ناهارمون در سکوت خورده شد و وسطاش رادان با لبخند نگاهم میکرد .
تنها امروز اینجا بودم ، وای به روزی که بابا بفهمه شب اینجا خوابیدم ، یا انقدر با رادان راحتم و راحت خودمو تو بغلش جا میدم و میگم میخندم ، قطعا به این راحتی ازم نمیگذره ، حتی میتونم به جرعت بگم کلا برای همیشه از رادان جدام میکنه .
بابام همیشه بهم پر و بال داد ، آزادی داد ، اوایل به خواهرام زیاد همچین اجازه ای نمیداد ، با بزرگتر شدن من و لج بازیام و در رفتنام ، زیرآبی میرفتم ، مچمو میگرفت کفری میشد یه وقتایی اجازه بیرون رفتن هم نداشتم ، اما الان کاری باهام نداشت زیاد ، چون میدونست هنوزم در میرم از یه سری چیزا و تصمیم گرفت حمایتم کنه و جمله ای که همیشه میگفت این بود که
بدونم چه اتفاقی میوفته و کمکت کنم و همراهت باشم بهتر از اینه که پنهانی انجام بدی و ضربه بخوری قایم کنی حال بدتو که کسی نفهمه تا توبیخ شی.
از فکر درومدم
_ظرفارو بذار ماشین ظرفشویی نیاز نیست خودت بشوری ، بذار و بیا فیلم ببینیم گلم
_باشه ، الان میام
ظرفا که تعدادشون هم کم بود گذاشتم تو ماشین ظرف شویی و رفتم سمت رادان
_خب چه فیلمی ببینیم؟
_نمیدونم
_خب ، ژانر مورد علاقت چیه؟
_عاشقانه ، درام ، کمدی ، ترسناک ، همه نوع ژانری اما الان کمدی بیشتر میپسندم
_خب چه فیلمی؟!
_نمیدونم انتخابش با تو فقط ژانرش کمدی باشه
_اوکی.
_یه فیلم هست آمریکایی اما ژانرش درام عاشقانه اس ، خیلی تعریفشو شنیدم ، میخوای اونو بذارم
_حله همونو بذار .
تا فیلم شروع شه ، تنقلات رو ریختم تو ظرف ، از اونجایی که موقع خوردن تنقلات تشنه میشدم شدید یه پارچ آب یخ هم گذاشتم تو سینی با دو تا لیوان ، تخمه و همه رو نوبتی چیدم رو میز جلوی تلویزیون و در آخر نشستم .
_رو مبل خوب نیست ، وایسا .
بلند شدم و منتظر نگاهش کردم مبل رو جا به جا کرد ، چندتا بالشتک کوچیک گذاشت رو گلیم فرش.
کنار رادان نشستم ، دستشو دور شونم انداخت و سرمو روی شونش گذاشتم و مشغول فیلم دیدن شدیم .
با تموم شدن فیلم نفس عمیقی کشیدم، پایانش خوش بود اما انقدر درامش سنگین بود که وسطاش اشک ریختم
_ملت میرن فیلم عاشقانه میبینن ، کمدی میبینن ما نشستیم درام دیدیم که من بشینم گریه کنم
مهلت ندادم حرف بزنه
_من میرم یه سر خونه ای که گرفتیم ، یکم تمیزش کنم تا مامانم اینا فردا بیان.
_بپوش خودم میبرمت ، حتی شاید بمونم
_چقدر عجیبه امروز نرفتی سرکار
_هستن کسایی که مدیریت کنن، اون شرکت مال خودم نیست ، با پول خودمم نبوده ، ریاستشم کاملا دست من نبوده ، من فقط اونجا کار میکنم ، درسته مال پدربزرگمه و عموهامم همونجا کار میکنن اما من جایگاهی رو میخوام که خودم بسازمش ، الانم عموم بابام رها ، حواسشون هست ، من به خودم استراحت دادم .
_پس کلا میخوای خودت شرکت بزنی .
_آره ، اما مثل به زبون آوردن راحت نیست ، یکم دیگه باید تحمل کنم .
_هوم ، خب .. من برم حاضر شم
_برو ، منم این ظرفارو جمع میکنم
_آفرین کارتو بلدی .
_کلا خوشت میاد مردم آزاری نه؟
_کرم درونه دیگه .
