_آخه نرفتی سرکار که استراحت کنی نه اینکه بیای کار کنی کمک من
_کار خاصی هم نکردم که ، سخت نگیر ، یکم کمک کردم الانم میریم ولی فردا باید برم شرکت
_پس من خودم میام برای تمیز کردن ، وسایلمم دیگه باید منتقل کنم اینجا .
جدی برگشتم سمتش
_بابام اینا بیان دیگه نیازی به خونه مجردی ندارم و با خانواده زندگی میکنم و دیگه تنها نیستم که بخوای نگران باشی ، امشب شب آخریه که خونت مهمونم
_مهمون؟! صاحب خونه ای تو ، میدونم خانوادت بیاد دیگه حقی ندارم بگم پیشم بمونی ، تا الانم زیاده روی کردم برای نگه داشتنت
_خوبه میدونی
_خوبه دو سه روز بوده کلا ، شما که دست به فرارتون خوبه ، فرار کردی رفتی گرگان
_فرار؟! مطمئن باش فرار از دست تو نبوده ، نیاز داشتم به تنهایی ، امممم شاید اصلا سفر بعدی به گرگان تنها نبودم و دوتایی رفتیم .
_شاید ، امکانش هست ، فعلا بپوش بریم
_باشه
رفتم تو اتاق و لباسامو سریع عوض کردم که بریم ، لباسای کار رو همونجا گذاشتم دیگه با خودم نیوردم ، درستش هم همین بود، فردا باز بهشون نیاز داشتم.
کلیدا رو برداشتم ، زدیم بیرون ، درو قفل کردم رادان روند سمت خونه
_از سر راه میشه دوتا قرص استامینوفن و سرماخوردگی بگیری ؟!
_اگه حس سرماخوردگی داری ، میخوای بریم بیمارستان؟!
_نه ، قرص بخورم خوب میشم .
میدیدم پشیمونه بابت خیس کردنم خندیدم
_میبینم یکی اینجا از کارش پشیمونه .
_هم حقت بود باید ادب میشدی ، هم نمیخوام سرما بخوری .
_الان دیگه به خواسته ما نیست بیخیال بابا .
چیزی نگفت جلوی داروخونه وایساد تا قرصارو بگیره.
سرمو تکیه دادم به صندلی و منتظر موندم.
در ماشین باز شد چشمام رو باز کردم نگاهش کردم
علاوه بر قرص کلی خوراکی هم خریده بود
_میرم جیگرکی یکم جیگر میگیرم اجباره خوردنش ، ضعف نکنی شب
تا خواستم مخالفت کنم نذاشت
_مخالفتتو قبول نمیکنم تلاش نکن ، نخوای هم بزور میریزم تو حلقت اجباره .
_اما ..
_هیچ چیز منصرفم نمیکنه
کلافه نفسمو دادم بیرونو دوباره چشمام رو بستم ، به شدت بدن درد داشتم و یه لحظه سردم بود و یه لحظه گرمم بود حدس اینکه از تب و لرزه سخت نبود ، رو زمین سرد با لباسای خیس دلیلش بود.
با توقف ماشین چشمام رو باز کردم ، من از جیگر متنفر بودم ، لب برچیده نگاه رادان کردم
_رادان من جیگر دوست ندارم
_همین یه باره
_نمیخوام
_لجبازی نکن ، ببین اصلا یه لقمه ، اینجا جیگراش فوقالعاده خوش مزه اس
_نمیخوام
_همین یک باره ، میترسم مریض شی ضعیف شه بدنت ، بدو پیاده شو.
هرچی سعی کردم در برم نشد و در آخر حرف ، حرف رادان شد .
پیاده شدیم و رفتیم داخل ، مظلوم نگاه رادان میکردم بلکه کوتاه بیاد اما فایده نداشت.
ده تا سیخ سفارش داد که چشمام گرد شد
_چخبره ؟! من این همه نمیخورم
_خودمم هستم اما میخوری
با آوردن سفارشا حالت تهوع گرفتم
_رادان نمیخورم ، نمیخوام ، لطفا .
