست روی معده اش گذاشته و با زاری لب و لوچه آویزان کرد.

 

_ بوش خیلی بده!

 

حامی پماد به دست نزدیکش شد.

 

_ بویی نداره، تو حساس شدی دردونه.

نزنم زخمات خوب نمیشن، واست پرتقال میارم اونو بگیر جلوی دماغت اذیت نشی.

 

بند حوله را باز کرده و میان نق زدن های سراب، با حوصله و آرامش تمام تنش را مرهم زد.

 

سراغ وسایل پانسمان رفت. دستان سراب را روی پای خود گذاشت و مانند هر باری که حفره ی کوچک شده ی وسطش را میدید، دندان روی هم سایید.

 

_ کاش دستم برسه به اون بیشرف…

 

سراب سر به زیر انداخت و نگرانی دوباره در قلبش ریشه دواند.

راغب هنوز راست راست میچرخید و هر آن منتظر خبری شوم بود.

 

کاش حاج آقا زودتر فکری میکرد.

 

در سکوت آماده شدند و سراب به رسم ادب به حاج خانم تعارف زد.

 

_ مامان شمام بیاین، دوست دارم کنارم باشین.

 

حاج خانم پکر و بی حوصله سر بالا انداخت.

 

_ نه مادر، دفعه ی اول خودتون برین انشالله دفعه ی بعد منم باهاتون میام.

نمیخوام ذوق و خلوتتونو به هم بزنم.

 

سراب لب برچید و حامی با اخم نگاهش کرد.

 

_ این چه حرفیه مامان؟ خوشحال میشیم بیاین.

 

بردیا تکخندی زده و حواس ها را جمع خود کرد.

 

_ تو یکی که حتما خوشحال میشی!

شاه بخشیده وزیر نمیبخشه، برو دیگه.

با خبر سلامتی بچه برگردی واسه ما کافیه.

 

#پارت_۶۴۰

 

_ خانم نوبت ما نشد؟! ساعت ۴ وقت داشتیما!

 

سراب گوشه ی پیراهن حامی را با استرس کشید که منشی با بدخلقی دستش را در هوا تاب داد.

 

_ آقا چه خبره؟ چرا طلبکارین؟

اولین باره میرین دکتر؟ یه نگاهی به در و دیوار بندازین رو برگه نوشته شده وقتا تقریبی ان و صبور باشین.

فقط نیم ساعت از وقتتون گذشته، بشینین لطفا تا نوبتتون برسه.

 

حامی که از اخم و تخم منشی جری تر شده بود، چشم ریز کرده و روی میز خم شد.

 

_ وقت تقریبی دیگه چه صیغه ایه؟

اگه قراره بیایم اینجا معطل بشیم بیخود میکنین سایت نوبت دهی راه انداختین!

طرف رو وقتی که گرفته حساب میکنه، وقت شماها وقته وقت ما پشگل گوسفند؟!

 

_ آقا، لطفا صداتونو بیارین پایین. روند کاری همینه، اگه مشکل دارین نوبتتونو کنسل کنم.

 

_ تهدید میکنی؟ جرات داری کنسل کن ببین چیکارت میکنم!

 

سراب زیر نگاه چپکی چند نفری که در مطب بودند شرشر عرق میریخت.

 

آنقدر لبش را گزیده بود که احساس سوزش میکرد.

دیگر طاقت آن نگاه ها را نداشت که بی هوا بلند شد و از مطب بیرون زد.

 

حامی هنوز با منشی درگیر بود که یکی از مراجعین به آرامی پچ زد:

 

_ خانمتون رفتن!

 

حرف در دهانش ماسید و مبهوت به پشت سرش زل زد.

 

صندلی خالی سراب که به نگاه منتظرش دهان کجی کرد، دست مشت کرده و رو به دخترک منشی توپید.

 

_ همش تقصیر توئه ها!

 

با قدمهایی بلند از مطب بیرون رفت و سراب را تکیه داده به دیوار راهرو دید.

 

دستش روی قلبش بود و کمی به جلو خم شده بود. نفس در سینه ی حامی حبس شد و به دو خودش را به او رساند.

 

_ چی شدی سراب؟

 

نفس های سراب سنگین شده و بغض بیخ گلویش نشسته بود.

