_ کمکم کرد … اگر اون دختر نبود خدا میدونست ایران چه بلایی سرمون میاومد
ارسلان پوزخند زد و آخرین کام را هم از سیگارش گرفت
_ کمک؟
که بیای اینجا کمر بلرزونی جلوی شیخا؟
دلارای حرفی نزد
حوصله ی دعوا نداشت
در عوض مثل گربه ها خودش را به او مالید و چشمانش را بست
ارسلان سیگار را در زیرسیگاری کنارشان خاموش کرد و سر دخترک را بالا کشید
برای هزارمین بار در آن شب لب هایش را بوسید
دلارای بی اعتراض پتو را به آرامی از روی بدنش کنار زد که ارسلان نیم خیز شد و سر دخترک را از روی سینه اش روی بالشت گذاشت
دلارای پچ زد
_ کجا؟
ارسلان لباس زیرش را پوشید و دستی به موهایش کشید
_ الان برمیگردم
نمیخوای که دوباره مامان شی؟
آرام خندید
حواسش بود که ارسلان در رابطهشان طبیعی پیشگیری کرده بود
اینبار اما انگار شک داشت بتواند برای دومین بار خودش را کنترل کند که دست به دامن پیدا کردن بسته های پيشگيری بارداری شده بود!
چشمانش را بست
میدانست مشکلات تمام نشده
میدانست هرگز نمیتواند به این مرد اعتماد کند
میدانست آتشِ انتقامش او را میسوزاند اما…
برای اولین بار سعی کرد در لحظه خوش باشد
لبخند زد و هم زمان آلپارسلان صدایش را بالا برد
_ دلارای
چشمانش را باز کرد
صدای ارسلان نگران بود
_ دلی … بیا اینجا
مضطرب از جا بلند شد
پیراهن مردانهی ارسلان را تن کرد و همانطور که دوطرفش را بهم میرساند سمت تخت دوید
_ چی شده؟
ارسلان با اخم هاوژین را در آغوش داشت
_ بیدار نمیشه
احساس کرد برای ثانیه ای صورتش یخ زد
بهت زده جلو رفت
_ چ…چی؟
دستش را روی پیشانی دخترک گذاشت و ادامه داد
_ داغه … خیلی داغه
ارسلان بچه را روی دستانش جابه جا کرد و او خشک شده لب زد
_ ارسلان … ارسلان یه کاری کن
ارسلان برای اولین بار در زندگیاش دست و پایش را گم کرده بود
در اینطور مواقع بقیه بقیه پدرمادرها چه میکردند؟!
او نمیدانست … یاد نداشت…
بغض دلارای ترکید
وحشت زده بچه را سمت خودش کشید و آرام گونه اش را نوازش کرد
_ هاوژین .. مامانی
چشمان بی حال بچه نیمه باز شد
دلارای مضطرب پچ زد
_ بریم … بریم بیمارستان
انگار کسی دکمهی پاور آلپارسلان را فشرد و روشنش کرد
هاوژین را روی تخت گذاشت و تیشرتی از کشو بیرون کشید
بی توجه به رنگ و مدلش تن زد و همانطور که شلوارش را بالا میکشید اشاره زد
_ بریم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 518
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میدونید چیه دوستان به این نتیجه رسیدم که دیگه این رمان نخونم فقط دارم الکی وقتمو حروم میکنم به بقیه هم توصیه میکنم برید رمان حورا رو بخونید حداقل نویسندش بهتر از نویسنده رمان دلارای هست که بعد 2ماه یادش میوفته عههه یه رمانی هم دارم که هنوز ی خط پارت ندادم خب دیگه گود بای تا 5سال دیگر میام تا ببینم دلارای تازه با ارسلان برگشته ایران /:
با این فرمون پیش بره
بعید نیست تو پارتای بعدی که دوسال دیگه میخونیم
ببینیم که هاویژن مرده
دلی افسردگی گرفته
از پیش ارسلان فرار کرده
پیش هاتف زندگی میکنه
ارسال بره منت کشی
بعد دوباره دلی حامله بشه
بعد روز از نو روزی از نو
توی این رمان فقط میخواد ذهنت روخراب کنه که چی؟… که بگه دخترای و پسرای ایرانی بخاطر عقاید خانواده هاشون زیر بار سخت گیری ها هستن و آزادی ندارن… مثل اینکه دوران قجر هست که دخترا رو زود شوهر میدادن به هرکی که خودشون میخواستن و حق تحصیل نداشتن نویسنده مخربی هست… الان ابن همه مراکر فرهنگی و آموزشی و خانم های شاغل الکی هستن یا فیلم…. اتفاقا خانواده های ایرانی اصیل و با فرهنگ چند هزار ساله هستن معلوم نیس خودش کجا زندگی میکنه که تو عالم قجری مونده
