دلارای تایپ کرد :
_ کوفت! بگو چیکار کنم دیگه
_ چته دیوونه؟! چرا انقدر عصبی شدی
مانیا میشناختش
از پشت گوشی هم به استرسش پی برده بود
کلافه تایپ کرد :
_ خدا میدونه دخترا براش چه برنامه هایی میریزن ، من چیکار کنم آخه که به چشمش بیاد؟!
مانیا چند دقیقه ای جوابش را نداد و بعد بالاخره عکسی ارسال کرد
دلارای مضطرب عکس را باز کرد و بعد متعجب نوشت :
_ این دیگه چیه؟!
قبل ازینکه مانیا حواب دهد دوباره خیره عکس شد
فقط پولک های مشکی و قرمز قابل تشخیص بود
پیام پر شیطنت مانیا رسید :
_ لباس رقص عربی
ابروهای دلارای بالا پرید :
_ از کجا آوردی؟!
_ مال دخترخالمه ، انلاین سفارش داد سایزش نیست داد به من
دلارای پوست لبش را کند
با استرس پوف کشید
مانیا ایموجی خنده فرستاد و نوشت :
_ چی شد پس؟!
دلارای حال خندیدن نداشت :
_ حالا چیکار کنم؟!
مانیا دوباره خندید
دلارای پوف کشید و تایپ کرد :
_ به چی میخندی مانی؟!
_ به تو!
_ لوس نشو ، من استرس دارم
_ خب دیوونه این لباس ، تو هم چه قشنگ میرقصی
_ براش برقصم؟!!!
مانیا استیکر مارمولکی که کمرش را میلرزاند فرستاد
دلارای با استرس خندید و زمزمه کرد :
_ بیشعور
معذب لبش را میان دندانش گرفت
میرقصید؟
آن هم در مقابل چشمان آلپارسلان؟
تا به حال حتی در برابر برادرش هایش هم نرقصیده بود
مانیا دوباره پیام داد :
_ چی شد؟!
_ من حرفه ای بلد نیستم
اونم عربی! چندساله نرقصیدم
_ مگه مسابقه رقص میخوای شرکت کنی که حرفه ای باشی؟! دو تا چرخ دور خودت بزن و سینه هاتو بلرزون مطمئن باش منتظر نمیمونه تا آهنگ تموم بشه همون اول کار روی تختشی!
دلارای بی حیایی زیرلب زمزمه کرد و هیجان زده خندید
استرس داشت اما نه از آن استرس های آزار دهنده
_ مانی لباس رو برام میفرستی؟ تو جعبه ی کتاب بذار با آژانس بفرست ، فقط حسابی در جعبه رو چسب بزن اگر حاج خانم جعبه رو تحویل گرفت باز نکنه
مانیا دوباره استیکر مارمولک رقصان را فرستاد و دلارای خندید
صفحه چت آلپارسلان را باز کرد و با لبخند نوشت :
_ فردا هستی؟
اینبار آلپارسلان دیر جوابش را داد
نیم ساعت بعد پیامش به دست دلارای رسید :
_ che khabare farda?!
دلارای زیر لب زمزمه کرد :
_ ای بیاعصاب
سری تکان داد و تایپ کرد :
_ سوپرایزه!
با خواندن پیام آلپارسلان ماتش برد :
_ nistam sherkatam
اخم کرد
او همه جوره مایه گذاشته بود و آلپ ارسلان ذوقش را کور کرد
قهر آلود اوکی تایپ کرد که پیام بعدی آلپارسلان رسید :
_ fardaro nemiram imidvaram arzeshesho dashte bashe bache
با لبخند دهانش را کج کرد و ادایش را درآورد :
_ ارزششو داشته باشه!
کوتاه نوشت :
_ داره
ارسلان جوابی نداد
مکالمهشان تمام شده بود؟!
نمیدانست…
دلش میخواست تا فردا با هم حرف بزند اما میدانست آلپارسلان حوصله ی این کارهارا ندارد
اساماس بعدی را فرستاد :
_ فعلا ، فردا میبینمت
ارسلان که جوابش را نداد سمت گوشی چشم غره رفت و ایستاد
از موبایلش آهنگ عربی پیدا و با صدای کم پخشش کرد
سعی کرد حرکات را به یاد بیاورد
کمرش را چرخاند و هم زمان که دست هایش را با حالتی زیبا در هوا میچرخاند باسنش را لرزاند
لبخند زد
یادش نرفته بود!
دوساعت بعد با هیجان نفسزنان روی تخت نشست و گوگل را باز کرد
برای سرچ زدم دودل بود
انگار از خودش هم خجالت میکشید اما بالاخره انگشتانش را روی صفحه به حرکت درآورد :
_ آموزش رقص عربی
پقی زیر خنده زد
هیچ زمان فکرش را هم نمیکرد….
