رمان رسپینا پارت 127

0
(0)

 

این دو روز به همین روال گذشت ، یا با مامان تو سمساری ها بودم ، یا مشغول چیدمان لباس بودیم ، کمد دیواری رو دو بخش کردیم ، یکی برای لباسایی که باید حتما آویز میشدن به چوب لباسی که به چهار قسمت تقسیمش کردیم ، قسمت پایینیش هم چهار بخش شد که جا لباسی کوچیک گرفته بودیم که لباسا تا شن و چیده شن و تمام کارا انجام شده بود .
این مدت کلا کلاسای طراحی رو رها کرده بودم و بعد از سفر یک ماه ی رادان باید از سر میگرفتم .
رادان امشب برمیگشت از تبریز و ساعت نه یا ده میرسید و قصد داشتم برم پیشش ، اما مثل روز روشن بود که بابام همچین اجازه ای نمیداد ، هی نگاه رادمهر میکردم هی رو برمیگردوندم ، نمیدونستم کاری میکنه یا نه ، کنارم نشست
_چی میخوای؟!
_ها؟
_هی‌نگاه میکنی نگاهتو میدزدی ، یه چیزی میخوای دیگه
_من؟! نه
_مطمئنی دیگه ؟! میدونی بعد از اینکه بلند شم برم دیگه کاری برات نمیکنم؟!
_غلط کردی
_پس زود بگو چی میخوای
_رادان شب برمیگرده
_خب
کفری نگاهش کردم
_بعد بابا من اجازه نمیدم بری
_رادمهر اذیت نکن عه ، آخر هفته قراره بره دبی ، یک ماه نیست.
_این هفته وقت هست واسه دیدنش
برای اینکه لجشو درارم سعی کردم خودمو آروم نشون بدم ، پا روی پا انداختم
_انگار کاری که قراره انجام بدم روز و شب میخواد ، قراره دو ساعت برم پیشش چه شب باشه چه روز
تیز برگشت سمتم
_پس غلط کنی بری
لبخند دندون نمایی بهش زدم
_میدونی که بابا کاری نداره اگه زنگ بزنه برای فردا عصر اجازه بگیره که منو ببره بیرون
_رو مخ من راه نرو رسپینا
شونه بالا انداختم و نشستم سرجام ، باید پنهونی در میرفتم ، میدونستم تنها کسی که میفهمه کجام رادمهره اما نمیگه تا ماجرای زیبا لو نره ، به بقیه هم مجبوری میگم رفتم پیش یکی از همکلاسیام.
ساعت نزدیکای هفت بود و رادمهر از کنارم تکون نمیخورد ، به بهونه درست کردن سالاد رفتم تو آشپزخونه ، مطمئن بودم خیار نداریم ، چون مواد غذایی زیادی هنوز نگرفته بودیم .
_مامان ، خیار نداریم سالاد درست کنم .
با حرف مامان تیرم به هدف خورد
_رادمهر ، برو از میوه فروشی خیابون کناری خیار بگیر بیار ، زود باش
قبل اینکه نه بیاره حرف زدم
_میخوای من برم بگیرم اگه نمیری؟
_میرم خودم لازم نکرده .
لحظه شماری کردم بره زودتر .
با رفتنش عجله ای رفتم تو اتاق ، لباس سرسری پوشیدم ، لباسایی که میخواستم با لوازم آرایش و اتو مو و چیزایی که لازم بود ریختم تو کوله ، با مترو میرفتم که زود برسم و اونجا آماده شم .
_مامان ، من میرم یه سر بیرون زود میرسونم خودمو
_کجا میری؟!
_پیش یکی از همکلاسیام ، زود میام دیگه .
سریع رفتم بیرون و در رو بستم ، اگه طولش میدادم قطعا نمیذاشت برم ، آروم از پله ها اومدم پایین و طبقه یک جایی که دید داشت به در آسانسور منتظر موندم ، الانا بود که رادمهر برسه ، واقعا موندم با چه عقلی رفتم بهش گفتم ، دیوونه بودم فکر کردم کمکم میکنه .
هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که رادمهر اومد تو ، اگه میرفتم قطعا وسط راه میدید منو ، دیدم با چه عجله ای اومد داخل ، صدای آسانسور که اومد متوجه شدم داره میره بالا ، دو پا داشتم دو پا دیگه قرض گرفتم و زدم بیرون به ایستگاه مترو که رسیدم گوشیم زنگ خورد
_جانم داداشم
_زهر مار و داداشم ، کدوم گوری رفتی؟! خونه همکلاسی ؟ رادان از کی شده همکلاسیت.
_از موقعی که مجبور شدم تو یکی رو بپیچونم برم پیشش
_برنگردی به بابا میگم
_منم ماجرای زیبا رو میگم ، میدونی که بابا سر تو یکی حساسه واسه ی هرچیزی ، بالاخره تک پسر ته تغاری
_همچین چیزیو نمیگی
_منو لو بدی شک نکن میگم
_بالاخره که برمیگردی خونه .
خندیدم
_میام میام ، من باید برم دیگه خداحافظ .
گوشیو قطع کردم و وارد مترو شدم ، امیدوار بودم زودتر از رادان برسم و فرصت بشه کارایی که میخوام رو انجام بدم .
مترو مثل همیشه شلوغ بود و حتی جای نفس کشیدن هم نبود ، با رسیدن به ایستگاهی که میخواستم بزور پیاده شدم و تونستم نفس عمیقی بکشم.
فاصله بین ساختمون و ایستگاه مترویی که پیاده شدم کم بود ، کولمو سفت چسبیدم و پا تند کردم سمت ساختمون ، تا اومدن رادان به خونه حدود یک ساعت یا یک ساعت و نیم فرصت داشتم و تایم خوبی بود ، با رسیدن به نگهبانی سری تکون دادم و وارد شدم .

در خونه رو که باز کردم تاریک تاریک بود فضا ، چراغارو روشن کردم ، پرده هارو کنار کشیدم و کوله ام رو روی مبل گذاشتم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

نمیدونم چرا همش منتظرم یه اتفاق بد بیفته
ذهن مریضم هنوزم به رادان شک داره

silvermoon
silvermoon
1 سال قبل

داره کند پیش میره

Mobina
1 سال قبل

خیلیییییی عالیه عاشق این رمانم ♥♥♥😍

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x