هنگامه دستی به موهای بلندش که آرایشگر بالای سرش بسته بود کشید
و برای چندمین بار پرسید :
_باز میذاشتیمشون بهتر نبود ؟
زن خندید
_از همین اول میخوای خواهر شوهر بازی رو شروع کنی دختر ؟
هنگامه چشم غره رفت
_چه ربطی داره ؟
زن مهربان لبخند زد
_شوخی کردم عزیزم به دل نگیر
آخه عروسم گفت موهاشو باز بزاریم
هنگامه چشمانش را در حدقه چرخاند
در یکی از بهترین سالن های زیبایی تهران بودند
همیشه خیال میکرد زن هومن را مثل خواهر دوست داشته باشد
اما هر کاری میکرد نمی توانست نسبت به دختری که با هر دو برادرانش بوده حس خوبی داشته باشد
با این همه قصد چوب لای چرخ شان گذاشتن هم نداشت
همینکه دخترک در کنار هومن خوشحال بود ، کافی بود
ارسلان هم که اهل عاشقی نبود
او را خوب می شناخت
استفاده اش را از دخترک کرده بود حال برایش تمام شده بود
امیدوار بود بحث های گذشته هیچ زمان در زندگی هومن و دلارای باز نشود
لب هایش را به هم مالید تا رژ لبش پخش شود و زیر لب گفت:
_ارسلان و دلارای که هیچی
تو ناز و نعمت بزرگ شدن
ولی من و هومن به اندازه کافی بدبختی داشتیم
دیگه حداقل تو ازدواج شانس بیاریم
همزمان در اتاق باز شد
سمت دلارای برگشت
ناخواسته لب هایش کش آمد
از قبل با خودش عهد کرده بود روی خوش به دخترک نشان ندهد
و خودش را سنگین بگیرد اما نتوانست
با ذوق خندید
_یا خدا چقدر خوشگل شدی
عجب هلویی
داداشم چطوری تا شب نخورت
دلارای بهت زده با خجالت لب گزید
دایره لغاتش با هنگامه زیادی تفاوت داشت
هنگامه بی توجه به او دورش چرخید
دامن پف دارش شبیه پرنسس ها نشانش میداد
آرایشش ساده بود
خودش اینطور خواسته بود
اما آرایشگر درباره چشم هایش به حرف او گوش نداده بود
آرایش چشم هایش غلیظ ولی بسیار زیبا بود
در یک کلام دخترک از عکس مدل هایی که روی دیوار سالن بودند هم زیبا تر به نظر می رسید
دختری که ناخن هایشان را درست کرده بود با خنده به تخته کوبید
_وایی ماشاالله
عالی شده اصلا نمی دونم چی بگم
آرایش به بعضی صورتا خیلی میاد
میشه چنتا عکس بگیرم برای پیج اینستامون؟
دلارای بهت زده سر تکان داد
حاج خانوم اگر می شنید خونش حلال بود
_نه ببخشید خانوادم حساسند
همین الانشم بعد از حرف های آن شب همه با او سر سنگین بودند
دختر که انگار برایش عادی بود سر تکان داد
_باشه عزیزم نگران نباش
هنگامه جلو رفت و موبایل را بالا گرفت
_اما من می تونم برای داداشم عکس بگیرم مگه نه ؟
حاضرین خندیدند و دلارای به اجبار لبخند زد
هنگامه نگاهی به عکس انداخت و لب هایش کش آمد
هومن هیچ زمان به او توجه زیادی نداشت
حتی ته قلبش اعتراف کرد. ارسلان بیشتر از هومن برایش برادرانه خرج کرده بود
حامی همیشگی اش ارسلان بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دیگه توعروسی هم ارسلان پیدانشه یعنی…..😐🤝مارو ب کجا میبری نویسنده جان
ببخشید کسی هست کمک کنه،چرا پیامم حذف شد
سلام ببخشید من میخوام رمان بنویسم اما تا حالا اون رو برای بقیه نشر نکردم و نمیدونم به چه صورت هست و شرایطش چطوره،مثلا باید برای کی و چطور ارسال کنم یا در قبالش چه مبلغی رو دریافت میکنم اگه میشه لطفا بهم کمک کنید..
سلام عزیزم من زیاد اطلاع ندارم
ولی اگه بخای رمانت رو توی یه سایت پارت گذاری کنی باید برای ادمین اون سایت بفرستی؛
مثلا مثل آتاناز که میخاد رمانش رو توی روبیکا برای فاطمه بفرسته که براش داخل همین سایت بزاره!!
