روی زمین سردخانهی کوچک نشسته بود
زانوهایش را در آغوش کشیده و سرش را رویشان گذاشته بود
گونه اش از سیلی محکم جمیله میسوخت
سرما هر لحظه عذاب آورتر میشد
صدای یخچال های بزرگ و سردکننده های داخل دیوار آزار دهنده بود
نزدیک ظهر بود که جمیله آمد
هاوژین را در آغوش داشت و صورتش درهم بود اما چه اهمیتی داشت؟
دلارای تنها دخترش را چنگ زده بود و به این فکر میکرد که از آن جهنم خلاص شوند اما با شنیدن حرف های جمیله مخش سوت کشید
رقصی مجذوب کننده در سوییت آلپارسلان مقابل چشمان او و شریکش!
از شدت حرص و غم به خنده افتاده بود ، جیغ کشید ، اعتراض کرد و آنقدر مقابل جمیله ایستاد که جوابش شد کتک و پرت شدن در سردخانه
چشمانش به سختی باز میشد
می دانست خیالشان راحت است که سرما تا آن اندازه نیست که فرد را بکشد تنها تنبیه بزرگی ست که آن ها را به خواسته اشان می رساند
کم کم دندان هایش بهم میخورد
لرزش از بازوهایش شروع شد و تمام بدنش را گرفت
به سختی ایستاد
انگشت های پاهایش یخ زده بود
بی جان شروع کرد به راه رفتن در اتاقک کوچک تا یخ نزند
خودش را در آغوش کشیده و می لرزید
بالاخره تحملش تمام شد
بی حال خودش را به در آهنی رساند و نالید
_ باز … باز کنید
طبق محاسباتش باید تا الان کسی سراغش می آمد
نمیدانست چه در سر دارند
شاید هم جمیله او را فراموش کرده بود
ملتمس دستش را به آهن یخ زده کوبید
_ ک..کسی … اونجا نیست؟ کمک
بی حال خودش را گوشه اتاقک کشاند
کنار جعبه های ناگت افتاد و پشت به در روی زمین جنین وار دراز کشید
شاید اگر میمرد همه چیز بهتر میشد
دیگر عذاب نمیکشید ، جنازه یخ زده اش را پیدا میکردند، آلپارسلان میفهمید هاوژین دخترش است و بدون او زندگی میکردند…
پلک هایش روی هم افتاد و بیشتر در خود جمع شد
از بچگی از سرما نفرت داشت
روز های برفی زمستان را دوست نداشت و به اجبار راضی میشد از خانه بیرون بزند
کسی چه میداند؟ شاید از همان موقع حس کرده بود روزی از همین سرما جان میدهد
صدای چرخش قفل آهنی پلک هایش را باز نکرد اما صدای جدی آلپارسلان چرا!
_ بلندشو بیا بیرون بچهاتو جمع کن دخترجون
بغض به گلویش حمله برد
تمام انرژی اش را جمع کرد
کف دستانش را به زمین یخ چسباند و بی جان خودش را بالا کشید
از فرار خسته شده بود
دلش دخترکش را میخواست و یک زندگی معمولی…
با زانوهای لرزان ایستاد ، دستش را به دیوار اتاقک گرفت و همانطور که موهایش را کنار میزد سمت آلپارسلان برگشت
اشک گونه های یخ زده اش را خیس کرد و چشمانش را بست
دیگر توان جنگ با سرنوشت را نداشت
دوست داشت فریاد بکشد
من تسلیمم! دست از سرم بردار
آلپارسلان سکوت کرده بود
چشمانش را باز کرد و هم زمان با اضطراب پارچه نازک تیشرتی که به تن داشت را مشت کرد…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا اینقدر ادامه میدین آخراش ب درد نمیخوره
جون مامانت ادامه اش روبگذار
هعی
در انتظار پارت…
به اعصاب خودتون مسلط باشید امشب پارت گذاری هس🥲😂
مطمئنی؟؟؟
میشه بگین چه روزایی پارت گذاری میشه؟؟
زمان مشخصی نداره هر وقت نویسنده بنویسه ادمین تو سایت قرار میده
الان حسش پریده……کلا بپر بپر دوست داره…ایشالا که تو کل عمرش بپره و ….همینطور بپره بپره
از اون اولم هدف شومش این بود که به اینجا که رسید مارو نگه داره…اونوقت خودش بپره حسش
ممنون♥♥
دوستان لطفاً احترام خودتونو نگه دارین ،،،، اینقدر کامنتاتون فحاشی و بی ادبانه و اسپویل نباشه،،،،،چون ادمینا کامنتاتونو از این به بعد میپاکن،،،اگه خیلی تعداد کامنتای هر فردی که پاک میشه زیاد شه سایت خود به خود اون فرد وجفنگ شناسایی میکنه کلا از سایت ریمو میشید …….
