رمان دلارای پارت 36 - رمان دونی

مروارید تعجب کرد اما حرفی نزد

تنها حاح مزدک ملک‌شاهان میدانست چه خبر است

نگران در جایش جابه جا شد

الپ‌ارسلان مراعات نمی‌کرد
اگر جلوی چشم مهمان ها با هومن دست به یقه میشد هم جای تعجب نداشت

مضطرب بود اما کاری از دستش برنمی آمد

الپ‌ارسلان که وارد آشپزخانه شد محبوب ابلیمو را پایین گذاشت :

_ چیزی میخواید آقا ارسلان؟

سر دلارای سمتش برگشت
پشت میز آشپزخانه نشسته بود و کتاب هایش روی میز بود

هومن با فاصله نشسته و سوالی را برایش توضیح میداد

دلارای اب دهنش را فرو داد و نگاهش را دزدید

چند روز از آخرین باری که دیده بودش گذشته؟!‌
دلتنگش شده بود

احتمال نمیداد او را اینجا ببیند
زمان رسیدنشان نبود و ناامید شده بود اما حالا او اینجا بود

خدمتکار دوباره پرسید :

_ چیزی لازم دارید آقا؟ کمکتون کنم؟

بدون اینکه از دلارای چشم بردارد غرید :

_ زیرسیگاری

هومن از جا بلند شد
دو سانتی از الپ‌ارسلان کوتاه تر بود

موهای بورش شبیه موهای هنگامه بود
ارسلان از چشمان عسلی رنگش نفرت داشت

دوستانه لبخند زد :

_ سلام داداش

اخم هایش شدت گرفت :

_ داداش؟! کدوم یکی از شاگردای حجره بابام داداش صدام کرده که تو تکرار میکنی؟!

هومن از خجالت و خشم سرخ شد

داداش گفتن عادتش بود و منظوری نداشت
هربار که آلپ‌ارسلان را در نبودش داداش صدا میکرد چشمان حاج ملک‌شاهان برق میزد

به سختی زمزمه کرد :

_ منظوری نداشتم اقا ارسلان

ارسلان دستش را در جیب شلوارش فرو برد و سر تکان داد :

_ بی‌منظورم دیگه به من نگو داداش پسرجون

هومن دندان روی هم سایید :

_ چشم

آلپ‌ارسلان کوتاه نیامد :

_ خوبه

محبوب با ترحم به هومن خیره شد

دست راست حاج ملک شاهان بود

از راننده شنیده بود پدر ندارد و مادرش هم زمین گیر شده است

پسر بدی نبود
بارها دیده بود مروارید هم دل به حالش میسوزاند و برای مادرش لباس های استفاده نشده‌ی خودش را میفرستد

همه دوستش داشتند جر الپ‌ارسلان

تا زمانی که ایران بود هومن هیچ زمان به خانه نمی امد اما از زمانی که الپ‌ارسلان رفت هفته ای چندبار همراه حاجی به خانه می آمد و کسی هم اعتراض نمی‌کرد

ارسلان سمت در برگشت و قبل از بیرون رفتن با جدیت و نگاهی تیز به دلارای تشر زد :

_ پاشو بیا بیرون مامانت کارت داره

دلارای بهت زده سرش را بالا اورد و با چشمان گشاد شده نگاهش کرد

نگاه مشکوک محبوب و هومن بین صورت عصبی ارسلان و صورت متعجب دلارای در گردش بود

ارسلان یک دستش را در جیب شلوارش فرو برد و همانطور که دست دیگرش را به دیوار کنار تکیه میداد خودش را جلو کشید :

_ چرا مثل سکته‌ایا زل زدی به من؟!

دلارای اب دهنش را فرو داد و ارسلان تیز خیره محبوب شد :

_ چی شد زیرسیگاری؟!

بلندتر تشر زد :

_ همه تو این خونه کر شدن

هومن بی صدا از آشپزخانه بیرون زد و محبوب با عجله زیرسیگاری را روی میز گذاشت

دلارای با سر پایین افتاده سمت در رفت که ارسلان دوباره غرید :

_ کجا؟!

ابرو درهم کشید :

_ مگه نگفتید مامانم کارم داره؟!

ارسلان زیر چشمی به مسیری که هومن رفت نگاهی انداخت

احتمال نمیداد هومن زیاد در جمع خانوادگی حاج مزدک حاضر شود پس حتما همان اطراف بود

کامی از سیگارش گرفت و همانطور که سمت در برمیگشت با چشم به زیرسیگاری اشاره زد :

_ بردار بیارش

از آشپزخانه بیرون زد و در راهرو ایستاد

دلارای با سر پایین افتاده از آشپزخانه بیرون زد

ارسلان ابرو بالا انداخت و منتظر ماند اما دخترک نگاهش نمیکرد

به او که رسید بدون اینکه نگاهش را از زمین بگیرد زیرسیگاری را سمتش دراز کرد و حرفی نزد

ارسلان خونسرد منتظر ماند و زیرسیگاری را نگرفت

دلارای کمی صبر کرد و بالاخره با اخم سرش را بالا گرفت :

_ اگر نمی‌خواید ببرمش تو آشپزخونه

_ میخوام

_ پس بگیریدش لطفاً من میخوام برم

ارسلان پوزخند زد

بدون اینکه زیرسیگاری را از دستش بگیرد خاکستر سیگارش را گوشه زیرسیگاری زد و بالاخره به حرف آمد :

_ خونه‌ی من نمیتونی بیای اما خونه‌ی بابام چرا!

دلارای سعی کرد تعجبش را نشان ندهد

ارسلان شکایت می‌کرد؟!

مگر برایش اهمیتی هم داشت؟!

_ برو کنار میخوام برم

_ جواب منو میدی بعد میری

_ مامانم منتظره

با تمسخر جواب داد :

_ کسی منتظرت نیست مامان جونت فقط میخواست خیالش راحت بشه یک وقت نگاهی بین تو و اون پسره رد و بدل نمیشه و به گناه نمیفتید که اونم وقتی هومن رفته خیالش راحت شده دخترکوچولوش به گناه نمیفته

سیگارش را سمت دهانش برد و خندید :

_ خبر نداره وقتای دیگه چه میکنه این بازیکن!

دلارای عصبی نگاهش کرد :

_ چرا چرت و پرت میگی؟!

خنده ی ارسلان از بین رفت :

_ باز دو روز دور بودی زبونت رشد کرده حرفتو نمیفهمی

_ تو حالیت نیست چی میگی نه من!

_ تنها بشیم کوتاهش می‌کنم

مثل بچه ها لرزان با لجبازی گفت :

_ تهدید نکن من ازت نمی‌ترسم

ارسلان یک قدم جلو آمد

دلارای ترسیده عقب رفت و به دیوار چسبید

ارسلان با تمسخر خندید :

_ چی گفتی؟! نشنیدم

دلارای آرام زمزمه کرد :

_ مهم نیست … به خودت افتخار کن که انقدر وحشتناک و پستی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلآرام
دلآرام
2 سال قبل

میشه بگی دقیقاً کی پارت میزاری؟؟؟

M
M
2 سال قبل

عالیه ادامه بده اما پارت ها خیلی کمه الان این پارت اتفاق زیاد خاصی نیوفتاد😕

***
***
2 سال قبل

خوبه ،این پارت بدک نبودداره بهترم می شه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x