تو هم میتونی رمانت رو برا ادمین بفرستی برات بزاره تو سایت😊
این ارسلان کجاس پس:/؟
حاجی فازت چیه.
سس ماست
مرسی
نیازه باز بگم کمه یا میدونی؟
میدونه ولی به روی خودش نمیاره😂😐
آره 😂😂😂
یه حسی میگه آلپ ارسلان عروسی رو بهم میزنه
سگ درصد😄
😂😂میگم اینا چون خانواده اشون حساسه لابد اهنگم نمیزارن تو عروسی شون 😂😂😂
داراب یا دامون میاد دعای کمیل میخونه 😂😐
باورم نمیشه همچین خانواده هایی هست !!
😂😂
خانواده من نه خیلی سخت گیره نه اینجوری که میگی، اصن شورش درمیاد اینجوری
اره عزیزم اینطوری خوبه تعادل و عدالت باید باشه برای همه چیز ♥️😘
این دلارای اینا شورشو در آوردن 😂🔪
تو رو خدا یه لحظه فقط یه لحظه فکر کنید تو عروسی دارن دعای کمیل میخونن😂
وایییییییییییییییییییی نمیری دختررررر
عررررررررر😂ررررررر😂😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😘♥️
اره دیگه بعدش ارسلان میاد میگه دلاراییی😡این چیه، آهنگ آقاجون جنتلمن ساسی رو بزار یکم حال کنیم ، دلارای سرخ میشه از خجالت و ابرو ریزی ارسلان ،حاج خانوم میزنه تو صورتش
ارسلان مست میاد میرقصه اون وسط😂😂🤣🤣
ووووواااایییییی سمممممم
خدا بگم چیکارت نکنه دخترر😂😂😂😂😂😂😂دعای کمیل؟ 😂😂😂😂
😂 😂
حالا نخواستیم هر روز طولانی بنویسی ولی حداقل واسه فردا یکم دست و دلبازی کن دلارای قربونت بره 😂😍🌹🤍
ایشالله 😂😂
ولی نویسنده جان جون ننت یکم بیشتر بنویس به خدا ضرر که نمی کنی
بگی به ذهنم چیزی نمیاد عیب نداره
همین قدری که الان نوشتی صبح بنویس عصرم ادامش بعد همش وتو یه پارت بزار
این نویسنده اگر بخواد این کارو کنه که بعد از صد و بیست تا نمیکرد عششققممم
خلاصه برات بگم که خیلی لجبازه نویسنده بیا ی چیزی بگم که دلیل اینکه این رمان و این شکلی مینویسی چیییهه؟
میشه عکسش ارسلان نکبتم بذاری فاطی ؟
وای اره فاطمه لدفن بزار😙😚
عکس دلارای رو گذاشته مگه؟
من قلبم تحمل نداره
این همه خوشبختی محاله محاله
بنظرم دلارای یکی از بهترین رمانای این سایت فقط پارت هاش کمن که اینم از اینه که نویسندش یه کره خره😒😓
اصلا هم خ
شبهای نیست این آرامش قبل توفانه تازه جریان داره شروع میشه
فک کنید ارسلان بیاد عروسی رو بهم بریزه دلارای رو بدزده🙈🖒
از یه طرف باید بگیم خیلی خره که بره از یه طرفم خوبه اگه ارسلان آدم شده باشه وگر هم هومن براش داستانی داشته باشه بدبخت نشه ولی دیگه خدا داند
وای اره هومن خطر ناک شده😱
بزارید خلاصه رمان رو براتون بگم
خوب روزی بود روزگاری قصه ی ما از اون روزی شروع میشه که ی دختر با یک پسر ازدواج کرد در حالی که خوشحال نبود زندگی آنان خیلی جالب و خوب نبود تا اینکه اونا صاحب یک پسر میشن و اون پسر خیلی شاداب بود ولی اجازه نداشت با هر کسی دوستی کنه اون پسر خانوادش کاری کرده بودن که از مذهبی بودن خسته بشه ی شب که میره آب بخوره میبینن باباش با ی خانم که مامانش نیست داره رابطه برقرار میکنه و چند ماه بعد اون خانم بدون اینکه ازدواج کنه صاحب بچه هایی به اسم هومن و هنگامه میشه ارسلان هنگامه رو مثل خواهر دوست داشت اما