اما گوشش بدهکار نبود ، هرچقدر خواستم در برم نشد و تا آخرش چپوند تو حلقم ، مزه اش خوب بود اما من بازم دوس نداشتم ، هرچی نق زدم اثر نداشت
_بیچاره بچت ، جرعت داره حرف بزنه ؟!
لبخند محوی رو لبش نشسته بود
_اتفاقا میشه گفت خوش بخت ترینه ، بخواد بره سراغ علاقش حمایتش میکنم، جلوی شیطنتاشو نمیگیرم ، اصلا جوری رفتار نمیکنم که ازم بترسه یا ازم چیزی پنهون کنه .
_اما برای خورد و خوراک قراره بیچاره شه .
جدی شد
_برای خودشه ، از همون اول باید عادت کنه همه چیز بخوره ، اینو دوست ندارم اونو دوست ندارم ، نداریم
_همینش بده ، اه اه ، بابای بداخلاقی میشی .
اینبار دیگه چپ چپ نگاهم کرد
_سر یه جیگر خوردن شدم بابای بداخلاق؟!
خندیدم و آره ی محکمی گفتم.
_حالا بذار بابا بشم ، دخترم خوش به حالش میشه .
_دختر ؟! از الان جنسیتشم مشخص کردی برای خودت ؟!
_درسته اول بچه باید سالم باشه اما اینکه دختر باشه یه ذوق دیگه ای داره .
حتی زمانی که داشت حرف میزد ، چهره اش خوشحال بود ، انگار اون روزارو تصور میکرد .
_پس عاشق دختر بچه ای
سر تکون داد و دیگه حرفی نزد
_بعد اگه پسر شد بچت چی؟!
_میسپارمش به مامانش ، کلا کاری باهاش ندارم .
چشمام گرد شد
_علنی بگو با جنس مذکر مشکل دارم.
خندید
_پسر هم باشه دوسش دارم اما دختر یه چیز دیگه اس .
بالاخره جیگرا تموم شد و حساب کرد زدیم بیرون ، دقیقا رو به رو جیگرکی بستنی فروشی بود ، آب دهنم راه افتاده بود
_رادان
_نه
_چی نه ، بذار حرفمو بزنم اول
_از نگاهت مشخصه ، بستنی نه
_رادان
_گفتم نه عه ، همین الانش داری میلرزی و حالت مشخص نیست بستنی یخ بخوری که چی؟!
_من بستنی میخوام
جوری نگاهم کرد انگار داره با بچه سر و کله میزنه
_قول میدم زمانی که خوب شدی ، مطمئن شدم سرما نخوردی مریض نبودی ، برات بستنی زیاد میگیرم فریز کنی ، انقدر بخوری زده شی
_الان میخوام
کفری به لجبازی هام نگاه کرد و مظلوم زل زدم بهش.
آخرش طاقت نیورد سوئیچ ماشینو گرفت سمتم
_برو بشین تو ماشین تا بخرم بیام .
الان کی حرف از فلج شدن زد دوستان ؟😐😐😐😐😐😐🤧😒😐😐😐😐😐😐😐😐😐
الان کی حرف از فلج شدن زد دوستان ؟😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
پشمام پس یعنی را ان قراره فلج شه مگه قرار نبود پایانش یهجور دیگه باشه ؟
یعنی الان آخرای رمانه؟
میشه تهش باز تموم شه یعنی نه قرار باشه مث رمان های کلیشه ای تمومشه نه مرگ یکیشون که حالا رمانش مسخره شه (یا اگه اینکا رو میکنی هرچی خلاقیت داری رو بریز رو کاغذ تا درست شه)
نویسنده لطفاااااااااا رادان الان فلج نشه یعنی در اصل نباید بشه چون هنوز ازدواج نکردن و بچه دارم نشدن
یعنی رادان الان تصادف میکنه و فلج میشه ؟!
ولی اونا که ازدواج کرد یه بچه ام دارن که رادان فلج شده ؟؟؟؟
میشه رادان وقتی میخواد بستنی بخره تصادف نکنه؟ میشه موضوع رمانت رو مثل همه رمان ها نکنی و جور دیگه فلج بشه