علیرضا دو دل نگاهش کرد
دلارای ملتمس با بغض سر تکان داد و آلپارسلان دوباره غرید :
_ علیرضا
علیرضا کلافه پوف کشید :
_ خونشون کجاست؟ من میرسونمش
_ لازم نیست
دلارای آرام زمزمه کرد :
_ خونمون…
قبل ازینکه آدرس را بگوید ارسلان صدایش را بالا برد :
_ خفه شو تو
بغض دلارای آرام ترکید و علیرضا دوباره گفت :
_ ارسلان
آلپارسلان اینبار تشر زد :
_ برو بیرون حوصله ندارم
علیرضا سری تکان داد و سمت در رفت :
_ کار احمقانه ای نکن
ارسلان جلو رفت و در را باز کرد :
_ به سلامت
علیرضا آرام طوری که دلارای نشنود زمزمه کرد :
_ این دختره بی کس و کار نیست ارسلان حواستو جمع کن ، اگه اشتباه نکنم باباشم آدم حسابیه ، خانواده داره دست بهش بزنی هزارتا صاحب دیگه هم پیدا میکنه
ارسلان دندان روی هم فشرد
آنقدر عصبی و خشمگین بود که معنی جملات علیرضا برایش اهمیتی نداشت
تنها چیزی که میخواست تنهایی با دلارای بود
بدون اینکه جواب علیرضا را بدهد در را بست و نفس عمیقی کشید تا آرام شود اما بدتر شد
خشمش هر لحظه شدت میگرفت
دستی به لبش که از مشت مرد همسایه خونی شده بود کشید و سمت پذیرایی راه افتاد
_ میدونی یکی از همسایه ها برای اینکه بحث بخوابه چی گفت؟
دلارای عقب عقب رفت و ارسلان خونسرد دستش را سمت کمربند شلوارش برد :
_ میدونی یا نه؟
با فریادی که کشید دلارای جیغ زد و سمت اتاق دوید
قبل ازینکه دور شود ارسلان موهایش را گرفت و هم زمان که روی زمین پرتش کرد گفت :
_ اما بچه ها هم چنین گوه کاری در نمیارن!
دلارای وحشت زده هق زد و ارسلان کمربند را دور دستش پیچید :
_ بچه هام اینقدر احمق نیستن!
با کلمهی آخر جمله اش کمربندش را بالا برد و با تمام توان روی پهلوی دلارای کوبید
دلارای با درد فریاد کشید :
_ ولم کن
ارسلان دوباره کمربند را بالا برد
انگار گوش هایش کر شده بود
نه صدای جیغ و التماس های دلارای را میشنید و نه اشک هایش را میدید
مدت ها با آن مرد درگیری داشت و تا به حال هیچ آتویی دستش نداده بود
همیشه او بود که از دیگران سوژه ای پیدا میکرد و از موضع قدرت عمل میکرد اما اینبار…
کمربند را برای چندمین بار روی بدن دخترک پایین آورد و دوباره بالا برد که دست نگه داشت
کمی دلش به رحم آمد که دلارای هقهق کنان خودش را روی زمین عقب کشید و نالید :
_ همه چیزو به بابام میگم … پدرتو در میاره
ارسلان عصبی تر از قبل کمربند را روی زمین پرت کرد و روی بدن دلارای خم شد :
_ چه زری زدی؟
دلارای زار زد :
_ ولم کن ، آی
_ چه زری زدی گفتم؟
هق هق کنان گفت :
_ به بابام … میگم … برو کنار … آی دستم
ارسلان چانهاش را گرفت و سرش را محکم به زمین فشرد :
_ به بابات چی میگی اون وقت؟
دلارای با گریه و درد جواب داد :
_ میگم که باهام چیکار کردی … میگم که … میگم….
