رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 104 - رمان دونی

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 104

 

 

ساعتها صدای آهنگ همانطور بلند و اعصاب خُرد کن، به گوش میرسد. اما من فقط به رفتار عجیبش فکر میکنم. که امشب به دنبال چه بود؟!
چرا با هربار فکر کردن به صورت عصبانی و نگاهِ گرمش، قلبم از جا کنده میشود؟!

روی هم مبل دراز کشیده ام و در همان سر و صدای دیوانه کننده، کم کم چشمانم دارد سنگین میشود. اما با قطع شدن آهنگ، چشمانم به یکباره باز میشوند. می نشینم. تمام شد؟!

چند لحظه ی دیگر صدای کوبیده شدنِ بلندِ در خانه اش به گوشم میرسد. با حیرت به ساعت نگاه میکنم. پنج صبح است!

بلند میشوم و به سمت چشمیِ در هجوم میبرم. از چشمی در نگاهش میکنم و فقط یک ثانیه می بینمش. سپس صدای ضرب پاهایش روی پله ها به گوشم میرسد.

بهت زده به سمت تراس پا تند میکنم. به دقیقه نمیرسد که ماشین با سرعت از حیاط خانه بیرون میرود. رفت!

آن هم این وقت صبح… بعد از ساعتها دیوانه بازی و… بی خوابی؟!

قطعا در آن سر و صدا یک لحظه هم چشم روی هم نگذاشت و خواب و آرامش را از من هم گرفت. بدون اینکه بفهمم چه مرگش است.

و حالا من نگاهم به کوچه ی خالی مانده و چشمانم پر شده است… بی دلیل! نگاه تار شده ام دقیقه ها به رد رفتنش می ماند و هوا کم کم روشن میشود.

اولین شبِ برگشتنم به این خانه اینطور گذشت. برای بازی برگشته ام و او خواست که برگردم.

پس هدفی وجود ندارد، جز ادامه دادن این بازی… تا وقتی که یکی برنده شود و آن یکی بازنده. فقط مشکل اینجاست که من نمیخواهم بازنده باشم و… او هم!

و این بازی با نگاهِ بیتاب و پرکینه و…خسته ی او…و قلبِ سرکش و بیقرارِ من، تا کجا ادامه خواهد داشت؟!

در را می بندم و به آرامی در کوچه قدم میزنم. ساعت ده صبح است. نگاهم به زیر و در فکر و یک لحظه هم چشم روی هم نگذاشته ام.

بهادر برنگشت. و حالا علاوه بر خستگی و سردرد، باید قیافه ی او را که هرلحظه جلوی چشمم تجسم میشود، تحمل کنم. رفتارِ عجیب و مسخره اش را تجزیه و تحلیل کنم. و با خود هرلحظه تصور کنم که اگر اعتراض میکردم، چه میشد؟!

مرا میبوسید؟!
دعوایمان میشد؟!
به جاهای باریک کشیده میشد؟!

بازی تمام میشد؟!
یا بیشتر و بیشتر پیش میرفتیم و همین دیشب یکی بازنده میشد و یکی برنده؟!
و کدام میشکست؟!

آن که ضعیف تر است!
چه کسی ضعیف تر است؟!
آن که از پس احساساتش برنمی آید!

یعنی… من؟!!
آه خدا یعنی او هیچ حسی ندارد؟!
پس چرا دیشب آنطور زده بود به سرش؟!

اگر حسی نیست، پس چرا شب تا صبح آن طور خانه را روی سرش گذاشته بود که فقط از طرف من یک اعتراضی ببیند؟!

دلم گرم میشود با این فکرها… اما لحظه ای دیگر فکر میکنم که او مرد است! بالاخره… یک دخترِ تنها و سرکش و بی حد و مرز نترس، همسایه ی دیوار به دیوارش است.

این تحریک کننده نیست برای یک پسر جوان و تنها که از قضا از بازی کردن با این دخترِ لجباز لذت میبرد؟!

هوم… حس هست! اما از چه نوع حسی؟! فقط خواستن؟ یا… شهوت؟!

دلش میخواهد من لج کنم و اعتراض کنم و تحریکش کنم، که تا تهِ تهش با من پیش برود و… حتی اگر به خاطر خری مثلِ آبتین برگشته باشم!

خب چرا خوشش نیاید؟ اصلا کدام آدم احمقی وجود دارد که بدش بیاید؟! مگر مغز خر خورده؟! موقعیت به این خوبی را برای نهایت استفاده از دست بدهد، زیادی اسگل نیست؟!

این فکرها به شدت دلم را میشکند. اما لازم است! باید قبول کنم که برای او، علاوه بر حسی که شاید وجود داشته باشد، حس های مردانه هم هست! تا به حسهای سرکش خود غلبه کنم.

