رمان دل دیوانه پسندم پارت 9 - رمان دونی

 

اون وقت ها ازدست عمو حسابی عصبی ودلخور بودم چون مازیارکار اشتباهی نکرده بود وبعداز چندین سال دلش رو به دریا زده از دخترعموش خواستگاری کردبود!

واسه این میگم بعدازچندین سال چون مازیار تموم اون سالهایی که به قول خودش دوستم داشته و عشقش بودم

حتی کوچیک ترین اشاره ای به این موضوع نکرده بود و هیچ نوع دست درازی از روی هوس ویاعلاقه به من نکرده بود واین برای من خیلی با ازش وبرای عمو نمک به حرمی تالقی شده بود!

خلاصه اینطوری شدکه با تموم مخالفت ها سنگ انداختن های عمو باهم نامزد شدیم و مازیار یک بار دیگه بچه ی این‌ خونه شد

وارد شدیم و نشستیم مامان سمت اشپزخونه رفت و پرسید
_ گشنه ات نیست؟ چیزی میخوری واست بیارم!
مخاطبش مازیار بود ومنم که نقش غاز رو بازی میکردم!

مازیار با خوش رویی جوابشو داد
_ نه مادر دستت دردنکنه زحمت نکش!
مامان یه ظرف بزرگ میوه با خودش اورد و وسط میز گذاشت

_ زحمت چیه بخور جون بگیری
بعدم نگاهشو به من انداخت
_ میوه میخوای بخور اگه هم چایی میخوای تازه دم کردم باید صبرکنی

دیگه عادت کرده بودم به این کاراش. از ته دلش مازیار رو دوست داشت و همه هم اینو میدونستن اما دخترخودش رو هیچوقت به اون اندازه که هیچ، یک سوم اون هم دوست نداشت!

سیبی برداشتم و گفتم:
_ دستت درد نکنه همین‌ خوبه
بدون اینکه نگاهشو از تی وی برداره نوش جونی گفت و منم همونطور که سیب دستمو گاز میزدم سمت اتاقم رفتم

خیلی طول نکشید که مازیار در زد و آروم لای در رو باز کرد..
_ بیام تو؟
تازه سیبم تموم شده بود و مشغول شونه کردن موهام بودم
+ آره بیا

اومد داخل و روی تختم خودشو ولو کرد…
_ خب تعریف کن ببین.. از بیمار جدیدت چه خبر؟ امیدوار کننده هست؟

پوووف کلافه ای گفتم و سمتش چرخیدم..
+ وای مازیار نمیدونی چه پسر سمجیه لجم میگیره ازاون همه لجبازیش اما آره امیدوار کنندست!

البته انشاالله که باشه! فعلا هیچی معلوم نیست!
اوهومی گفت و پرسید؛
_ دیدیش پس؟ اگه لجبازه دوساعت اونجا چیکار میکردی ؟

با ذوق سمتش برگشتم
+ آره دیدمش اول که دربارش با دکتر موسوی صحبت کردیم بعدش رفتم دیدمش.. خب چون لجبازه دوساعت طول کشید دیگه!

به شونه ی راست چرخید و گفت:
_ خب بقیش…؟
با اشتیاق شروع به تعریف کردم و گفتم چقدر طول کشید که بهم واکنش نشون بده

بهش گفتم با صدای کفشم چقدر تو اعصابش رفتم و بعدش پیروزمندانه اضافه کردم که با نگاه های سنگین مجبورش کردم گاردشو پایین بیاره

حتی گفتم چقدر جذاب و خوش هیکله و از کارهاش خنده ام گرفته و نیشمو به سختی می بستم..
انگار باورش نمیشد که پرسید:
_ یعنی واقعا بهت واکنش نشون داد

سر تکون دادم
_آره به خدا دکتر موسویم کلی ازم‌ تعریف کرد و گفت چقدر کارم خوبه و خیلی زود موفق میشم..

انگار ناراحت شد ولی مصنوعی خندید که گفتم:
_ راستی تو مشکلت با پرونده ی من چیه؟ حس میکنم مشکلی هست!

طاق باز شد و نگاهشو ازم برداشت
_مشکلی ندارم.. مگه چیزی گفتم؟
لبامو غنچه کردم
_خب نه! ولی موقع حرف زدن از کارم یه جوری میشی همش!

شونه ای بالا انداخت و خودشو به بیخیالی زد..
_ نه عشقم همچین چیزی نیست حتما متوهم شدی!
با ناراحتی گفتم:
_ جدیدا یادگرفتی بهم دروغ میگی؟

من که میدونم ناراحت میشی میفهمم وقتی حس هات تغییر میکنه
دستشو جلوم اورد و جدی گفت:
_ دروغ نگفتم.. پروندشو بده ببینم!

از جام بلند شدم و از تو کولم پوشه رو بیرون کشیدم و دستش دادم
+ بفرمایید استاد..
ازم گرفت و با دقت مشغول بررسیش شد تو همون حالت دستمو دور بازوهاش حلقه کردم و گفتم:

+ درباره داروهاش باید با استاد شفیعی پور حرف بزنم
همونطور که حواسش به پرونده بود اوهومی گفت و لیست داروهاش رو بیرون کشید

یکم فکر کرد و پوشه رو کنار گذاشت
_ آره با استاد صحبت کن ببین نظرشون چیه.. با ذوق گفتم:
_ به نظرت الان بد موقع است اگه بهش زنگ بزنم؟

نگاهی به ساعت پشتم کرد و گفت:
_ نه فقط خلاصش کن
باشه ای گفتم و گوشیمو چنگ زدم که دوباره گفت:
_ راستی صحبتت تموم شد قطع نکن منم با استاد کار دارم

باشه ای گفتم و شمارشو گرفتم چندتا بوق خورد تا گوشی رو برداشت
_ جانم دخترم؟ لبخند پر رنگی زدم
+ سلام استاد خوبید؟

سنگین متین جوابمو داد
_ خوبم ممنون.. چرا خوب نباشم؟ چه خبر؟ منم توضیحاتمو از سر گرفتم

همین که استاد ازم خواست تعریف کنم وراجی هام شروع شدو نشستم موبه مو قضیه رو واسش تعریف کردم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
maryam mohammadi
maryam mohammadi
2 سال قبل

این سری خیلی کم بود که 😢
اما امیدوارم آخرش به مازیار برسه خیلی بد میشه نامزدشو ول کنه بره با یه روانی..

ثنا
ثنا
2 سال قبل
پاسخ به  maryam mohammadi

ای امان از دل دیوانه پسندم 😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

کمه🤦

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x