با دقت به رقص دخترها نگاه کرد و چند حرکت جدید را تمرین کرد
تا زمان شام از اتاق بیرون نیامد
جعبه کتابش بعد از شام رسید
داراب اخم کرد :
_ مگه خودت کتاب نداشتی که از بقیه گدایی میکنی؟!
پشت چشم نازک کرد
از طرز فکرش نفرت داشت!
_ کنکور دارم کنکور! کتاب زیاد لازمم میشه
داراب پوزخند زد :
_ باورت شده میفرستیمت دانشگاه؟!
جوابش را نداد
جعبه را برداشت و وارد اتاق شد
لباس را که پوشید از دیدن خودش در آینه به وجد آمد
از نظر خودش معرکه بود
حتی توجهی به برهنگی قسمت سینه ها و باسن لباس هم نکرد
ارسلان خوشش میآمد
شک نداشت اگر دست و پایش را گم نمیکرد و درست میرقصید ارسلان شیفته اش میشد!
در آینهی آسانسور خانه ارسلان به خودش خیره شد
” امروز روز چندمه مدرسه نرفتی؟’
شانه بالا انداخت و خودش جواب خودش را داد
” چندشب تا صبح بخونی به بچه ها میرسی”
با انگشت گوشه رژلب پررنگش را مرتب کرد
” مگه کنکور شوخیه که با چندشب خوندن به رقیبات برسی؟! ”
موهای بلندش را فر ریز کرده بود
چندساعت وقت گذاشته بود؟!
سه ساعت؟ بیشتر…
نزدیک چهار ساعت مشغول فر کردنشان بود اما ارزشش را داشت
از دیدن موهایش در آینه سیر نمیشد
” خب چیکار کنم؟! به ارسلان بگم ببخشید امسال کنکور دارم سال دیگه با هم باشیم؟!”
کشیدن خط چشم گربهای نیمساعتی زمان برد
آنقدر کشید و پاک کرد و دوباره کشید تا بالاخره از نتیجه اش راضی شد
چشم هایش چنان افسونگر شده بود که دلش میخواست آرایشش هرگز پاک نشود
” ارسلان کیه که داری آیندت رو قربانیش میکنی”
رژگونه نزده بود!
خیلی کمرنک …
آن هم هلویی ، نه مثل بارهای قبل قرمز همراه اکلیل!
دلش نمیخواست مثل دفعه پیش ارسلان آرایشش را مسخره کند
” شوهرمه! ”
ریمل و آرایش چشمش اما کامل بود
مثل همیشه نه
سایت و پیج های آرایشی را زیر و رو کرده بود
” شوهرته؟! خودتم باورت شده ابله؟
دو روز دیگه ولت کنه میخوای چه غلطی بکنی؟
دانشگاه رفتی؟ نه!
درس خوندی؟ نه!
میتونی با این وضع با کسی ازدواج کنی؟ نه!
تو همهچیتو باختی ”
نقس عمیقی کشید و خیره در آینه زمزمه کرد :
_ همهچیز جز ارسلان! آلپارسلان ملک شاهان مال منه و منم از دستش نمیدم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مرسی که هر روز پارت میزاری 💗
من نمیدونم چرا هر چی مینویسم نمیاد ☹️☹️
ای بابا من هرچی مینویسم نمیاد نمیدونم چرا
چرا این داراب زن نمیدن راحت شیم از دستش
خودمون کم استرس دلارای داریم اینم این وسط هی تز میده 😄
دقیقا😂😂
عالیه
عالیه
😂😂
فاطمه خانوم ببشتر پارت طولانی تر بزار لطفا🥺❤راستی لطفا لطفا رمان عشق صوری هم فک کنم پارت گذاریش با تو باشه لطفا اونم هر روز پارت بزار دو روز یک بار خیلی دیره🥺💔لطفا🥺 باشع؟!!!!!
اگه شد باشه اگه نشد همون ی روز در میون ی کم زیادترش می کنم
مرسی عزیزم اما هر روز باشه بهتره حتی اگه کم باشه🥺
کاش دارابو بندازن زیر گیوتین
چی نیاد بگیرش راحت شیم؟
مردم از استرس 😂
کمه فاطمه جان
🥺🥺
این دختربه معنای واقعی دیونست،
من که خودم دل وجرئت اینکاراروندارم حتی باخوندن این رمان استرس می گیرم😐
من استرس نمیدم اما هر چی فوحش بلدم از اول تا آخر که میخونم به دلارای میدم برای این رمان باید دایره المعارف فحش توی رهنمون داشته باشیم که هی به داراب بدیم ای که انشاالله داراب بره زیر ماشین اشغالی بوی اشغال بگیره دیگه توی خونه راهش ندن ببببببببببببببببببببببببببییییییبببب
ببخشید اشتباه شد ذهنمون