هرچه باشد، یک پسر است. حتی اگر من ارزشش را نداشته باشم و حلال و حرام سرش شود و مال مردم خور نباشد!

با تاکسی دربستی خود را به شرکت میرسانم. احتمال میدهم که اینجا باشد… یا نه… نمیدانم… پشت در، نفس عمیقی میکشم و خود را برای دیدنش… با هر برخوردی آماده میکنم.
یعنی خب… برای دیدن آبتین آمده ام. بهادر باشد یا نباشد، چه اهمیتی دارد؟!

زنگ در را میفشارم. چند لحظه ی دیگر در باز میشود. سرایدار جلوی در ظاهر میشود. دیدن صورت متعجبش، من را وادار به لبخند زدن میکند.
-سلام عمو اسماعیل…

جا خورده میگوید:
-سلام! اومدی شرکت؟!
به تایید سر تکان میدهم. با مکث میگوید:

-زود نیست؟ هنوز عیده…
شانه ای بالا میدهم:
-حس وظیفه شناسیم نذاشت بیشتر از این به خودم مرخصی بدم…

خنده اش میگیرد. از جلوی در کنار میرود و میگوید:
-بفرما داخل، ولی شرکت تقریبا تعطیله…
یعنی بهادر… نه یعنی… آبتین نیست؟!

داخل میشوم و میگویم:
-یعنی هیچکس نیست؟
-درحال حاضر که نه… اما آقای سمیعی احتمالا برگردن… البته احتمالش هم هست که برنگردن… آخه به من گفتن نیازی نیست بمونم… فکر نمیکردم کارمندی به شرکت بیاد…

و… بهادر؟!

-آهان… کس دیگه ای قرار نیست بیاد؟
دستی به حالت ندانستن بالا میگیرد:

-نمیدونم امروز شرکت دایر باشه یا نه… شاید کارمندای دیگه بیان… من در جریان نیستم دخترم… تو این چند روز هم یکی دو نفر اومدن و رفتن… اکثرا خودِ مدیرا میان…

آمدنم انگار زیاد عقلانی نبود. برای همین توجیه می آورم:
-بله در جریانم… اتفاقا هماهنگ کردم باهاشون! شما میتونید تشریف ببرید؛ من هستم…

متعجب میپرسد:
-جدی؟!
با اعتماد به نفس میگویم:
-البته! قرار شد به یک سری کارای عقب افتاده م رسیدگی کنم…

با شک و تردید به چشمانم خیره میشود. نمیگذارم فکری کند و ادمه میدهم:
-به آقای رئیس… یعنی آقای جواهریان زنگ میزنم و دوباره متذکر میشم که تو شرکت هستم!

از آنجایی که به خوبی در جریان اتفاقاتِ اخیر بود، به اجبار باور میکند و سری تکان میدهد. آخر من حورا هستم… کارمندِ عزیزِ رئیس! کسی که رفت و آمدش به هیچکس مربوط نمیشود و اصلا هدفِ استخدام شدنش هم برای کسی مشخص نیست!!

با اینکه هنوز شک و تردید در نگاهش دارد، اما از رفتن هم نمیتواند بگذرد. خب چرا بماند و کار اضافی انجام دهد؟
موقع خداحافظی میگوید:

-اگر آقای رئیس نیومدن…
میان حرفش میگویم:
-بهشون زنگ میزنم!

-نیازی نیست من بمونم؟
لبخندی میزنم:
-نه ممنون، منم کار زیادی ندارم… برید به سلامت… سال خوبی داشته باشید…

با مکث جوابم را میدهد:
-همچنین…
خداحافظی میکند. در را میبندد. حالا من می مانم و شرکت و انتظار برای اینکه بهادر… نه… آبتین بیاید!

و راستش دلم میخواهد… هردو بیایند. من برای آبتین دلبری کنم و بهادر به چشم ببیند که چقدر برای رسیدن به او تلاش میکنم. یا… یا بهادر کمک کند که نظر آبتین بیشتر به سمتم جلب شود. آن هم چطوری؟!

با مهربانی! لطف کند و مرا ببوسد و حسهای آبتین را تحریک کند!!

نیم ساعتی میگذرد و کم کم حوصله ام سر میرود. با کنجکاوی به سمت دفتر بهادر میروم. اما دستگیره را که میکشم، میبینم در دفترش بسته است. خب انتظار بی جایی بود که در دفترش را باز بگذارد.

ایضا در دفتر آبتین!
پوفی میکشم و پشت پنجره می ایستم. به رفت و آمد ماشین ها نگاه میکنم و غرق فکر میشوم. دیشب دلتنگم بود… یا حسهای مردانه اش او را وادار به آن دیوانه بازیها کرده بود؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobi
Mobi
2 سال قبل

پارت بعدییییییی

yegane
yegane
2 سال قبل

اوووخی جفتشون غافله رو باختن

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x