رمان رسپینا پارت 120

0
(0)

 

ناهارمون در سکوت خورده شد و وسطاش رادان با لبخند نگاهم میکرد .
تنها امروز اینجا بودم ، وای به روزی که بابا بفهمه شب اینجا خوابیدم ، یا انقدر با رادان راحتم و راحت خودمو تو بغلش جا میدم و میگم میخندم ، قطعا به این راحتی ازم نمیگذره ، حتی میتونم به جرعت بگم کلا برای همیشه از رادان جدام میکنه .
بابام همیشه بهم پر و بال داد ، آزادی داد ، اوایل به خواهرام زیاد همچین اجازه ای نمیداد ، با بزرگتر شدن من و لج بازیام و در رفتنام ، زیرآبی میرفتم ، مچمو میگرفت کفری میشد یه وقتایی اجازه بیرون رفتن هم نداشتم ، اما الان کاری باهام نداشت زیاد ، چون میدونست هنوزم در میرم از یه سری چیزا و تصمیم گرفت حمایتم کنه و جمله ای که همیشه میگفت این بود که
بدونم چه اتفاقی میوفته و کمکت کنم و همراهت باشم بهتر از اینه که پنهانی انجام بدی و ضربه بخوری قایم کنی حال بدتو که کسی نفهمه تا توبیخ شی.
از فکر درومدم
_ظرفارو بذار ماشین ظرفشویی نیاز نیست خودت بشوری ، بذار و بیا فیلم ببینیم گلم
_باشه ، الان میام
ظرفا که تعدادشون هم کم بود گذاشتم تو ماشین ظرف شویی و رفتم سمت رادان
_خب چه فیلمی ببینیم؟
_نمیدونم
_خب ، ژانر مورد علاقت چیه؟
_عاشقانه ، درام ، کمدی ، ترسناک ، همه نوع ژانری اما الان کمدی بیشتر میپسندم
_خب چه فیلمی؟!
_نمیدونم انتخابش با تو فقط ژانرش کمدی باشه
_اوکی.
_یه فیلم هست آمریکایی اما ژانرش درام عاشقانه اس ، خیلی تعریفشو شنیدم ، میخوای اونو بذارم
_حله همونو بذار .
تا فیلم شروع شه ، تنقلات رو ریختم تو ظرف ، از اونجایی که موقع خوردن تنقلات تشنه میشدم شدید یه پارچ آب یخ هم گذاشتم تو سینی با دو تا لیوان ، تخمه و همه رو نوبتی چیدم رو میز جلوی تلویزیون و در آخر نشستم .
_رو مبل خوب نیست ، وایسا .
بلند شدم و منتظر نگاهش کردم مبل رو جا به جا کرد ، چندتا بالشتک کوچیک گذاشت رو گلیم فرش.
کنار رادان نشستم ، دستشو دور شونم انداخت و سرمو روی شونش گذاشتم و مشغول فیلم دیدن شدیم .
با تموم شدن فیلم نفس عمیقی کشیدم، پایانش خوش بود اما انقدر درامش سنگین بود که وسطاش اشک ریختم
_ملت میرن فیلم عاشقانه میبینن ، کمدی میبینن ما نشستیم درام دیدیم که من بشینم گریه کنم
مهلت ندادم حرف بزنه
_من میرم یه سر خونه ای که گرفتیم ، یکم تمیزش کنم تا مامانم اینا فردا بیان.
_بپوش خودم میبرمت ، حتی شاید بمونم
_چقدر عجیبه امروز نرفتی سرکار
_هستن کسایی که مدیریت کنن، اون شرکت مال خودم نیست ، با پول خودمم نبوده ، ریاستشم کاملا دست من نبوده ، من فقط اونجا کار میکنم ، درسته مال پدربزرگمه و عموهامم همونجا کار میکنن اما من جایگاهی رو میخوام که خودم بسازمش ، الانم عموم بابام رها ، حواسشون هست ، من به خودم استراحت دادم .
_پس کلا میخوای خودت شرکت بزنی .
_آره ، اما مثل به زبون آوردن راحت نیست ، یکم دیگه باید تحمل کنم .
_هوم ، خب .. من برم حاضر شم
_برو ، منم این ظرفارو جمع میکنم
_آفرین کارتو بلدی .
_کلا خوشت میاد مردم آزاری نه؟
_کرم درونه دیگه .
وارد اتاق شدم و در رو بستم ، لباسایی که به نظرم کهنه تر بودن رو گذاشتم تو پلاستیک که اونجا بپوشم و موقع کار کردن کثیف نشه ، پارچه هایی که برای تمیز کردن خونه ام خریده بودم رو هم برداشتم ، شلوارم خیلی هم بد نبود یه مانتو پانچ نارنجی پوشیدم و شال نازکی انداختم سرم ، جای خاصی قرار نبود برم ، شخص خاصی هم نبودم که مورد توجه باشم پس زیاد نیاز نبود سخت بگیرم ، آرایشم کمرنگ شده بود اما بازم بود ، شوینده ام رو برداشتم و رفتم سمت دستشویی ، صورتم رو شستم و اومدم بیرون .
_من الان حاضرم ، میتونیم بریم .
تیپ اسپورت زده بود
_بریم .
فقط سر راه باید یکم شوینده برای تمیزکاری گرفت ، اگه روزنامه هم بگیری ممنون میشم
_روزنامه؟!
_آره حتما باید بخونم
با نگاه گیج و هنگ کرده اش زدم زیر خنده
_روزنامه شیشه و آینه رو تمیز تر پاک میکنه برای این میخوام .
_حله .
کفشامونو پوشیدیم و زدیم بیرون ، منتظر موندم رادان در رو قفل کنه و دزدگیر خونشو فعال کنه.
بخاطر اینکه اکثر پروژه هاش رو تو خونه تکمیل میکرد و گاهی همینجا میذاشتشون برای امنیت دزدگیر و دوربین فعال کرده بود .
سوار آسانسور شدیم و دکمه پارکینگ رو فشار دادم .
باید یه سری از وسایل رو عوض میکردم ، حتی مامان هم باید اینکارو میکرد ، خونمون تو شهرستان ۲۵۰ متر بود و اینجا تنها ۱۰۰ متر بود ، تخت و میز آرایشی رو باید میفروختم و یه تخت کمدی میگرفتم که قابل جمع شدن باشه ، با یه فرش نه متری فکر میکردم کافی بود و جا میشد تو اتاق ، کمد دیواریاش جا دار و خوب بود ولی خب نمیشد انکار کرد که خونه صد متری برای یه خانواده شش نفره کوچیکه ، تخت میشد برای یکی از ما چهارتا و سه نفرمون باید رو زمین میخوابیدیم ، میز آرایشی کوچیکتری باید میخریدم چون نیاز بود .
با موندن آسانسور پیاده شدیم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم …

