شب بود ، روی تخت نشسته بود که ناگاه موبایلش زنگ خورد
با عجله گوشی را از کیف بیرون آورده ، با دیدن نام مادرش بی اراده بغض در گلویش نشست
از جا برخاست ، با دستایی لرزان دکمه ی سبز رنگ را فشرد
سعی می کرد صدایش نلرزد : جا … جانم مامان
صدای مادر را شنید : سلام خوبی سمیه مامان ؟
ناخودآگاه قطره اشکی روی گونه اش سر خورد ، صورتش
قرمز شده بود ، آب دهانش را قورت داده گفت : خوبم مامان تو خوبی ؟ حالت بهتره ؟
نگران مادر بیمارش بود ، صدای مادرش آمد که گفت : من خوبم ، سمیه بهت زنگ زدم بگم شب یکم دیر تر میام عمارت شلوغه مهمون دارن نگران نشی مراقب خودت باش
چشمی لرزان نثار مادرش کرده تماس را قطع کرد ، دستانش می لرزید
گوشی را در دست گرفته به قیافه ی اخمو و کلافه ی او نگریست
صدای مردک را شنید که گفت : بخواب لباساتو در بیار !
اولین بارش نبود ، اما بغض داشت چون همیشه ، مثل همه ی وقت هایی که در آغوش نامحرمان میخفت
لباس هایش را آرام از تن بیرون کرد تا زمانی که در جلوی دیده ی مردک ل*خ*ت شد
نگاه پر لذت مردک کثیف روی اندام ظریفش چرخیده
دکمه های پیراهنش را باز کرده آن را از تن در آورد
وحشیانه سمت سمیه هجوم برده او را روی تخت پرتاب کرد
روی سمیه خیمه زده با لذت مشغول بوسیدن و گاز گرفتن گردنش شد
اشک های سمیه طغیان می کردند و مردک حواسش تنها به رفع ارضای خود بود
بعد از ساعتی رابطه ی خشن و وحشیانه زیر کمرش به شدت درد می کرد ، با اینکه بار ها این درد را تجربه کرده بود اما تا حالا انقد اذیت نشده بود
آرام از جا برخاست ، لباس هایش را با درد و صورتی خیس از اشک به تن کرده کیفش را به دست گرفت
همانطور ایستاده به انتظار مردک ماند ، اندکی بعد مرد به اتاق آمده پاکتی به دست سمیه داد
سمیه پاکت را در دست گرفته آن را باز کرد ، پول ها را شمرد همه صد هزاری بودند و این پولدار ها چه خوب برای تفریح خود هزینه می کردند
صدای چندش مرد را شنید : کافی بود ؟
با بغض و چشمانی قرمز رنگ سر تکان داد ، صدای منحوس مرد را شنید : بیشتر بیا خیلی باهات حال کردم
اب دهانش را به زور قورت داده از خانه خارج شد ، دم در تاکسی به انتظارش ایستاده بود
نگاهی به پاکت انداخته لبخندی تلخ روی لبش نشست با این مبلغ می توانست دارو های گران قیمت مادرش را بخرد ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی خوب بود رمان قشنگی فقط امیدوارم پارتا طولانی تر بشه 😊
ممنون عزیزم
رمانت خیلی احساسی بود 😥😥
در عین حال جذاب هم بود ❤
ممنون گلم
رمانت قشنگه ولی خیلی ادبیاتی صحبت میکنن و اینکه بیشتر از پسره بگو چون اینم یه خورده شبیه به رمان ناسپاسه
مرسی از نظرت عزیزم
خاک بر سر ملکتی که دخترانش مجبور به تن فروشی برای کمک هزینه زندگی هستند ، خاک بر سر ان بی ناموسی که نمی دانند چه رنج عظیمی است تن فروشی ، برای امرار معاش
من توام یا تو منی😦😂
😂😂😂😂نمی دونم شاید همزاد همیم
👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👌🏻👌🏻
ایول خیلی خوبه 👀
❤️
اوه ببخشید الان دیدم چشم ❤️
اشکم در اومد😢😭
🙂❤️
وا 😳
بله 😂
عالی فقط اگه میشه کتابی ننویس
وگرنه رمان ات فوق العاده اس
مرسی از نظرت ❤️
با اینکه کم بود ولی معلومه ک رمان خوبیه مرسی♥
ممنون گلم ❤️
عزیزم میشه لطفاً پارت های طولانی ترس بزاری
پارت هات خیلی کم هستن ولی داستان خفنی هستش🔥
ممنون ❤️