خیلی ها هستن ک واقعا به خاطر شرایط سختی ک خانواده براشون میزاره یا ازدواج میکنن یا خودکشی شاید باورت نشه ما سه تا دوستیم ک خانواده هامون سدی هستن جلومون یکیموون ازدواج کرده یکمون خودکشی منم که تو خونه نشستم پس این رمان همیچینم دروغ نمگه
این یه سبک از رمانه… اگر نمیپسندی سبک های دیگه رو امتحان کن
باورم نمیشه این رمان هنوز تموم نشده …سال پیش همین موقع ها بود که اعطاش رو به لقاش بخشیدم و دیگه نخوندم…درکمال تعجب هنوز ادامه داره… میدونید دوستان این قصه سر دراز دارد .انشالله سال بعد هم میام و در وصف تموم نشدنش بازم کامنت میزارم
ببينيد با دلی موفق نیستم ولی زندگی خود منم ایجوری هستش
منم خودم بچه هستم طرف از هفت سالگی وارد زندگي بزرگا شدم من خیلی مقامت کردم الان نوزده سالمه ولی ببین دوساله که دیگه دنبالم نیست میدونید چرا چون دیگه رو ندادم توی رمان بعضی جاها شو نویسنده خراب کرده ولی بعضی جاهاش مثل این پارت عالی نوشته بعدم من وقتی این رمان میخونم انگار بدبختی های خودمو دوباره مرور میکنم
ببينيد میدونم بعضی از دخترا خیلی زرنگن دم به تله نمی دن معنیش این نیست که همشون این جورین
الان منم میگ منم مثل دلیم گول یه حوزه ساده رو خوردم
ولی انگار نه انگار به یه ورم نیس
من فکر نمیکردم اینقدر مزخرف بشه، یک دختر هفده ساله به خاطر چهار تا سخت گیری بره به یه پسر اصرار کنه رابطه داشته باشه بعد برا اینکه همچنان اویزون بمونه بخواد حامله بشه بعد با بدبختی بچه بزرگ کنه که بعدش دوباره بدون هیچ جبرانیی وپشیمونی درست و حسابی آقا را که دید خودشو در اختیارش بذاره تنها هدفم از خوندن رمان این بود که ببینم سرنوشت این چی میشه که هر چی میخونم میبینم این دختر خودش خودشو بی ارزش کرده همین. الانم ادعاش میشه وای بچم هه برو لباساتو بپوش
تو که نمیتونی غلط میکنی سه تا رمانو با هم
مینویسی
وسطاش ولش کردی و الآن برای این پارت کامنت دادی و پیگیری😂🧐 ؟
یه عده کسخل جمع شدیم داریم رمان اینو پیگیری می کنیم
نویسنده به یه ویلچر برای قلمش نیاز داره🫴
ای لعنت بهت
همینقدر واقعااااااااااا؟؟
من تازه داشتم میرفتم تو حس😂😂😂این تموم شد
واکنش نویسنده به حرفامون : تا درودی دیگر بدرود
خسته نباشی دلاوررررررر
شیر مادر نان پدر حلاااالتتتتتتت
اقا میگن تو یه چشم بهم زدن تموم میشه مصداق همین پارته 🤣🤣🤣🤣
چقدرم زحمت کشیدی نویسنده شرمنده کردی بعده چند مدت یه پارت اونم تا بیان یه قدم بردارن تموم شد 😔🤝🏻دستتون درد نکنه ادمین ❤️
نان مادر شیر پدر حلالت با این پارت گذاری منظم
نویسنده ایشالا کچل شی دیگه حتی نگاه رمانتم نمیکنم
پارت بعد دلارای بهت زده بود و از در بیرون رفتن
پارت بعد تر دلارای تن نیمه جان هاوژین را به اغوش کشید
پارت بعد تر تر به بیمارستان رسیدند
پارت بعد تر تر تر دلارای عذاب وجدان داشت
پارت بعد تر تر تر تر ارسلان دست و پایش را گم کرده بود
ای کوفت ای درد دارم دیونه میشم از دست این رمان من با این رمان بزرگ شدم خدا شاهده ۳ ساله تو این سایت زندگی میگنم بعضی وقتا به خونمون هم سر میزنم
اینقدر درگیر عشق و حال بودن بچه تو تب سوخت
این رمان آیینه ی دقه 😏
همین 😐