سر راه وسایلی که نیاز بود خریدیم و راه افتادیم ، جلوی آپارتمان پیاده شدم تا رادان جای پارک پیدا کنه .
رادمهر کلید خونه رو داده بود رادان تا بده به من ، با همون کلید در رو باز کردم که رادان اومد و باهم وارد شدیم ، خونه رو بازرسی کردم اتاقی که بزرگ تر بود رو باید برای چهارتامون آماده میکردم.
لباسامو با لباسایی که آورده بودم عوض کردم ، اول از همه باید آشپزخونه تمیز میشد چون کثیف تر بود ، وسایل رو برداشتم و از اولین کابینت شروع کردم ، رادان تکیه داده بود به دیوار و نگام میکرد
_می خوای تا آخرش فقط نگاه کنی ؟!
_نمیدونم ، تصمیم میگیرم
_تا تصمیم بگیری تموم شده ، بدو بیا کمک .
نگاهی به لباساش انداخت
_قابل شست و شوعه نگران نباش ، کارتم جوری نیست که کثیف شه ، من دستمال نم دار میکشم با اکتیو تو با این دستمال خشک کن.
عین بچه های حرف گوش کن اومد نشست و شروع کردیم به تمیز کاری ، اخم کرده بود و با دقت انجام میداد ، خندم گرفته بود از دقتش .
بعد از کلی کار کابینت ها تموم شد ، آب کف ریختم رو سرامیکا اما زیاد نه که نم نده ، موقع تمیز کاری لیز میخوردم و هربار نزدیک بود بیوفتم و دست و پام بشکنه و رادان یه گوشه مونده بود و به این حرکتای من میخندید ، یه جاهایی هم برای اذیت من میگفت حیف نیوفتادی .
الکی خودمو مشغول کردم که دارم تمیز میکنم و رفتم سمتش ، به بهونه تمیز کردن اون قسمت ، دستمال میکشیدم ، یهو اومدم بزنم زیر پاش که بخوره زمین بخندم اما انگار دستمو خونده بود و جا خالی داد و چیزی نشد کفری نگاهش کردم
همونطور که میخندید چشمک زد
_هنوز جوجه ای
انقدر رفتارش عصبیم کرد که دستمالو پرت کردم تو صورتش.
این حرکتم چون غیر منتظره بود قشنگ کوبیده شد تو صورتش
_اوفیش ، جیگرم خنک شد ، تا تو باشی به من نخندی .
صورتش کفی شده بود چشماش رو باز کرد
_منتظر تلافی باش
_هستم ، فقط ناقصم نکنی
_نه .
همش حرکاتشو نگاه میکردم ، این آروم بودنش برام مشکوک بود ، سعی کردم اهمیت ندم ، با روزنامه و شیشه پاک کن شروع کردم به تمیز کردن پنجره ها که یهو یخ زدم .
حس قطره های آب روی سرم و بدنم یخ زدم چشمامو بستم و از حرص جیغ زدم
_رادااان
صدای خنده هاش بلند شد
_لباس نیوردم دیگه ، الان یخ میزنم
_هوا سرد نیست نگران نباش
_سرما بخورم رادان میکشمت
_مایل به قاتل ؟
_یس مایل به قاتل
و چپ چپ نگاهش کردم ، کشیدم کنار ، موش آب کشیده شده بودم.
غرغر کردم
_آخه این چه کاریه اه
اومد سمتم محکم بغلم کرد
_تو هر حالتی دلم میخواد بغلت کنم.
_خیس میشیا
_مهم نیست
شالم از روی سرم افتاده بود سرشو فرو کرد تو موهام و بو کشید .
دستامو پشت کمرم قفل کردم که کمرمو محکم تر بغل کرد.
گردنمو عقب کشیدم که سرشو توی گودی گردنم فرو برد .
اما طولانیش نکرد و عقب کشید پوفی کشید و دستشو کشید تو موهاش
زمزمه های زیرلبیشو شنیدم
_اینطور نمیشه .
برگشت سمتم
_من یه سر میرم بیرون ، شام میگیرم میام
_باش.
درکش میکردم ، غریزه داشت ، حس داشت ، اما تلاش میکرد سرکوبش کنه و حریم خودشو حفظ کنه و این کارش برام خیلی ارزش داشت ، گوشیم رو برداشتم بهش پبام دادم وقتی اومد کافی و لیوان بیاره ، از پیامکا بیرون زدم آهنگ گذاشتم شروع کردم به تمیز کردن ، زیرلب هم آهنگو زمزمه میکردم ، هوا رو به تاریکی میرفت و تازه آشپزخونه تمیز شده بود .
خسته گوشه دیوار نشستم و تکیه دادم ، چشمام خسته بود کمی بستمش و نمیدونم چیشد که خوابم برد ….

