ارسلان با اخم گفت :
_ میدونی من اصلا ادم صبوری نیستم دخترجون
دلارای بغض کرده نالید :
_ من نمیدونستم
ارسلان بی توجه ادامه داد :
_ هر حرفی رو یک بار میزنم
_ تقصیر من نبود
موهای بلندش را نوازش کرد و بعد چنگ زد :
_ بعضی وقتا…
دلارای به گریه افتاد :
_ ولم کن
_ فقط بعضی وقتا ممکنه یک شانس به طرف مقابلم بدم
عصبی خندید و ادامه داد :
_ اونم در صورتی که طرف مقابل ارژششو داشته باشه
نگاه تحقیر آمیزی به دلارای انداخت :
_ ارزش رو نه اما شانسش رو داری!
دلارای ماتش برد و با حرص لب زد :
_ ازت متنفرم
_ بار بعدی وجود نداره دختر جون
_ من ارزششو ندارم؟! اگر ارزش نداشتم میشدم همونی که از اول میگفتی! فقط برای یک شب
خشمگین خندید و دستهایش را از هم باز کرد :
_ اما میبینی! الان اینجام چون تو دوباره دلت هوس تنها دختر باکره ای رو کرده که باهاش بودی
ارسلان دهان باز کرد تا حرفی بزند که دلارای بلند تر ادامه داد :
_ ارزش من از همهی اون دخترایی که یک شب باهات بودن و شب بعد با دوستات بیشتره! امیدوارم تو لیاقتش رو داشته باشی آلپارسلان ملک شاهان
ارسلان ابرو بالا انداخت
دخترک شیر شده بود!
عصبی پوزخند زد :
_ میدونی من زمانی که ایران نبودم چیکار میکردم نه؟!
دلارای از این تغییر بحث و آرامش قبل از طوفان ترسید
_ چ…چی؟
_ اونجا با همه نوع دختری سروکله زدم
بعضیاشون واسه خدمتکاری میومدن و با رقاص کلوپ شدن مشکل داشتن
بعضیاشون رقاص بودن و با سرویس دادن به مشتریایی که هوس تنشون کرده بودن مشکل داشتن
اما میدونی چی یاد گرفتم؟!
دلارای سردرگم بود
معنی حرف هایش را درک نمیکرد
سرگردان پرسید :
_ چی؟!
آلپارسلان با یک قدم جلو آمد و وحشیانه بازویش را گرفت و محکم کشیدش
بی توجه به صدای جیغ ترسیدهی دختر در حمام را باز کرد و با سندگلی روی سرامیک ها پرتش کرد :
_ اینکه وقتی بدونی فقط یک راه برای رسیدن به خواستهات هست مجبوری امتحانش کنی!
وقتی میدیدن تنها راهی که آخر ماه پول میومد تو دستشون و گرسنه نمیموندن همخوابی با مشتریاست راحت شکل میگرفتن و درسشون و میفهمیدن
سمت در رفت و از حمام بیرون زد
دلارای هقهق کنان دستش را روی زانوی خراشیده اش که به زمین برخورد کرده بود گذاشت و جبغ کشید :
_ من خواستهای ندارم الپارسلان
حق نداری با اونا مقایسه ام کنی
من هرزه های رقاص تو کلوپت نیستم که ازت پول بخوام
الپ ارسلان در حمام را قفل کرد و خونسرد از پشت در پوزخند زد :
_ درسته … پول نمیخوای اما منو چرا
پس یک قراری میذاریم باهم
من قانون میذارم ، من تنبیه میکنم و تو باهام راه میای
دلارای نیم خیز شد و با تمام توان به در کوبید :
_ ولم کن … باز کن این درو
_ شب و اونجا صبح کن و با خودت تکرار کن!
پا گذاشتن رو قوانین من ممنوع
زبون درازی و دم دراوردن ممنوع
چون من نمیذارم مارکوچیکی که تو مشتم دارم تبدیل به اژدها بشه کوچولو
دلارای بهت زده هق زد
شب را در حمام سرد صبح میکرد؟!
مگر برای هم خوابی و عشق بازی با ارسلان نیامده بود؟!