وارد اتاق شدم و در رو بستم ، لباسایی که به نظرم کهنه تر بودن رو گذاشتم تو پلاستیک که اونجا بپوشم و موقع کار کردن کثیف نشه ، پارچه هایی که برای تمیز کردن خونه ام خریده بودم رو هم برداشتم ، شلوارم خیلی هم بد نبود یه مانتو پانچ نارنجی پوشیدم و شال نازکی انداختم سرم ، جای خاصی قرار نبود برم ، شخص خاصی هم نبودم که مورد توجه باشم پس زیاد نیاز نبود سخت بگیرم ، آرایشم کمرنگ شده بود اما بازم بود ، شوینده ام رو برداشتم و رفتم سمت دستشویی ، صورتم رو شستم و اومدم بیرون .
_من الان حاضرم ، میتونیم بریم .
تیپ اسپورت زده بود
_بریم .
فقط سر راه باید یکم شوینده برای تمیزکاری گرفت ، اگه روزنامه هم بگیری ممنون میشم
_روزنامه؟!
_آره حتما باید بخونم
با نگاه گیج و هنگ کرده اش زدم زیر خنده
_روزنامه شیشه و آینه رو تمیز تر پاک میکنه برای این میخوام .
_حله .
کفشامونو پوشیدیم و زدیم بیرون ، منتظر موندم رادان در رو قفل کنه و دزدگیر خونشو فعال کنه.
بخاطر اینکه اکثر پروژه هاش رو تو خونه تکمیل میکرد و گاهی همینجا میذاشتشون برای امنیت دزدگیر و دوربین فعال کرده بود .
سوار آسانسور شدیم و دکمه پارکینگ رو فشار دادم .
باید یه سری از وسایل رو عوض میکردم ، حتی مامان هم باید اینکارو میکرد ، خونمون تو شهرستان ۲۵۰ متر بود و اینجا تنها ۱۰۰ متر بود ، تخت و میز آرایشی رو باید میفروختم و یه تخت کمدی میگرفتم که قابل جمع شدن باشه ، با یه فرش نه متری فکر میکردم کافی بود و جا میشد تو اتاق ، کمد دیواریاش جا دار و خوب بود ولی خب نمیشد انکار کرد که خونه صد متری برای یه خانواده شش نفره کوچیکه ، تخت میشد برای یکی از ما چهارتا و سه نفرمون باید رو زمین میخوابیدیم ، میز آرایشی کوچیکتری باید میخریدم چون نیاز بود .
با موندن آسانسور پیاده شدیم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم …
سر راه وسایلی که نیاز بود خریدیم و راه افتادیم ، جلوی آپارتمان پیاده شدم تا رادان جای پارک پیدا کنه .
رادمهر کلید خونه رو داده بود رادان تا بده به من ، با همون کلید در رو باز کردم که رادان اومد و باهم وارد شدیم ، خونه رو بازرسی کردم اتاقی که بزرگ تر بود رو باید برای چهارتامون آماده میکردم.
لباسامو با لباسایی که آورده بودم عوض کردم ، اول از همه باید آشپزخونه تمیز میشد چون کثیف تر بود ، وسایل رو برداشتم و از اولین کابینت شروع کردم ، رادان تکیه داده بود به دیوار و نگام میکرد
_می خوای تا آخرش فقط نگاه کنی ؟!
_نمیدونم ، تصمیم میگیرم
_تا تصمیم بگیری تموم شده ، بدو بیا کمک .
نگاهی به لباساش انداخت
_قابل شست و شوعه نگران نباش ، کارتم جوری نیست که کثیف شه ، من دستمال نم دار میکشم با اکتیو تو با این دستمال خشک کن.
عین بچه های حرف گوش کن اومد نشست و شروع کردیم به تمیز کاری ، اخم کرده بود و با دقت انجام میداد ، خندم گرفته بود از دقتش .
بعد از کلی کار کابینت ها تموم شد ، آب کف ریختم رو سرامیکا اما زیاد نه که نم نده ، موقع تمیز کاری لیز میخوردم و هربار نزدیک بود بیوفتم و دست و پام بشکنه و رادان یه گوشه مونده بود و به این حرکتای من میخندید ، یه جاهایی هم برای اذیت من میگفت حیف نیوفتادی .
الکی خودمو مشغول کردم که دارم تمیز میکنم و رفتم سمتش ، به بهونه تمیز کردن اون قسمت ، دستمال میکشیدم ، یهو اومدم بزنم زیر پاش که بخوره زمین بخندم اما انگار دستمو خونده بود و جا خالی داد و چیزی نشد کفری نگاهش کردم
همونطور که میخندید چشمک زد
_هنوز جوجه ای
انقدر رفتارش عصبیم کرد که دستمالو پرت کردم تو صورتش.
