رمان دالاهو پارت 2

1.3
(3)

 

 

انقدر زود خطبه عقد خونده شد که من حتی فرصت نکردم توی افکارم یه شانس دوباره به یاسر بدم.

یاسر؟ باید از این به بعد اینجوری صداش میزدم؟

 

قطره اشک سمج از گوشه چشمم سرازیر شد بی اون که دلیل قانع کننده ای داشته باشم.

حتی مامان هم میدونست من از این ازدواج راضی نیستم اما هر بار منو قانع میکرد که ما دوتا زنیم و نمیتونیم تنهایی توی این شهری که مردمش هزارتا حرف برامون در میارن، زندگی کنیم.

 

– آهو؟ بلند شو دورت گریم (دورت بگردم) دیر شد.

 

با صدای مامان که شک نداشتم توی دلش ولوله به پا شده، به خودم اومدم و از روی صندلی بلند شدم.

من هنوز اکو اصوات عربی به گوشم می رسید و این نشون رو می‌داد هنوز به باورش نرسیدم.

 

اشکم رو پس زدم و پشست سرشون راه افتادم.

اما من تمام حواسم طی حرکات دست یاسر پشت مامان بود که سعی داشت همراهیش کنه.

 

من هنوزم رخت سیاه داشتم و این زیاد به مزاج مامان خوش نیومد.

– میگم آقا یاسر ببرتت خونه لباست رو عوض کنی، دایه گیان تو رو اینجوری ببینه دوباره داغ دلش تازه میشه.

 

دایه گیان(مادربزرگ پدری آهو) از این که هنوز کفن پسرش خشک نشده بود و بلا فاصله بعد عقدِ، مامانم عروس یکی دیگه شده بود امکان نداشت داغ دلش تازه بشه؟

 

پوزخندی زدم که یاسر مامان رو جلوی خونه دایه گیان پیاده کرد تا من رو به خونه برگدونه.

 

باز هم تنها بودیم.

اما این بار دیگه حرفی برای گفتن نداشتم و با کنایه لب زدم:

– دامادیت رو باید تبریک گفت یا دستمال حجله ازت تحویل گرفت؟

 

 

 

توقع داشتم بهش بر بخوره و عکس العمل تند نشون بده اما انگار اون زیادی پخته و عاقل بود که با حرف های من احساساتش تحریک نشه.

– پایین منتظر بمونم یا کارت طول میکشه؟

 

هرچقدر هم که اون مرد خود داری بود اما باز هم من آهو بودم.

خودم رو توجیح نمیکردم اما من به خودم قول داده بودم تا یاسر رو برای خودم نگه دارم …فرقی نداشت چه صنمی با هم داریم.

 

– طول میکشه! باید دوش بگیرم.

 

سری تکون داد و از ماشین پیاده شد.

چون توی حیاط خودمون پارک کرد نیاز نبود قبل بزنه و پشت سرم داخل اومد.

اینجا هنوز خونه ما بود.

یاسر تازه قرار بود از امشب اینجا بمونه و کی بود که ندونه از امشب قراره زیر یک سقف با هم باشیم اما با فاصله ای که تایین میشد.

 

روی مبل نشست و خواستم توی اتاق برم اما قبلش دوباره برندازش کردم.

قدش بلند بود.

شونه های پهن داشت و هیکلش به نسبت بقیه مرد های فامیل روی فرم تر بود.

ته ریش نمیذاشت مبدا پیر تر به نظر برسه اما مثل اکثر مرد های کورد سعی می‌کرد سبیلش رو حفظ کنه.

 

بی اختیار داشتم از دیدنش حس های عجیب میگرفتم.

چی میشد اگر همین حالا هم سعی میکردم باز هم بهش نزدیک بشم؟

 

 

 

من اینجوری تربیت نشده بودم که خودم رو به یک مرد ببازم.

سرم رو پایین انداختم و ازش گذشتم که طنین صداش توی سالن اکو شد.

– چیزی میخواستی بگی؟

 

هول زده جواب دادم:

– نه هیچی! منتظر بمون زود‌ میام.

 

سری تکون داد که با نفس نفس خودم رو به اتاق رسوندم و فقط رفتم توی حموم تا با آب گرم بتونم این حجم از عصبانیت رو کم کنم.

 

برهنه رو به روی آیینه قدی حموم ایستادم.

اون میتونست به جای مادرم من رو انتخاب کنه مگه نه؟

چیزی کم داشتم؟

قدم متوسط بود اما لاغر اندام و سفید پوست بودم …شاید هم یکم گندمی.

 

موهام به اندازه ای بلند بود که بتونه استخوان ترقوه‌م رو بپوشونه تا لاغر بودنم زیاد به چشم نیاد.

 

به دیوار سرد سرامیکی تکیه دادم.

تناقض با اب گرم باعث مومور شدنم میشد اما هیچ کدوم اهمیت نداشت.

 

تا جایی که میتونستم خودم رو شستم و در حدی که دیگه نتونستم بخار حموم رو کنترل کنم، حوله دورم پیچیدم تا بیرون بیام.

 

حتی یادم رفته بود با خودم لباس بیارم و چون حموم توی اتاق مامان و بابا بود مجبور میشدم با حوله مسافت بین دوتا اتاق رو طی کنم.

 

اما فاجعه اونجایی رخ میداد که باید از جلوی یاسر رد میشدم تا به اتاقم برسم.

 

موهای خیسم رو جمع کردم و حوله ای که به زور تا روی زانو هام میرسید رو محکم گرفتم و چند قدمی جلو رفتم.

– میشه …میشه چشم هاتو ببندی تا رد بشم؟

 

 

انگار صدای من توجه‌ش رو جلب کرد که صاف توی جاش نشست.

– واسه چی ببندم؟

 

ابرویی بالا انداختم و در حالی که هنوز‌ پشتش بودم، پرسیدم:

– نکنه تو هم بدت نمیاد لخت منو ببینی؟

 

قرمز شدنش گوش هاش رو از این فاصله می تونستم ببینم که گفت:

– اها نمیدونستم، بیا رد شو …چشم هام بسته‌س!

 

از خدا خواسته در حالی که سعی میکردم روی سرامیک های سالن سُر نخورم، از جلوش رد شدم اما درست و دقیقا جایی که نباید اتفاق می افتاد، زیر پام طوری خالی شد که برای حفظ تعادلم ناچار شدم بازوی یاسر رو محکم بچسبم.

 

انقدر حرکتم یهویی بود‌ که بیچاره اون هم ترسبد و چشم هاش رو باز کرد تا بتونه کمکم کنه.

انقدر هول شدم که حتی برام مهم نبود الان قراره حوله از دورم باز بشه و من رسما داشتم می رفتم توی بغل یاسر …

 

– خوبی؟ چی شد؟

 

در حالی که از ترس به گردنش چسبیده بودم و سرما روی پوست خیسم داشت حس میشد و صدام می لرزید؛ جواب دادم:

 

– فکر کنم سر خوردم! مرسی …دیگه خودم میتونم بلند بشم.

 

آه که چقدر بوی عطر شامپوی موهام توی فضای بینمون باعث شد چشم هام خمار تر بشه و حتی شرم و حیا رو قورت بدم و از خدام باشه همینجوری توی بغلش بمونم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۶ ۱۴۵۹۵۰۴۰۴

دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.  
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x