ارسلان انگار از پشت در بسته هم فکرش را خواند که صدایش را بالا برد :
_ کنترل من تو شلوارم نیست دخترکوچولو
وقتی لازم باشه ادب کردنت رو به سکسی که چاشنیش سرکشی و سرتقیهای تو باشه ترجیح میدم
صدایش که دور شد دلارای بغض کرده به حال خودش خندید
عصبی و پراز حرص بود
گوشه حمام نشست و دست هایش را مشت کرد
باورش نمیشد
احساس حقارتی که از ارسلان میگرفت هر روز بیشتر از قبل بود
تنها دو روز را کنار او گذرانده بود و احساس خستگی میکرد
سرشرا به دیوار سرد چسباند و نفس عمیقی کشید
ارام زمزمه کرد :
_ ازینجا بیام بیرون میرم پشتمم نگاه نمیکنم
صدایش را بالا برد :
_ شنیدی آلپارسلان؟
با تمام توان فریاد کشید :
_ برای همیشه میرم
ارسلان جوابی نداد
شاید حتی صدایش را هم نشنید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی هستش
به شرطی که زود زود پارت بزارن
یک رمان آنلاین هست توی همین سایت میخونمش نه مثل نویسنده این رمان کم پارت میده و نه دیر پارت میزاره مثل برخی از نویسنده ها که نمی خواهم اسم بیارم البته کسانی که دیر پارت میده یک نفر نیستن چند نفرن روزانه پارت میده اما عالیه رمان قشنگی هم هست آخه یا اینکه ننویسن آنلاین و پی دی افش کنن بزارن تو سایت یا اینکه اگر آنلاین مینویسن دیر به دیر پارت میدن که اصلا آدم از رمان زده بشه لطفاً اگر میشه به نویسنده بگید که یکم پارت هاشو طولانی تر کنه اگرم که امکان نداره که هیچی رمان قشنگی هست و نمیشه پیش بینی کرد بعدش چه اتفاقی می افته یعنی آخرش رو میدونم که ارسلان عاشق دلارای میشه ولی نمیدونم چجوری و چه چیز خاصی قراره اتفاق بیفته
بی زحمت می شه اسم این رمانی که گفتی خوبه روبگی منم بخونمش
اره عزیزم تارگت چند روزه تازه نویسنده شروع کرده به پارت گذاری من دوستش دارم از این چند تا پارتی که داده معلومه قشنگه اگرم رمان کامل میخوای طلایه هست خیلی قشنگه توی همین سایت هست پی دی افش هم هست یا مثلاً اگر رمان های طنز رو دوست داری بهت پیشنهاد میکنم حتما حتما رمان اشرافی شیطون بلا رو بخونی من از اولش داشتم میخندیدم تا آخرش
اره عزیزم تارگت چند روزه تازه نویسنده شروع کرده به پارت گذاری من دوستش دارم از این چند تا پارتی که داده معلومه قشنگه اگرم رمان کامل میخوای طلایه هست خیلی قشنگه توی همین سایت هست پی دی افش هم هست یا مثلاً اگر رمان های طنز رو دوست داری بهت پیشنهاد میکنم حتما حتما رمان اشرافی شیطون بلا رو بخونی من از اولش داشتم میخندیدم تا آخرش
دلارای هم یه ادم احمقه چقدر جنس خودشو پایین میاره،خودشو در اختیار مردی قرار میده که زن اجتماع اصلا براش ارزشی نداره،به قول خودش من با همه زنی سر کار داشتن،ولی خداوکیلی این ادمایی که شکم و جیباشونو با تن و بدن مردم پر میکنن چقدر بی مصرفن،دلارایم یه ادم احمق که به گناه افتاده،به پدر و مادرش نگاه نکرد که عمری بزرگش کردن،اون برادرای احمقش که هیچی ولی پدر مادری که برای بزرگ شدننش،اینکه هم قد بزرگا بشه زحمت بکشن،از پدرش کتک بخوره حقشه،اگه دلارای ادم خوب و مهربونی باشه ولی بازم یه احمق،این جامعه برای ادمای احمق جایی نداره
نچ نچ الپ ارسلان یه زمانی کلوپ داشته یه ادم عوضی که خیابونی و بی پناه کردن دخترای بیچاره شکشمشو سیر میکرد،چقدر جالب که معرفت حییون بیشتره،البته اینجا گفتن معرفت برای این مرد واقعا مسخرس،حییون بودن باید ارزوی ارسلان باشه،چپن ادم با عقل حلو میره حییون با غریزه،به هیچ عنوان این دوتا باهم قابل مقایسه نیستن،الپ ارسلان اندازه یه حییونم ارزش نداره
رمان زیبایی هست
خیلییی کمهه خدایی جدی دارم میگم
اصن سرجمع پنج تا دیالوگ داشتن؟؟
انصاف نیس خدایی خیلیی کمه
اره میدونم ولی واقعا نویسنده کم پارت میده