رمان دل دیوانه پسندم پارت 8

1.5
(2)

 

بازم نتونستم خودمو کنترل کنم ونیشم بازشد.. ای خدا آبروم رفت الان فکرمیکنه دارم مسخره اش میکنم! اماتصویر تقلید سروش و ترسیدن دکتر باعث میشد بی اراده لب هام به لبخند کش بیاد!

صداشو شنیدم..
_اما خندیدن شما جلوی بیمار بیشتر منو ترسوند..
میخواست تلافی کنه!
لبخندی زدم و گفتم: هرکس یک شگردی برای خودش داره دکتر..

واون کار من هم جز یکی از شگردها بود!
اره جون خودم! الکی گفتم.. شگرد کیلو چند؟ همین الانشم به سختی نیش بازمو کنترل کردم!

برگشتیم داخل اتاق و روی صندلی به شکل قبل نشستیم..
_یعنی هیچ وقت هیچ نوع واکنشی تا قبل از این به کسی نشون نداده بود؟

دست به سینه شد و گفت:
_ در حالت نرمال که هیچ برخورد فیزیکی باهاش نداشته باشیم بله این اولین بار بود..
درواقع میشه گفت حرکت هاش کاملا ارادی بود!

ما تا قبل از این مجبورش میکردیم که واکنش نشون بده
حالت متفکری به خودم گرفتم که دکتر از جاش بلند شد و همونطور که پرونده ها رو برام مرتب میکرد و توی پوشه قرار میداد گفت؛

_ واقعا تحسینتون میکنم. حالا فهمیدم چرا استاد شفیعی شما رو برای درمان این بیمار انتخاب کردن
از تحسینش هم احساس خجالت و هم احساس سربلندی میکردم

سرمو پایین انداختم و با حالت تعارفی گفتم:
_ممنونم لطف دارید انقدرا هم که میگیدنیست! من هنوز هیچ تجربه ی عملی ندارم

پوشه ی اماده شده رو سمتم گرفت با انرژی گفت
_ اطمینان دارم علاوه بر اینکه تجربه های زیادی به دست میارید بلکه یکی از بهترین ها میشید

از جام بلند شدم و پرونده رو از دستش گرفتم. دوباره تشکر کردم و با یه خداحافظی کوتاه از اتاقش خارج شدم
به سرعت سمت در خروجی رفتم.

جلوی در هوای ازاد رو عمیقا به ریه هام کشیدم
پرونده رو تو کولم گذاشتم و گوشیمو از جیبم در اوردم و شماره ی مازیار رو گرفتم که سریع جواب داد؛

_‌ جونه دلم عشقم؟
از لحنش انگار که انرژی گرفته باشم خودمو لوس کردم وگفتم:
+ یه خانومی اینجا زیر تیر افتاب منتظره که یه اقایی بیاد دنبالشون

با شیطنت جواب داد
_‌ آخی چه بد! خب براش تاکسی بگیر خانومم! بدبختو بهش بگو هیچ وقت به حرفای یه پسر اعتماد نکنه

جیغ کشیدم:
_یعنی نمیخوای بیای دنبالم؟ به خدا باهات تا سال اینده قهر میکنم مازیار
قهقهه زد
_‌ چرا بابا صبر کن الان میام خانوم کوچولو هاپو نشو اومدم.. با خنده گوشی رو قطع کردم

خیلی طول نکشید که دیدم جلوی در منتظرم ایستاده
همیشه از احساس مسئولیتش نسبت به خودم لذت میبردم سوار شدم و حرکت کرد

تو ماشین مشغول حرفای عادی شدیم و وقتی جلوی خونه ی ما رسیدیم و گفتم : میای تو ؟!
یه کم فکر کرد انگار خیلی بی میل هم نبود

_ باشه بریم یه سلامی میدم برمیگردم!
باهم بعد از اینکه ماشین رو پارک کرد وارد خونه شدیم

در رو با کلید باز کردم که به خاطر صدای در سر مامان سمت ما چرخید
_دلارام تویی؟ اومدی مامان؟
_سلام مادر.. آره اومدم..

طبق معمول جلوی تی وی نشسته بود و مشغول فیلم دیدن بود
قبل از من مازیار با صدای بلند سلام کرد و مامان کلا منو یادش رفت

_ عه پسرمم اومده که.. خوش اومدی عزیزم..بیا تو خسته نباشی
مازیار از بچگی همیشه پیش ما بود زن عموم سرطان داشت و عموم کل عمرش رو درگیر معالجه ی اون بود

و یه جورایی وقت نمیکرد هوای مازیار رو داشته باشه از طرفی بابام میگفت اگه مازیار تو اون خونه بمونه فقط روحیش ضعیف میشه
برای همین هر روز پیش ما میومد و درواقع اینجا خونه ی دومش بود

تو اوج بچگی منم کاملا راضی بودم و برای خودم از تک فرزندی در اومده بودم
زیاد دعوا نمیکردیم همیشه سر به سرم میذاشت از طرفی هم همیشه مثل یک برادر بزرگ تر هوامو داشت و نمیذاشت به هیچ وجه کسی باهام بد حرف بزنه

حتی مامان و بابام!!
و همین چیزا باعث شد عمیقن به هم وابسته بشیم
البته بعد از چند سال فهمیدیم احساس مازیار به من و حمایت هاش برادرانه نبوده

روزی که میخواست منو خاستگاری کنه یه کتک تمیز از عمو خورد چون عموم معتقد بود این نمک خوردن و نمک دون شکستنه اما من خودمم راضی به شکستن این نمکدون بودم!

بهش گفته بود عموت به تو‌ اعتماد کرده این‌ همه سال تو خونش سر سفرش نشستی بعد به دخترش چشم بد داشتی؟

خلاصه مخالفت کرده بود ولی وقتی دید مازیار بیخیال بشو نیست برای همین موضوع رو با کلی خجالت به بابام گفت

بابام برعکس عموم خیلی خوشحال شد و نظرش این بود که کی بهتر از مازیار که از هر جهت خودش بزرگش کرده و خیالش راحته

با این حال باز گفت نظر من تو اولیته منم که درجا قبول کردم چون قبلا به اندازه کافی براش ناز کرده بودم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

بی دلیل یاد رمان گرگها افتادم😒😒😒😒😒نمیدونم چرا

maryam mohammadi
maryam mohammadi
1 سال قبل

دوستان یه سوال داشتم اگه ساعت گذاشتن پارت ها رو میدونید لطف کنید به منم بگید

Maryam
Maryam
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنونم

pinar
pinar
1 سال قبل

رمان باحالیه ولی از اون رمانا هس که از اولش میشه فهمید آخرش چی میشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط pinar
maryam mohammadi
maryam mohammadi
1 سال قبل

تا اینجا که خیلی لذت بردم و همچنان مشتاق پارت جدید هستم

Mobin
Mobin
1 سال قبل

بچه ها این رمان چطوره؟
قشنگه؟
میخوام بخونمش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mobin
maryam mohammadi
maryam mohammadi
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

از نظر من که خوبه میتونید امتحانش کنید

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

انشاالله که تا آخر رمانم عاشق مازیار بمونه.

غزل💖
غزل💖
1 سال قبل

لطفا نمکدون می‌کنید شیشه هاشو جمع کنین. مرسی اه😂🤚

غزل💖
غزل💖
1 سال قبل

لطفا نمکدون می‌کنید شیشه هاشو جمع کنید یه وقت تو دست و پای دلارام جوووون نره

ثنا
ثنا
1 سال قبل

خیلی زیبا نوشتید و ممنونم از قلم تون

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x