امیر با صدای ویبره گوشی اش چشم باز کرد و خواست ان را بردارد که نتوانست.

نگاهش به رستا خورد و لبخند کل صورتش را فرا گرفت.

 

 

رستا تنها با یک تاپ و شورتک توی آغوشش گوله شده بود.

قرار بود شیطنت نکنند اما نشد و تنها به عشق بازی بسنده کردند…

 

بوسه ای روی سرش زد و آرام دستش را از زیر سرش بیرون کشید و از تخت پایین آمد.

 

 

سمت گوشی رفت و با دیدن اسم سرهنگ یاوری اخم کرد.

نفسش را کلافه بیرون داد و از اتاق خارج شد.

تماس را وصل کرد.

-بله سرهنگ…؟!

 

سرهنگ یاوری با جدیت مخصوص به خودش گفت: قصد نداشتم توی مرخصی مزاحمت بشم اما خیلی مهمه…!

 

برای سرهنگ یاوری ارزش و احترام خاصی قائل بود.

-اختیار دارین قربان مراحمین،  بفرمایید.

 

 

سرهنگ یاوری با مکثی گفت:  اونی که دنبالش بودیم رو بچه ها ردش رو زدن…!

 

اخم های امیر درهم شد.

-کجاست…؟!

 

-بهتره حواست رو بدی به زنت… تو رو شناسایی کردن…!!!

 

امیر جا خورد.

-چطور ممکنه…؟!

 

-نفوذی یکی از دوستان مشترک خانومته… گفتم بهت خبر بدم تا در جریان کار باشی… عکس و گزارش ها رو میگم برات ایمیل کنن… حواست باشه رستا نفهمه…!!!

 

 

تماس قطع شد و به کل حواسش هم پرت شد.

انگار همه چیز بغل گوشش بود و خودش بی خبر…!!!

 

***

 

-من می خوام برم دریا امیر…!

 

امیر آخرین جوجه را به سیخ کشید و به بی قراری دخترک لبخند زد.

-دیوونم نکن دختر بعد از نهار میریم…!

 

رستا خیره تن لخت و هیکل ورزیده امیر بود و به کل هوش و حواسش پی خطوط عضلات مرد شد…

آرام جلو رفته و با شیطنت از امیر آویزان شد و دستش را روی تن لخت مرد کشید و با چشمکی لب زد.

-به نظرم بعد از ناهار خواب بیشتر از دریا بچسبه…!!!

 

#پست۲۱۷

 

 

 

-سایه در دسترس باش که مامان بهت زنگ زد زود جواب بدی…!

 

سایه چینی به دماغش داد.

-الان بهم زنگ زد، پیچوندمش ولی آخر سر می دونم به گا میریم…!

 

 

رستا هم همین نظر را داشت.

-کاملا موافقم ولی خب چه میشه کرد ستاره تا خیالش راحت نشه، ول کن نیست… خب حالا اینا رو ول کن از خودت و عماد بگو…!

 

 

سایه چشم غره ای به عماد که داخل آشپزخانه است رفت.

-والا از وقتی اومدیم جای اینکه من خجالت بکشم اون آقا رفته تو آشپزخونه و عین یه دختر خوب داره ازم پذیرایی می کنه…!!!

 

 

رستا از خنده ریسه رفت.

اما ناخودآگاه نگاهش به سمت قامت و هیکل عضلانی امیر رفت و دلش یک جور عجیبی شد.

مرد ایستاده پشت پنجره در حالیکه فکرش مشغول بود داشت قهوه می خورد.

 

 

لبش را گزید.

-هنوز یخش باز نشده، بزار باز بشه اونوقت دیگه نمی تونی از کنارت جمعش کنی…!!!

 

 

سایه ابرو بالا انداخت.

-یعنی الان امیر رو نمی تونی از کنارت جمعش کنی…؟!

 

 

رستا نیشش بازتر شد.

-والا اون دیگه با سر و دست توی سک و سینمه تازه وقتم کم میاره…!!!

 

 

سایه خندید.

-بمیری رستا… من برم یخ این دیوونه رو باز کنم وگرنه تا آخر سفر زهرم میشه…!!!

 

 

-فقط مواظب باش زیاد روش باز نشه که اون موقع ول کنت نیست…!!!

 

سایه موذیانه گفت: تو چی الان تو چه حالی هستین؟ ول کنت نیست…؟!

 

 

رستا چشم غره ای از پشت به امیر رفت.

-براش خوشگل کردم اما بیست متر ازم فاصله داره… انگار منم باید خودم برم تا یخش باز شه به این باشه تا آخر سفر به منم کوفت میشه… بیشعورو ببینا قرار بود بخوابیم…!!!

 

 

سایه سری به تاسف تکان داد.

-بریم که انگار به ما ناز اومدن نیومده باید تازه ناز آقایون رو هم بکشیم؛ فعلا…!!!

 

#پست۲۱۸

 

 

 

رستا تماس را قطع کرد و نگاهی به امیر انداخت که سرش توی لپ تاپ بود.

بلند شده و سمتش رفت…

 

 

امیر با دیدنش سر بالا آورد.

نگاهی به صورت و سرتاپایش انداخت.

-جانم خانوم بالاخره سرتون خلوت شد.

 

 

رستا ابرویی بالا انداخت.

-خلوت بود اما انگاری سر شما خیلی شلوغه که توی سفرم داری کار می کنی…؟!!

 

 

امیر خنده اش پررنگ تر شد.

در لپ تاپ را بست.

اصلا دوست نداشت رستا چیزی از پرونده ای که داشت رویش کار می کرد، بداند.

 

 

دستش را گرفت و دخترک را روی پایش نشاند.

دست دور شانه اش انداخت.

-سر تو که شلوغ تر بود داشتی با خاله جونت حرف میزدی…! عماد سالم هست…؟!

 

 

دخترک اخم کرد.

-شما دوتا بدتر دارین ما رو دق میدین…!!! مثلا اومدیم تعطیلات…!

 

 

ابروهای مرد بالا رفت.

دخترک خواست از روی پایش بلند شود که نگذاشت.

-کجا…؟!

 

 

شاکی سمتش براق شد.

-از تو که آبی گرم نمیشه، پس برم کپه مرگم و بزارم تا کمتر حرص بخورم…!!!

 

 

امیر دست زیر تاپ دخترک برد و او را بیشتر سمت خود کشید تا بیشتر حجم سینه هایش را حس کند.

 

با دست دیگرش هم پشت گردنش برده و محکم نگهش داشت.

خیره توی نگاه شاکی اش لب زد.

-آب گرم میشه عزیزم اما دارم دودوتا چهارتا می کنم…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۲۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد

    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

جناب ادمین چرا امروز رمان وان و مدوان برا من باز نمیشن از صبح

admin
مدیر
پاسخ به  خواننده رمان
14 ساعت قبل

با کدوم نت میری ؟

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x