این حرکتم چون غیر منتظره بود قشنگ کوبیده شد تو صورتش
_اوفیش ، جیگرم خنک شد ، تا تو باشی به من نخندی .
صورتش کفی شده بود چشماش رو باز کرد
_منتظر تلافی باش
_هستم ، فقط ناقصم نکنی
_نه .
همش حرکاتشو نگاه میکردم ، این آروم بودنش برام مشکوک بود ، سعی کردم اهمیت ندم ، با روزنامه و شیشه پاک کن شروع کردم به تمیز کردن پنجره ها که یهو یخ زدم .
حس قطره های آب روی سرم و بدنم یخ زدم چشمامو بستم و از حرص جیغ زدم
_رادااان
صدای خنده هاش بلند شد
_لباس نیوردم دیگه ، الان یخ میزنم
_هوا سرد نیست نگران نباش
_سرما بخورم رادان میکشمت
_مایل به قاتل ؟
_یس مایل به قاتل
و چپ چپ نگاهش کردم ، کشیدم کنار ، موش آب کشیده شده بودم.
غرغر کردم
_آخه این چه کاریه اه
اومد سمتم محکم بغلم کرد
_تو هر حالتی دلم میخواد بغلت کنم.
_خیس میشیا
_مهم نیست
شالم از روی سرم افتاده بود سرشو فرو کرد تو موهام و بو کشید .
دستامو پشت کمرم قفل کردم که کمرمو محکم تر بغل کرد.
گردنمو عقب کشیدم که سرشو توی گودی گردنم فرو برد .
اما طولانیش نکرد و عقب کشید پوفی کشید و دستشو کشید تو موهاش
زمزمه های زیرلبیشو شنیدم
_اینطور نمیشه .
برگشت سمتم
_من یه سر میرم بیرون ، شام میگیرم میام
_باش.
درکش میکردم ، غریزه داشت ، حس داشت ، اما تلاش میکرد سرکوبش کنه و حریم خودشو حفظ کنه و این کارش برام خیلی ارزش داشت ، گوشیم رو برداشتم بهش پبام دادم وقتی اومد کافی و لیوان بیاره ، از پیامکا بیرون زدم آهنگ گذاشتم شروع کردم به تمیز کردن ، زیرلب هم آهنگو زمزمه میکردم ، هوا رو به تاریکی میرفت و تازه آشپزخونه تمیز شده بود .
خسته گوشه دیوار نشستم و تکیه دادم ، چشمام خسته بود کمی بستمش و نمیدونم چیشد که خوابم برد ….
با کوبش های بی وقفه به در از جا پریدم، گیج اطرافمو نگاه کردم ، صدای در بود ، احتمالا رادان بود
_کیه؟!
_رادانم
در رو باز کردم که با چهره نگرانش مواجه شدم
_چرا انقدر دیر درو باز کردی؟! نگران شدم
بدنم از روی زمین خوابیدن درد میکرد کمی مالشش دادم
_خسته بودم، کمی خواستم استراحت کنم مثلا ، اما خوابم برده بود
_رو زمین یخ و سرامیک؟! با بدن خیس ؟!
دیوونه شدی ؟!
اومد داخل در رو بست
_فکرکنم سرما خوردی رفت .
خودمم همین حس رو داشتم ، از الان بدن درد داشتم که البته میتونست اثر خوابیدن روی زمین باشه .
_چیزی نمیشه ، فردا یه قرص استامینوفن و سرما خوردگی بزرگسالان میگیرم میخورم .
_الان کاری نمیشه کرد ، اما امیدوارم سرما نخوری .
_بیخیال بحثش ، چی گرفتی؟!
_برگر ، سیب زمینی سرخ کرده با دوتا هات داگ
_پس تا یخ نشده بخوریم ، من امشب میمونم بیدار بیشتر کارارو انجام میدم ، آشپزخونه و پنجره ها تمیز کردم ، مونده کف و در اتاق و بیرون و کمدا .
_انقدر از خودت کار نکش، خدمه بگو بیاد خب .
_نمیدونم تمیز کار میکنن یا نه ، مامانم خیلی وسواس داره برای تمیزی ، برای همین ترجیحم اینه خودم تمیز کنم
_اوکی ، منم لباس آوردم هم برای تو هم خودم که کمکیت باشم
_مرسی .
روی همون زمین نشستم که همراهیم کرد و شام رو خوردیم .
_امروز کلا به غذا خوردن گذشته ، کم مونده از در رد نشم
_پس مواظب خورد و خوراکت باش ، من زن چاق نمیخوام
_کتک؟!
کی چارت میزارین
شب ساعت ۱۰