بغضی که با سر رسیدن حامی شکست.

 

_ نزدیکت بودن داره غیر قابل تحمل میشه حامی، دیگه نمیخوام پیشم باشی…

 

#پارت_۶۴۱

 

_ زر مفت نزن!

 

یک لحظه ی کوتاه نگاهش کرد اما همان نگاه کوتاه چنان جدی و محکم بود که حساب کار دست سراب بیاید.

 

دست روی دست سراب گذاشت و با ابروهایی در هم گره خورده پرسید:

 

_ چرا دست گذاشتی رو قلبت؟

 

سراب دستش را پس زده و با زاری نالید:

 

_ به خاطر کارای تو تپش قلب گرفتم، ایشالا که سکته میکنم راحت میشم از دستت!

 

زیر چشمی و با حرص نگاهش کرد. دست سراب را کنار کشیده و روی قلبش را کمی مالید.

 

_ باز شروع کردی مزخرف گفتنو؟ قبلا هم تپش قلب داشتی یا بار اولته؟

 

سراب فین فین کنان سر سمت مخالف حامی چرخاند.

 

_ به بابا میگم ازت دورم کنه، همش داری اذیتم میکنی…

جوری که به خاطر دیوونه بازیای تو استرس میکشم از هر درد و مرضی برام بدتره.

 

با نوچ عصبی حامی، حق به جانب سری تکان داد.

 

_ دروغ میگم مگه؟ همش با همه دعوا داری، عصبی ای، هی گیرای بیخود میدی…

انگار من برات مهم نیستم، بدون اینکه به من و حس بدی که میگیرم فکر کنی هر کاری دلت میخواد میکنی…

دلم خوش بود که کنار تو میتونم آروم بگیرم ولی تو مثل انبار باروتی…

 

دست زیر چشمش کشید و محزون زمزمه کرد:

 

_ شبیه حامی من نیستی دیگه…

 

حامی کلافه دستی به صورتش کشید. چند باری خودش را عقب و جلو کرده و موهایش را کشید.

 

بی قرار و پریشان بود و دلیل این بی قراری را فقط خودش میدانست.

 

کمی با خود کلنجار رفت و آرام تر از قبل، دست روی کمر سراب گذاشت.

 

_ ببخشید، خودمو کنترل میکنم… بیا برگردیم داخل.

 

سراب از راه رفتن امتناع کرد. جدای از اینکه رویش نمیشد دوباره پا در آن مطب بگذارد، حالا به طور جدی از حامی میترسید.

 

حامی و آن واکنش های غیر قابل پیش بینی اش میتوانست کار دستشان بدهد.

 

لب برچید و با غصه سری به نفی تکان داد.

 

_ میترسم ازت…

فکر دور بودن ازت منو میکشه ولی اینجوری کنارم بودنتو نمیخوام…

دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 100

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
4 ماه قبل

😶 😶 😶

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط ریحان
:///
:///
4 ماه قبل

میترسم ازت چ صیغه اییه!!! بابا این همه آدم میان شلوغ میکنن تو مطب میرن اینم روش کار درستی ک اصن نیست ولی ازت میترسم خیلی جمله ی چرندیه:/ منتهی منم بودم تو نمی‌رفتم روش نمیشه آدم
بعد سراب از جات پا میشدی دست شوهرتو میگرفتی نره داد بی داد کنه:/ میترسم چیه:/واحح

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط :///
کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
4 ماه قبل

سراب چرا اینقدر خر بازی درمیاره ؟؟؟؟😑😑😑😑

لیلا
لیلا
4 ماه قبل

لطفاً رمان آق‌بانو(دلکوچ) رو حذف کنید
این کار کپی بوده😬😬

بانو
بانو
4 ماه قبل
پاسخ به  لیلا

جدی ؟؟؟😳😳

مریم
مریم
4 ماه قبل
پاسخ به  لیلا

چرا آدما این جوری شدن؟؟؟
رمان مال نغمه نائینی هست به نام دلکوچ.
کاش آدما کمتر دروغ بگن

مریم
مریم
4 ماه قبل

سراب چرا انقد چرت و پرت میگه.

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x