رمان رسپینا پارت 111

0
(0)

 

شام خورده شد ، البته کمتر کسی تونست چیزی بخوره ، هممون ماتم گرفته بودیم ، من میترسیدم از اینکه کار امیر باشه و من مقصر تمام این اتفاقا باشم و حتی از فکرش هم حالم بد میشد . رادان با اشاره های من مونده بود و استرسم رو درک میکرد و منتظر بود خبر بهش رسیده شه تا من یا دیونه شم یا آروم !
خونه سکوت محض بود و همگی بی صدا نشسته بودیم و هرکس فکرش یه جا مشغول بود و من فقط به این فکر میکردم کی دشمنی داشته با راحیل؟ کی چشم بسته به خوشبختیش ؟
با صدای زنگ گوشیش از جا پریدم و نگاهش کردم
یه با اجازه ای گفت و رفت سمت حیاط ، با استرس و بی قرار پشت پنجره موندم و نگاه کردم تا خبر دار شم چه اتفاقی افتاده.
بی قرار نگاه میکردم تا بفهمم کار کی بوده ، احساسم میگفت موضوع تماس همینه و قلبم تند تند میکوبید و از استرس کف دستام و پاهام عرق کرده بود ، بعد ده دقیقه حرف که برای من مثل ده سال بود اومد سمت خونه‌.
با دیدن حال خراب و استرس من با آرامش سر تکون داد و من تنها برداشتی که داشتم این بوده که امیر نبوده و کمی تنها کمی آرامش گرفتم .
_جناب امیری اگر براتون مقدور هست من از راحیل خانوم یه سوالاتی دارم .
رادمهر جای بابا جواب داد
_همین جاددر حضور جمع بپرس ، ما هم مسئله رو میدونیم هم خانوادشیم باید در جریان باشیم .
بابا تنها با اخم رادمهر رو نگاه کرد اما مثل اخلاق همیشه اش تصمیم گرفت غرور رادمهر که تو این سن خیلی حساس بود رو نشکنه
_برای من مشکلی نیست ، کسی که این عکسایی که گفتید پخش کرده اسم و رسمی ازش مشخص نیس
با این حرفش سرم بیشتر درد گرفت ، چطور باید پیداش میکردم ؟
_اما یه سری مشخصات هست .
با این حرفش نه تنها من همه امیدوار نگاهش کردن
_این عکسا از گوشی ….. ارسال شدن موقعیت مکانی ارسال هم از آدرسه ..
از روی گوشی آدرس رو که خوند تعحبم ده برابر شد .
متعجب برگشتم سمت مامانم اینا ، همه مثل من اینطور بودن ریما به حرف اومد
_اون آدرس …. از خونه …. مادرشوهرشه
راحیل که امیدوار شده بود رنگش مثل گچ شد
_تنها کسی که همچین گوشی با این نوع مارک داره …. برادر شوهرمه.
این حرف پازل سرجاش نشست ، اینکه چرا تو عکسا تنها چهره ای شبیه راحیل مشخص بود و مرد مشخص نبود ، اینکه بین خانواده شوهر پخش شده چون شماره هارو داشته ، اما تنها چیزی که نامشخص بود این بود که چرا؟
سوالمو علنی مطرح کردم
_چرا باید همچین کاری کنه؟
ریما سوال منو کامل کرد
_اون که خودش زن داره ، حتی زنش بارداره ، چرا همچین کاری باید با راحیل کنه ؟
هیچ جوابی برای این سوالا نداشتیم ، نکاهم برگشت سمت رادان مشخص بود معذبه ، کمی که خونه ساکت شد رادان بلند شد خداحافظی کلی کرد و در آخر از بابام خدافظی کرد و رفت سمت در ، تا تو کوچه همراهیش کردم
_درگیر مسائل و مشکلات ماهم شدی ببخشید .
ته دلم نگران بود ، بابت قضاوتی که قرار بود خانوادگی بشیم ، انگار حرفمو و نگرانیمو از چشمام خوند که دستامو آروم گرفت
_من هیچ فکر بدی نسبت به تو و خانودات ندارم ، اگه اونا فتوشاپ نبودن حق داشتم فکرم خراب شه ، اما الان تا حدودی همه چیز مشخصه هم عکسا دروغ بود هم اینکه کار کی بوده ، تک تک اینا مانع میشه بخوام فکر بد کنم و مجبورم فردا یه سر برم تهران میرم کارارو حل میکنم، نقشه ها و ایده هارو میارم اینجا انجام میدم که هم پیشت باشم هم حمایتت کنم ، برای اداره ی شرکت هم بابام هست هم رها هست و خودمم از طریق ایمیل و اینترنتی حل میکنم ، تنهات نمیذارم.
_باشه ، توی راه مواظب خودت باش ، آروم برو و بیا ، نمیگم نیا چون به حضورت نیاز دارم ، نباشی میمیرم ، کم میارم جا میزنم ، عادتم دادی به بودنت به تکیه گاه بودنت ، نباشی میشکنم ، پس منتظرتم بیا زود .
_میام عزیزکم ، به خودت فشار نیار برو تو دیگه ، خداحافظ
آروم خداحفظ گفتم و با رفتنش وارد خونه شدم
سر جای قبلیم نشستم که بابام خطاب به هممون حرفشو زد
_برید بخوابید با بیدار موندن و فکر کردن نه مشکل حل میشه نه نجابت خواهرتون برمیگرده نه آبروی رفته ی من جمع میشه پاشید برید .
هرکس رفت سمت اتاق خودش اما من راهمو کج کردم سمت اتاق رادمهر.
رادمهر از کجا انقدر مطمئن حرف میزد ؟ و یه سری چیزا بود باید حرف زده میشد اما مهمترینش الان همون اطمینانش بود
_درو نبند کارت دارم
در رو باز کرد و کشید کنار
وارد اتاقش شدم ،با تنها کسی که خیلی صمیمی بودم تو خواهر برادرا رادمهر بود ، همیشه درد و دل میکردیم کی اینهمه دور شده بودیم ؟ شاید امشب یه شروع دوباره بود ، برای ارتباط ما دوتا ، برای صمیمیت ما دوتا.
روی تختش نشستم و منتظر نگاهش کردم ، به یاد اون روزا اومد سرشو گذاشت رو پاهام ، با موهاش ور رفتم ، عاشق یه دونه داداشم بودم ، بخاطر علاقه ای که بهم داشتیم خیلی راحت از هم حرف گوش می‌گرفتیم و کمک هم میکردیم با دور شدن من ارتباطمون هی کمتر و کمتر شد
تو این همه درگیری و مشکلات یادآوری اون گذشته مثل نور بود….