نگران نباش اگ فحش دادن منم سه تا دیگ میزارم روش بهشون میگم😂
ممنون😂😂😂😂
برو زباله
میشه بفرمایین آیا در عرض ۱۰ساله آینده این دلی وارسلان قراره همدیگرو ببینن یا ن؟
فک کنم پسرم که الان کلاس ششم هس فارغالتحصیل بشه این رمان هنوز تموم نشه
من یکی غلط کردم از این بعد رمان آنلاین بخونم واسه هفت پشتم بس بود این
جدی؟؟؟ نمیخوره بهتون پسرتون بزرگ باشه….
نمی دونم منم مث شما خوانندم…
عهههه چرا نمیخوره؟دوتا دیگه هم دارم یکی کلاس سوم یکی هم کلاس اول هستش
ممنونم که شما هم نمیدونین دعای خیر هممون پشتو پناه نویسنده گلم.
واقعا؟؟؟ چه جالب خیلی تعجب کردم زنده باشن انشاالله..
نمیدونم ولی نمیخوره😂
با وجود دلار ۸۵ تومانی(البته اگه هنوز اینقد باشه) مارو از چی میترسونی خواهرکم😂❤
😂🤝
همش میام سر میزنم ببینم گذاشته یا نه…
از کارو زندگی افتادیم بخدا🥲🤌
میشه زودتر پارت بدی….ملت منتظرن🥲🤌
ریدم توش
آفرین 😂
آب نیاز داشتی بگو عزیزم
مراحل انتظار 🙂🙃😕😔😒😞😩😖😠😡
فکرکنم روزی سی بارمیام چک میکنم ببینم پارت گذاشته یانه خدابه دادمون برسه بااین اعتیاد😑ازرمانایی که تاپارت آخرشون نوشته شده تموم شده میشه معرفی کنین فقط مثل این درحال نوشتن نباشه پیرشدم سراین رمان. درضمن اصلا امکان نداره خواب باشه واقعیته. 🤲🤲🤲
بر دل نشسته ، گلاویژ ، گریز از تو ، ازدواج اجباری
اینا رمان هایی هستن که تموم شدن و واقعا از نظر من قشنگ بودن حالا بازم هست من ۴ تا شو گفتم البته خان زاده و رئیس مغرور من هم قشنگن که ادامه رئیس مغرور من عشق و تعصب
رمان ماهور عالیهههه
عه؟کو؟ کجاس؟ 😂
نویسنده خوشگل ناز نازی من خانم خانوما میشه با اون انگشتای ظریفت پارت بدی توروخدااااااااااااااااااااااااااااااااا
انشالله نویسنده بره زیر تریلی ۱۸ چرخخخخخخخخخخخخ
میبنم که دوباره امار کامنتها داره میره بالا😎😎😂😂
چون پارت جدیدی نیس دانشمند
من سر عشق صوری هم خیلی اذیت شدم…….واقعا مزخرف بود…..سر دلارایم دارم اذیت میشم…نه سر دلارای دیگه روانی شدم…..عشق صوری دیگه آخراش نویسنده درست شد ولی دلارای تا همه نکشه ول نمیکنه
عشق صوری همش مثبت ۱۸ من تا پارت ۱۵خوندم دیگه نمیخونم
نویسنده چرا اخه ازت تعریف کردم چشم خوردی 😭😭
نویسنده خیلی وقته چش خورده ک پارت نمیداد
لطفاً پارت بده 😬🙏
خواهش خواهش خواهشششش روز پارت گذاری رو مشخص کن
برا چی ما حرص بخوریم خوش حال بشه الان داره به ریش ما میخنده اسکولمون کرده
نویسنده رفت زایمان
دیگه اعصاب نمونده برااام🤕🤧
دوازدهمی کسی اینجا هس همو دلداری بدیم؟🤚🏻🙃
نه از نظرم برو بشین درستو بخون
ی سال بعد وقتی تو دانشگاهت بودی اگه تموم شده باشه که نشده بشین PDF شو بخون اگرم نشده بود که نمیشه آنلاین انتظارشو بکش
میخونم اونم
البته الان فقط برای نهایی
کنکورم یه کاریش میکنیم😅💔
مرسی مادر ارسلان🥰😅
اره تمنا
خوش
من خودمو نگفتم دوستم تمنا ک تو همین سایته رو گفتم:)
اوکی عزیزم
خوش به دوتاتون😂❤