آلپارسلان دستش را بالا برد و سیلی محکمی سمت چپ صورت دلارای نشاند :
_ میگی پیشنهاد زیرخواب شدن دادم؟
سیلی بعدی را زد :
_ میگی خودم رفتم خونهاش؟
با حرص بی توجه به خونی که از بینی دلارای بیرون زد سیلی بعدی را کوبید :
_ میگی بهم گفت فقط واسه یک شب میخوادم و من بازم از خونش فرار نکردم؟
چشمان دلارای بسته شدو دست هایش بی جان دو طرفش افتاد
ارسلان نمیدید
انگار واقعا کور شده بود
سیلی های بعدی را زد و هم زمان فریاد کشید :
_ میگی تو آسانسور لخت شدم؟ میگی از گندایی که زدی؟ میگی چطوری جلوی یارو زبونمو کوتاه کردی تا نتونم خونشو بریزم؟ میگی فیلمت جلوی چشم کل این برج پخش شده؟
یقهی دخترک را بالا کشید و تکانش داد :
_ میگی یا نه؟ باز کن دهنتو
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه خری دلی
دقیقا
و چه مدت پارت ها رو میزاری؟
میشه زود تر پارت بعدی رو بزاری ببینیم دلارای چه گوهی میخواد بخوره 🤧💨
دقیقا
و چه مدت پارت ها رو میزاری؟
انصافا خانم نویسنده یکم زیادی ضعیف بودن جنس مونث و نشون نمیدی ؟
همتون قشنگ میخواید سر به تن دلاری نباشه خب بابا اونم گناه داره
اره نباید با ارسلان وارد رابطه میشد ولی خیلی از کار های دلارای مقصرش خانواده اش هست
بعد خدایی با اون وضعی که دلارای داشت به تنها چیزی که به ذهنش نمیرسید دوربین بود
بعد جایی رو نداشت لباس عوض کنه که
تازه ارسلان حق نداشت دلارای رو بزنه
دلارای هم توی اون وضعیت میخواست بگه منم کسی رو دارم اینجوری چیزا جدی که نمیخواست به باباش بگه که
ارسلان هم ناقصالعقله کور بود ندید بیهوش شده میگه ازش میپرسه میگی یا نه
پوفففف
آقااگه دختره بمیره ک رمان تموم می شه
ولی خدایی منم دوست دارم تامی تونن بزننش دختره ی نفهم🤣🤣🤣
حقشه آخه این کتک حقشه بخوره آخه تو آسانسور هم جای لباس عوض کردنه؟؟
آنقدر بخوره تا بمیره آخه دلارای احمق آنقدر شعور ندارع بفهمه بزار آنقدر کتک بخوره نوس. جونش ایول ارسلان بزنش
حقش بود دختره😐
انگار حالیش نیست مقصره
هههه ابلفظللللل🥲
آخه شما که جاش نیستی عزیز من،اون دختر جای دیگه ای رو برای عوض کردن لباسش داشت؟باید چیکار میکرد؟
دیگه هیچکس مثل دلارای تو اون شرایط که استرس داشت به خوب و بد بودن عوض کردن لباس تو آسانسور نگاه نمیکنه
دیگه این رمان ادامه نمیدم
چرت شده
واقن من موندم ک دلارای از لای این درزا چطوری میخواد رد بشه از اونطرف خانوادش ازین طرفم ک ارسلان
ولی فک کنم دلارای بیهوش میشه وارسلانم نگرانش میشه البته فک کنم
اخیش انگار توی دلم کولر راه انداختن ققششننگ خنک شد حقش بود دختره ی ببییبب
به این میگن کتک.به این میگن تنبیه😂نه داراب که تا ی بار دستشو بلند کرد بیشتر خورد😂ایوووول الپ ارسلان این دلارای از خیلی وقته باید کتک میخورد
😂😂😂😂همه ب خون دلارای تشنه ان هاااااا 🤣
ولی خدایی همچین غلطایی کرده بعد الان تهدید هم میکنه میگه میرم ب بابام میگم ؟ آخه آدم حسابی چیو میخوای بگی؟؟ اینکه تر زدی ب زندگی و آبرو حیثیتت ؟😂😂 این دیگه خیلیییی شجاعه 🤣
گناه داره بیچاره 🥺
بره توبه کنه 😂😂😂
چراانقدرکم نمیشه پارتاروبیشترکنین
آخ دلم خنک شد بخدا
خاککککک تو سر ارسلان
دلارای هرکاری کرد بچه بود
بعدشم حق نداشت دس روش بلند کنه
هرچند دلارای واقعا کند مغزه
ولی کور بود ندید بیهوش شدع
چ عوضیه این ارسلان
😐😐😐😐عسل خانوم با خودت درگیریا
ارسلان بدبخت میخواس دیگ چیکار کنه
دلارای گاوه حالیش نیس آخه تو اینکاره ای رفتی زیرخواب شدی😑دوتا چک خوردی تازه غلط اضافی هم کردی الان یاد بابات افتادی؟!
نویسنده ی ده پارت دیگ از کتکای دلارای بزار
و لطفا یکم طولانی تررر باشه
وای اره بخدا
اصلا من میبینم این دختره کتک میخوره روح و روان شاد میشه
اصن گناه نداره مگه ابروی یه خوانواده به چی بنده یه تار مو
یعنی رومان و باید ول کرد نشست نظراتی شما رو خوند بس که خنده اید😂😂
سلام
دقیقا 🤣🤣🤣🤣
دقیقا🤣🤣🤣
😂😂😂