رمان رسپینا پارت 125

0
(0)

 

برای اینکه ایده ای که داشتم عملی شه به کمک یکی از اعضای خانواده رادان نیاز داشتم و تنها گزینم رها بود ، دفتر فانتزی تمام برگ مشکی رو خریدم و راه افتادم سمت خونه ، شماره رها رو داشتم ، باید باهاش تماس می گرفتم و قرار ملاقات میذاشتم ، البته قبلش باید بیخیال توضیح راجب گذشته میشدم .

وارد خونه شدم طبق تماسی که با مامان داشتم ، رسیده بودن اول شهر تا از ترافیک و اینجور چیزا رد کنن حدود یک یا دو ساعت دیگه میرسیدن و این خوب بود ، زنگ زدم رستورانی که همیشه با رادان میرفتم و سفارش شش پرس غذا دادم برای دو ساعت دیگه .

طبق حدسیاتم یک ساعت و نیم بعدش مامان اینا رسیدن ، کارگر های باربری و من و بابا و رادمهر وسایل رو خالی کردیم وسطاش غذا ها با پیک رسید که حساب کردم بردم طبقه بالا دست مامان و تندتر وسایل رو خالی کردیم بابام نصف دیگه ی هزینه باربری رو حساب کرد و رفتیم توی خونه ، مثل همیشه تو کلی سر و صدا شام خورده شد.

بعد شام بیخیال چیدن کامل خونه و جمعبندی یه سری وسایل شدیم و به انداختن فرشای مد نظر تو اتاق افاقه کردیم ، روی فرشا رخت خواب پهن کردیم و همگی دراز کشیدیم ، انقدر خسته بودن تو ثانیه ریما و راحیل و رادمهر خوابیدن ، تو این مدتی که نبودم انگار راحیل شرایط روحیش خیلی بهتر شده بود اما بازم نیاز داشت به روانشناس ، گوشیم رو برداشتم و به رادان پیام دادم
_سلام نفسم ، خوبی ؟!مشکلت حل شد ؟
_میبینم که یکی احساساتش زیادی بروز داده میشه
_همون یکی کم باهات خوب بوده ؟!
_نه اما مجازی رو که همه بلدن من کلامی رو در رو دوست دارم .
بی پروا براش نوشتم
_درست مثل دیشب ؟! که اومدم گفتم میخوام پیشت بخوابم ؟! همونطور که شبو تو بغلت صبح کردم؟!
_با تک تک حرفات به این پی میبرم که ….. نبودت پیشم دیوونه کننده اس ، باید زودتر از هرچیز بشی خانوم خونم ، پیشم باشی ، هرجا بخوام برم کنارم باشی که نگران دوری از تو و دلتنگی تو نباشم .
از کل پیامش فقط‌ قفل شدم رو کلمه نگران دوری و دلتنگی تو نباشم .
_یعنی چی؟! منظورت چیه ؟! جایی قراره بری ؟!
_آره … به عنوان نماینده شرکت باید برم دبی هفته دیگه
_چقدر طول میکشه که بیای ….. چه مدت نیستی ؟!
هنوز نرفته بغض کردم ، من یک هفته دور بودم طاقت نیوردم دل تنگ شدم از دوری حالم خوب نبود شبا قبل خواب عکساشو میدیدم و تو خیال‌خودم کنار هم بودنمونو تصور می کردم و از دلتنگی دیوونه شدم ، الان از دوری حرف میزد ؟! از اینکه باید بره ؟! پس من چی ؟! دلم چی ؟!
_حدود یک ماه ، نمیخواستم اینطور بهت بگم اما ، الان تو راهه‌ تبریزم ، تا آخر هفته قبل رفتن خودمو میرسونم که ببینمت .
کلمه یک ماه توی سرم چرخ میخورد و سعی در راضی کردن خودم داشتم ، طاقت میوردم ، مگه چیه ، دوری هست اما مجبوریه ، اونقدرم زیاد نیست زود میره و میاد
_بی خداحافظی رفتی ؟!
_یهویی شد یکی یه دونم ، قسم میخورم زود برگردم طی دو سه روز و تا آخر هفته دربست خدمت شما باشم.
تنها به گفتن شب بخیر اکتفا کردم و گوشی رو خاموش کردم ، شاید نبودنش این دو سه روز باعث میشد درگیر کارای خانوادم باشم و سود ببرم اما اینکه قرار بود بره دبی اونم یک ماه سخت بود ، زیادی وابسته بودم و عادت کردم به بودنش ، همین فاصله میتونه نشون بده دوری ازش چقدر برای من سخته و تا چه حد وابسته ام ، اما نباید مشکل جدی ای میشد ، میشد تصویرط حرف بزنیم یا هر ثانیه تلفنی در ارتباط باشیم . با این حرفا کمی آروم شدم ، چشمام رو بستم تا بالاخره بخوابم و خستگی این چند روز رفع شه

~~~~

صبح بعد از صبحانه و چیدمان یه سری وسایل ، مشخص شد کدوم سری از وسایل رو باید به سمساری فروخت ، با مامان و رادمهر رفتیم برای فروش همین وسایل کم ، پیش سمساری که پیدا کرده بودیم ، مامانم با کلی چونه زدن وسایل رو فروخت و برگشتیم ، نزدیکای خونه از مامان اینا فاصله گرفتم و به رادان زنگ زدم اما بی چواب موند ، پیام بهش دادم که
_بخوای تو دبی جواب ندی ، هم از نگرانی هم از حرص دیوونه میشم میدونی که!
و وارد ساختمون شدم ، باید میرفتم خونه رادان و یه سری از وسایلام رو میوردم ، تخت و فرش و اینجور چیزارو باید میفروختم ، بعد از کمی کمک کردن به مامان اینا ، زیر زیرکی داشتم در میرفتم که رادمهر مچمو گرفت اما بلند نگفت که کسی متوجه شه
_به به ، به سلامتی کجا تشریف میبری ؟!
_یه سری وسایل از خونم بیارم
_در ادامشم بری پیشه …
_نه
چشماشو ریز کرد
_یعنی قرار نیست ببینیش
_تبریزه نیستش ، آخر هفته ام میره دبی تا یک ماه نیستش ، حالا میشه بری کنار تا برم؟!
_سر همین بی حوصله ای ؟!
چپ چپ نگاهش کردم که بی صدا خندید
_جواب سوالمو گرفتم میتونی بری.
کیفم رو برداشتم و زدم بیرون ، قبل خونه رادان میخواستم برم بهشت زهرا ، اسنپ گرفتم .
توی مسیر بودم که رادان زنگ زد ، جواب که دادم صدای خستش پیچید تو گوشم
_جانم عزیزکم ، زنگ زده بودی
_اول اینکه خواستم حالتو بپرسم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sogol
Sogol
1 سال قبل

مگه میشه یه نفر انقدر وابسته باشه ادم به خانوادشم انقدر وابسته نیست؟!؟

Zahra
Zahra
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

اره میشه چرا نشه ؟؟
ادما باهم متفاوتن

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x