با کوبش های بی وقفه به در از جا پریدم، گیج اطرافمو نگاه کردم ، صدای در بود ، احتمالا رادان بود
_کیه؟!
_رادانم
در رو باز کردم که با چهره نگرانش مواجه شدم
_چرا انقدر دیر درو باز کردی؟! نگران شدم
بدنم از روی زمین خوابیدن درد میکرد کمی مالشش دادم
_خسته بودم، کمی خواستم استراحت کنم مثلا ، اما خوابم برده بود
_رو‌ زمین یخ و سرامیک؟! با بدن خیس ؟!
دیوونه شدی ؟!
اومد داخل در رو بست
_فکر‌کنم سرما خوردی رفت .
خودمم همین حس رو داشتم ، از الان بدن درد داشتم که البته میتونست اثر خوابیدن روی زمین باشه .
_چیزی نمیشه ، فردا یه قرص استامینوفن و سرما خوردگی بزرگسالان میگیرم میخورم .
_الان کاری نمیشه کرد ، اما امیدوارم سرما نخوری .
_بیخیال بحثش ، چی گرفتی؟!
_برگر ، سیب زمینی سرخ کرده با دوتا هات داگ
_پس تا یخ نشده بخوریم ، من امشب میمونم بیدار بیشتر کارارو انجام میدم ، آشپزخونه و پنجره ها تمیز کردم ، مونده کف و در اتاق و بیرون و کمدا .
_انقدر از خودت کار نکش‌، خدمه بگو بیاد خب .
_نمیدونم تمیز کار‌ میکنن یا نه ، مامانم خیلی وسواس داره برای تمیزی ، برای همین ترجیحم اینه خودم تمیز کنم
_اوکی ، منم لباس آوردم هم برای تو هم خودم که کمکیت باشم
_مرسی .
روی همون زمین نشستم که همراهیم کرد و شام رو خوردیم .
_امروز کلا به غذا خوردن گذشته ، کم مونده از در رد نشم
_پس مواظب خورد و خوراکت باش ، من زن چاق نمیخوام
_کتک؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
doman
doman
1 سال قبل

کی چارت میزارین

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x