رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 144 - رمان دونی

 

 

 

چه مسخره! نگاهش میکنم و متعجب میگویم:

-وا گریه چرا؟!

 

اخم میکند و حرصش میگیرد:

-از من چرا میپرسی؟!

 

ای بابا…

-چه میدونم… تو میگی…

 

-چون مشخصه!

 

بی حوصله چشم ازش میگیرم و با چتری هایم ور میروم.

-چی مشخصه توام؟!

 

از روی تخت بلند میشود و پشت سرم می ایستد. و توی آینه به چشمهایم چشم میدوزد.

-گریه کردی…

 

خنده دار است! که میخندم و به تمسخر میگیرم:

-چرا باید گریه کنم؟!

 

-گفتم از من نپرس!

 

تا میخواهم جوابش را بدهم، دست روی شانه هایم میگذارد و میگوید:

-چته؟!

 

متعجب میخندم:

-وا هیچی!

 

-پس چرا اومدی؟!

 

متعجب به سمتش برمیگردم:

-یعنی چی؟! اومدم بهتون سر بزنم و چند وقتی بمونم پیشِتون… نمیدونستم واسه اومدن تو شهر خودم و خونه ی خودم باید دلیل داشته باشم…

 

چشمهایش باریک میشوند و میگوید:

-بی دلیل نیومدی حورا… هم من میدونم هم تو… شاید مامان و بابا هم بدونن… ما تو رو میشناسیم…

 

-دلیلش اینه که دلم براتون تنگ شده بود و…

 

میان حرفم میخندد و با حرص میگوید:

-تو مال دلتنگ شدن نیستی…انقدر فیلم بازی نکن واسه من!

 

اهل دلتنگ شدن نیستم؟!! پس چرا یک گوشه ی قلبم انگار گیر کرده توی آن واحد و آن خانه و…

 

لعنتی… من اهل دلتنگ شدن نیستم… غلط بکنم دلتنگ باشم!

 

 

 

 

 

-چند روزه اومدی؟

 

پوفی میکشم:

-دو روزه…

 

-و چند وقت می مونی؟

 

جواب این سوال را پیدا نمیکنم. برنامه ام برای ماندن، تا آخر این ترم است و سپس انتقالی گرفتن برای شهر خودم، یا یک شهر دیگر…

 

هر شهری به جز تهران… به جز آن محله… به جز آن خانه… به جز پیشِ آن همسایه…یعنی دورترین نقطه از او… او شکست خورده و عصبانی… و منِ برنده و خوشحال!

 

لذت ندارد؟! باید بمیرم از این همه لذت و خوشی!

-کجایی؟!

 

اخم سوره من را به خود می آورد. از کِی زل زده بودم به چشمهایش؟! خنده ام میگیرد و سوره بیشتر اخم میکند:

 

-دیوونه… چرا میخندی؟ اصلا شنیدی چی پرسیدم؟!

 

هرکس حال من را داشت، دیوانه میشد قطعا! میخواهد حرفی بزند؛ اما قبل از آن، صدای موبایلم بلند میشود. پیام!

 

بعد از دو روز… یک پیام… از… او؟!! شماره ی او فقط این آهنگِ مخصوص را دارد…صدای قوقولی قوقوی خروس!

 

برمیگردم و گوشی را از روی میزِ مقابل آینه برمیدارم. قلبم مثل یک توپِ سنگین، با شدت پایین می افتد! خودش است…خودِ خروسِ بی محل تر از چنگیزش!!

 

نفسم دارد بند می آید و بعد از دو روز، پیام داده… چه پیامی؟!!

 

-خوشگله، دلِ بی صاحاب هواتو کرده… هوات نیس، هوام پَسه… کجا رفتی من‌و با حسرت دیدنت جا گذاشتی جیگر؟!

 

دهانم یک متر باز میماند و دیگر نفس نمیکشم! سوره با حیرت میخندد، درحالیکه خم شده روی من، نگاهش به صفحه ی گوشی است.

 

-اوهوع!! این کیه دیگه تا این حد رمانتیک؟!

 

رمانتیک؟!! به خدا که این مرد جز مسخره کردن چیزی بلد نیست!

 

حتی میتوانم صورت و چشمهای تُخس و کجخندش را تصور کنم، وقتی این کلمات را ادا میکند!

 

جواب سوره را نمیدهم، در عوض برای بهادرِ چندش تایپ میکنم:

 

-خوب بود… موفق شدی موهای بدنمو سیخ کنی، با این چندش بازیات! آفرین!!

 

سوره یک نگاه به من میکند و یک نگاه به پیامی که برای بهادر فرستادم!

 

-حورا؟!!

 

خنده ای روی لبم می آید و گلویم میسوزد. بهای مسخره ی خر!!

 

دقیقه ای دیگر جوابش میرسد:

 

-چیزای دیگه ام بلدم آبجی… رو کنم برات حالشو ببری؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hani
Hani
1 سال قبل

اوخ قلبمممم😍😍

سارا
سارا
1 سال قبل

فاطمه جان هر روز پارت بزار
پارت ها هم کوتاه شده!

زلال
زلال
1 سال قبل

اینم مث رمان گریز ازتو میذارین پارتاشو؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x