_ اوف اینجا رو ببین

 

سراب لبهایش را محکم به دندان گرفته بود تا صدای ناله هایش به بیرون از اتاق نرسد.

 

 

 

 

_ حامی… نمیتونم صدامو کنترل کنم، یکم آروم باش…

 

حامی بی توجه به لحن پر از خواهش او

 

 

 

دستش را به کمر شلوار سراب رساند.

 

 

دستش به پایین تنه ی سراب نرسیده، در بی هوا باز شد و هر دو از دیدن آن جمعیت پشت در اتاق قبض روح شدند.

 

رها که چشم بسته و روی گونه ی خود کوبید، سراب هینی گفته و سرخ شده از خجالت لباسش را پایین کشید.

 

جایی برای فرار نداشت، آب هم نمیشد تا در زمین فرو رود که ناچارا پشت تن حامی پناه گرفت.

 

بدتر از این هم مگر میشد؟

همان یک جو آبرویی هم که داشتند در این لحظه بر باد رفت!

 

از شدت شرم و خجالت گریه اش گرفته بود. کاش حداقل یک نفر در آن وضعیت میدیدشان، نه کل خانواده!

 

حامی کم دیرتر به خود آمد اما واکنشش بدتر از همه بود. چشمانش را با حرص درشت کرده و صدای فریادش کل خانه را برداشت.

 

_ در نداره مگه این خراب شده عین گاو سرتونو انداختین اومدین تو؟!

 

 

« نتونستم این پارت رو کامل بزارم دوستان ،ولی در حال کارای خاک برسری بودن، شما بدونید😂 »

 

#پارت_۶۷۱

 

نگاه بقیه را نمیدانم اما نگاه حاج آقا فقط خیره ی صورت سراب بود و برای در آغوش کشیدن او دل در دلش نبود.

 

میخواست به اندازه ی تمام این سالها بغلش کند.

 

به اندازه ی تمام شب هایی که دخترکش کابوس دیده و با ترس از خواب پریده بود و او کنارش نبود…

 

به اندازه ی تمام روزهایی که زمین خورده و تن لطیفش زخم برداشته بود و او کنارش نبود…

 

به اندازه ی تمام لحظاتی که به آن تکه قبر کوچک زل زده و در حسرت پدری کردن برای دخترکش سوخته بود…

 

به اندازه ای که حتی اندازه اش را هم نمیدانست…

حالا و در این لحظه فقط بودن سراب میان بازوانش را میخواست.

 

در حالی که همه در شوک دیدن صحنه ی مقابلشان بودند و هر کس سعی داشت نگاهش را به جای دیگری بدوزد، حاج آقا قدم های سستش را به سمت سراب ادامه داد.

 

داد و فریاد حامی را نمیشنید.

منع کردن های بقیه را نمیشنید.

هیچ چیز نمیشنید انگار…

 

قلبش بی قراری میکرد، همین حالا پدر شده بود و فقط دخترکش را میخواست.

 

روی تخت نشست و حتی حامی هم از دیدن حالت غیرعادی اش سکوت کرده بود.

 

سر سراب را از کمر حامی جدا کرد. صورت سرخ و گر گرفته اش را با دستانش قاب گرفت.

 

تمام صورتش را بدون پلک زدن و با عطشی سیری ناپذیر نگریست.

 

مژگان خیس و لرزانش، بینی سرخ شده اش، لبهایی که از خجالت داخل دهانش کشیده بود، پوست گلگون صورتش…

 

در نگاه او درست شبیه نوزادی تازه متولد شده بود. شانه هایش لرزید و دستانش به دور صورت سراب محکم تر شدند.

 

_ دخترکم… دور سرت بگردم باباجان…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۴ / ۵. شمارش آرا ۱۱۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
6 روز قبل

اقا خ چرا درست و حسابی پارت نمیدید؟
برا همه رمان ها
همیشه به جا حساس که میرسه پارت دادن نامنظم میشه😕😕😕😕😕

me/
me/
11 روز قبل

شاید بعد اون دختر بچه دار نشدن و حامی پرورش گاهی هس

خواننده رمان
خواننده رمان
13 روز قبل

بازم که خیلی کم بود آبجی فاطی

علوی
علوی
13 روز قبل

حامی پسر حاج آقا نیست. اما بچه کیه؟؟ اگه بچه‌ی حاج‌خانم باشه، یعنی از طرف مادر خواهر و برادر هستند؟
این دوتا هم هر لحظه‌ای رو که در حال کارهای خاک‌برسری نباشند، انگار وقت تلف شده است باید آخرشب به تایم‌شون اضافه بشه! اه! اه! اه!

آخرین ویرایش 13 روز قبل توسط علوی
دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x