_رادمهر ، مثل همیشه ، با من ، خواهرت ، سنگ صبورت ، راز دارت ، صادق هستی ؟
_هستم ، تا آخرش نوکرتم خودم ، هرچی میخوای بپرس راست و حسینی جوابتو میدم
_میدونم توام مثل من راحیلو میشناسیو قبولش داری اما یه چیزی اون غیرت خرکیتو آروم کرده ، اون اطمینانت باعث آروم شدنش بوده ، اطمینانت از کجا میاد؟
_خواهرمو میشناسم، صمیمی نبودیم ، رفیق نبودیم اما میشناسمش ، باهاش بزرگ شدم و ….
_و چی؟
_عکسارو دیدم ، راحیل نشونم داد ، از فتوشاپ سر درمیارم میدونم الکیه .
چشمامو ریز کردم نگاهش کردم
_اون فتوشاپ دقیق و حساب شده بود ، یه چیز سر هم نبود که راحت بخوای بفهمی با مهارت ساده
_رفتم سراغ علاقم ، تو علاقه داشتی به چیزی و محبور شدی بذاریش کنار یه مدت بخاطر خانوادمون ، اما من نمیذارمش کنار ادامش دادم، امسالم میرم مدرکشو میگیرم.
_پس توام آخر رفتی سمت علاقت ، خوبه ، حتی خیلی خوبه ، ادامش بده حمایتت میکنم .
_ادامه میدم تا تهش .
_تو آدم خیلی عصبی بودی چی الان آرومت میکنه ؟! اون عکسا بی شک خشمتو باید بیدار میکرد ، با من بزرگ شدی ، منی که تلاش کردم و نتونستم اون خشمو خاموش کنم .
تنها نگاهم کرد ، با نگاهش چشمامو ریز کردم
_درست ترش باید بگم کی آرومت میکنه ، نه اینکه چی آرومت میکنه ، درسته؟
با لبخند محوی که رو لبش نشست تا تهش رفتم
_کی بند و آب دادی و دلت سریده ؟
_عه رسپی ، اذیت نکن
_حق ندارم بدونم ؟!
_اسمش زیباست ، درست مثله اسمشه ، نمیگم ظاهرش دلمو نبردا، اما رفتارش موندگارم کرد ، خیلی بیشتر از سنش میفهمه ، بچه بازی در نمیاره ، برای من همه چیز سرگرمی و تفریحی بود اما الان بدون اون نمیتونم ، فعلا میخوام همینطور بمونه تا به جایی برسم بعدش رسمی پا پیش میذارم
_کی انقدر بزرگ شدی که میخوای زن بگیری ؟ این نامردیه ها ، من نبودم چند سال ، دور بودم
_دور بودی اما سراغی نگرفتی
_میدونی خودت ، درگیر زندگی بودم ، زندگی مجردی و مستقل بودن خرج داره
_از بابا میشنیدم رفتی سرکار دوجا و درس میخونی ، همونجا بهت افتخار کردم، من الانم نتونستم عین تو شم
_خودتو با من مقایسه نکن بهترینه خودت باش .
حین صحبت با رادمهر هم ذهنم سمت ماحرای راحیل بود
_تمرکز نداری آرامش نداری ، اولی که سر راحیله، منم مثله توام ، جیگرم براش کبابه، آخه درک نمیکنم چرا باید همچین پاپوشی براش درست کنن ؟ چرا باید خوشبختیشو خراب کنن
قبل اینکه حرفی بزنم ادامه داد
_اون آرامش نداشتت هم که بخاطر اون پسره ژیگول بود که رفت
_نمیدونم منم ، اما میفهمیم و اینکه بچه ژیگول ؟
حسادت ریزی تو چشماش میدیدم
_آره ، خوشم نیومد ازش
_خوشت نیومد یا حسود شدی ؟
_منو حسادت؟ داشتیم اصلا ؟
_میخوای بگی حسودی نکردی ؟ از اینکه…
نذاشت حرفمو کامل کنم
_حسودم چون انقدر برات مهم شده که اصلا کسی رو نمیبینی