به هومن حسادت میکرد چون پدرش هومن رو بیشتر از ارسلان دوست داشت و خلاصه ارسلان میره به خارج و وقتی هم برمیگرده به ایران خونه مستقل میگیره طی اینکه خارج بوده یک دوست پیدا میکنه و توی خارج با دختر های زیادی رابطه داشته و به دوستش میگه که به دنبال دختر متفاوتی باشه براش و ما از ی طرف داستان ی دختر داریم به نام دلارای ،دلارای چون خانوادش از خیلی چیزا منعش میکردن ارسلان رو میکنه الگوش و اینکه ناخواسته عاشقش میشه و وقتی که ارسلان داشته به دوستش میگفته برام دختر جور کن این میشنوه و میره پیش ارسلان تا باهاش رابطه برقرار کنه ولی نمیشه و اینکه میره شماره علی رضا که دوست ارسلان بوده رو پیدا میکنه و میره خونه ی ارسلان و با کلی زور باهاش رابطه برقرار میکنه و ارسلان از دلارای خیلی خوشش نمیاد و دلارای رو به زور به عقد هومن در میارن و دلارای برای اینکه کثافت کاریش معلوم نشه میخواد ازدواج کنه ولی هومن همه چیز رو میفهمه ولی اینقدر خره که میره باهاش ازدواج کنههه
یعنی صد و بیست تا پارت اینقدر شد😐
آفرین 😂به خدا خلاصش اینجوری بیشتر در اومد تا هرپارت
😂😂
پس من فقط خلاصه نویسی کننمم🤣🤣
ننووییسسنننددهه بیا که کمک دستت شدم 😂😂
کثافط چقد خوب نوشتی♥
مخصوصا چند خط اولش رو
۱۲۰ پارت رو تو ی پارت خلاصه کردی
خدا وکیلی عالی بود
یکم تلاش کنی ی نویسنده ازت در میاد💫
🤣🤣🤣
بش ی رمان توی چت روم گذاشتم ببین خوبه؟
اره خوندمش برای پارت اول و اولین رمان خوب بود ولی تو پارت بعد یکم پیشتر در مورد کاترینا بگو
مثلا چند سالشه خواهر و برادر داره و…
ولی ژانر و موضوعش خیلی خوبه
با بقیه ی رمانا متفاوته💖😍
اوکیه حتما پارت بعد رو ی قسمتش اختصاص میدم برای توضیح درباره کاترینا♥️
فک کنم توی این مدت که مدارس تعطیله این رمان تموم بشه یا شایدم ی رمان دیگه بزارم تا اون موقع شایدم بیخیال شدم
ببین نمیتونی مخ فاطی رو بزنی بزارش تو سایت براش😂
اینجور بهتره
ولی باید پارت هات طولانی باشه😽
فاطی مخ داره من بزنمش؟😂😂
به خدا طولانیییههه
😂😂😂
مقسی😍😍♥️♥️
😻❤
کوتاه و زیبا
😂♥️♥️
همه توضیحات یک طرف و خط یکی مونده ب اخری هم یک طرف:))))😂😂
امشب تموم عاشقا باهم میخونن یک صدا میگن
دلی عاشق ترین عروس دنیاست
هوووووووو🤣🤣🤣🤣💛
چه باحال گفتی😂😂😂😂😂😂
😂😂والا خوب داداشاش اجازه دادن دلارای بره آرایشگاه !🤨
برم داراب و دامون رو صدا کنم 🔪🔪😂😐
اینو خوب اومدی حرف حققققققققققققققق
نویسندههههههههههههههههههههههههههههه
عشقمی😉ببینم چی میشه😃
ریکشنه نویسنده به کامنت نازی
نویسنده :😒دو خط بنویسم واسه فردا نه بزار یکیش و کمتر کنم لوس نشن
😂😂
اِاِاِ زبونت لال😂😂
ویییییی نه همونم خوبه😂😕
ایوووووووووووووووووووووووووووووول
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
وایییییییییییییییییی عروسیییییی دلیییییییی و هووووووومن
منتظر پارت بعدی هستمممممممممممممم
ممممممشتاقااااانهههه💃😍
چرا عکس گلاویژو گذاشتی😅
آره دیدی 🥺
شاید گلاویژم میخواسته بره عروسی دلارای وهومن ،برای اینکه از عماد دور باشه 😂😂😂🤣🤣