_رادمهر ! شما نصف جونمین ، رادان نصف دیگه اش ، باهاش بیشتر آشنا شی مطمئنم از این حرفت پشیمون میشی
تخس و سرتق جوابمو داد
_طرفشو نگیر
_جای این بحث بیا فکر کنیم به راحیل ، بهتره … بریم اول با اون نامرد حرف بزنیم ببینیم چرا پخش کرده عکسارو و بعدش شکایت کنیم ، طبل رسوایی افتاده و اگه جمعش نکنیم مهره تاییده ، باید بریم شکایت کنیم ، اثبات کنیم فتوشاپ بودن عکسارو
اثبات کنیم کار اون بوده و بعدش نمیدونم چی میشه ، اما حرف و حدیث تو این شهر کوچیک میپیچه ، بدم میپیچه
_ما ثابت میکنیم از اینکه خواهرمون پاکه ، تمام تلاشمونو میکنیم اما توام میدونی در دهن مردم رو نمیشه بست
_میدونم.
بلند شدم از سرجام
_بخواب سر جات ، به زیبا خانومت هم شب بخیر بگو چشم انتظار نباشه
خندید
_خودم بلدم شما بفرما برو
از اتاق که زدم بیرون رفتم سمت اناق راحیل ، صدای گریه های آرومش دلم رو ریش کرد آروم در رو باز کردم
_اجازه هست بیام؟
صدای گرفته و خش دارش از گریه رو شنیدم
_آره بیا
در اتاقو یواش بستم و رفتم سمتش ، نشسته بود گوشه ای تخت
کنارش نشستم که با دیدن عکسایی که رو به روش بود هم جیگرم آتیش گرفت از علاقه اش ، هم عصبی از کاری که شوهرش کرده بود
عکسای عروسیشون و عکسای دوتاییشون که چاپ شده بود جلوش گذاشته بود
عکسای عروسیش که تو خونه خودمون داشتیم اما عکسای دوتاییش رو خودش آورده بود
_رسپینا دوسش دارم ، چیکار کنم ؟ ، از این کارش آتیش گزفتم ، دارم میسوزم ، چرا اینکارو کرد ؟ چرا آبرومو به حراج گذاشت ؟ چرا انقدر دلمو سوزوند؟
حرفی نداشتم بگم ، نه میتونم بگم دوسش نداشته باشه چون میدونم علاقه چقدر شدیده ، نه میتونم بگم نگذر ازش ، تنها سکوت کردم و نوازشش کردم تا آروم شه.
تو بغلم انقدر نازش کردم خوابش برد ، آرپم بالش گذاشتم زیر سرش پتوشو کشیدم سرش و عکسارو روی کمدش گذاشتم و رفتم سمت اتاق خودم ، نیاز به یه وکیل خوب داشتیم و باید از رادان میپرسیدم که کی تو کارش حرفه ای هست و به کارم میاد ، من آبروی خواهرمو برمیگردوندم ، حتی به سختی و کلی دادگاه بازی ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4 (11)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sogol
Sogol
1 سال قبل

خیلی کم بود اون دو پارتی که میزاشتی بهتر بود😶

لادن
لادن
1 سال قبل

سلام
نویسنده عزیز منم از این پارت زیبا ولی دقیقا این پارت کجاش بیشتر از اون سه پارت با هم دیگه بود

Hani
Hani
پاسخ به  لادن
1 سال قبل

عزیزم با توجه به حرف شمار تلگرام این بیشتره ، و اینکه یک جا باهم هست ، اگه میخواید سه بخشش میکنم ، سه بخش برای من هم راحت تره عزیزم 🤍

لادن
لادن
پاسخ به  Hani
1 سال قبل

پس اون ۳ پارت ۳ خط بودن 🤣

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x