رمان سکوت تلخ پارت 78 - رمان دونی

 

 

 

 

نیشخندی روی لبهایش می نشیند

 

از آن نیشخند میترسیدم

 

از نگاهش هم

 

چشمهایش را تا به حال این‌گونه ندیده بودم

 

-که میخوای بری؟

 

لبهای کیپ شده ام روی هم می فشارم

 

از جلوی راهم کنار می رود

 

– برو ..

 

تیره کمرم به عرق سرد می نشیند

 

انتظار نداشتم

 

خیال میکردم جلویم را میگیرد

 

چه خیال خامی!

 

میان ما چیزی نبود

 

حسی نبود

 

تنها یک اجبار بود …

 

– د وایسادی چرا ، گمشو برو…

 

از عربده اش شانه هایم بالا میپرد…

 

#پارت_دویست‌وشصت‌ویک

 

جاوید تماشگر میماند

واکنشی ندارد

 

نگاهمان میکند

 

به من رنگ پریده و اویی که کبودی چهره اش داشت نگرانم میکرد

 

– پاتو که از این خونه بیرون گذاشتی برنمیگردی …هر اتفاقی که افتاد از من کمک نمیخوای ، به من زنگ نمیزنی ، خودت حلش میکنی …

 

وحشت حالا بر جانم چیره شده بود

 

او قطعا می دانست

 

بهتر از هر کسی خبر داشت از اینجا که بروم چه چیزی انتظارم را میکشد

 

شوخی نبود

 

قدرت کمال خان

 

نفوذش

 

هیچ کدام مسئله ای نبود که من بتوانم به سخره بگیرم و با نادیده گرفتنش راهم را پیش ببرم

 

خودم هیچ

 

طاقت آنکه اتفاقی برای جاوید بیفتد را نداشتم

 

یک تار مو از سرش کم میشد میمردم …

 

– دست برادر زاده ات رو بگیر از خونه من برو بیرون

 

اینبار این را به من نه ، به جاوید گفته بود

 

حالا او داشت بیرونم میکرد

 

#پارت_دویست‌وشصت‌ودو

 

 

چمدانم را به سمتم هل میدهد

 

محکم به ساق پایم میخورد

 

اهمیتی نمیدهد

 

از پیش چشمم میگذرد و سوی اتاقش می رود.

 

جاوید همچنان ساکت است

 

این سکوتش آزارم‌میدهد

 

من کمک میخواهم

 

عقلم را از دست داده ام

 

گیج شده ام

 

باید یکی مغز از کار افتاده ام را به خودش بیاورد

 

باید بتوانم فکر کنم

 

تحلیل کنم …

 

نمیدانم چقدر میگذرد که جاوید جلو می آید

 

دسته چمدانی که پیش پایم روی زمین افتاده بود را میگیرد .

 

– راه بیفت عمو …

 

مردمک های خشک شده ام تکانی میخورد

 

زل میزنم به‌ او

 

به آن چهره دوست داشتنی اش …

 

خودم را می کشتند هم اهمیتی نداشت

 

اما جاوید

 

نمی گذشتم

 

من از جان او ، آینده اش ، زندگی اش ، نمی گذشتم…

 

قید رفتن را میزدم …نمی رفتم

 

#پارت_دویست‌وشصت‌وسه

 

 

تعللم

تکان نخوردنم

 

ثابت بودنم

 

باعث میشود تا صدایم کند

 

– مانلی

 

از شدت بغض چانه ام به لرز درمی آید

 

چشمانم از اشک پر میشود

 

اما خودم را کنترل میکنم

 

لب از لب باز میکنم

 

– من ..

 

منتظر نگاهم میکند

 

چهره اش اخم دارد

 

انگار اصلا انتظار جا زدنم را ندارد

 

– میخوام بمونم ..

 

هر چه جان میکندم تا به گریه نیفتم آن قطره اشک لعنتی که روی گونه ام سر میخورد اجازه نمیدهد

 

– طلاق‌ نمیخوام ، نمیخوام ازش طلاق بگیرم

 

#پارت_دویست‌وشصت‌وچهار

 

* * *

 

نگاهم به جای خالی جاوید بود

 

رفته بود

 

خواسته بودم برود

 

داد و بیداد کرده بودم که در زندگی ام دخالت نکند

 

که طلاق نمیخواهم

 

که اصلا اینکه از این ازدواج راضی ام یا نه به او ربطی ندارد

 

رفته بود

 

بدون هیچ حرفی

 

همان نگاهش …

 

تمسخر چشمانش برایم کافی بود

 

پای چمدانم روی زمین نشسته بودم

 

صدای هق هق هایم داشت در خانه می پیچید

 

خسته بودم

 

از خودم

 

از خود نفهمم که دل به مردی بسته بود که می دانستم پای زنی دیگر در زندگی اش درمیان است

 

از احساسات احمقانه ام متنفر بودم…

 

از نفهم بودنم …

 

با صدای باز شدن در اتاقش تکانی میخورم

 

میخواهم به سرعت از جا بلند شوم که تنه ام به استند گلدانی که کنارم بود میخورد و یکی از گلدان ها درست روی پنجه پای چپم می افتد .

 

#پارت_دویست‌وشصت‌وپنجش

 

از درد نفسم قطع شده بود

 

ضعف کرده بودم

 

قطرات اشک بی صدا از چشمانم می چکید

 

از شدت درد توان روی پا ایستادن نداشتم

 

به عقب سکندری میخورم و پیش از پرت شدنم روی زمین

 

بازویم میان دستی بزرگ و مردانه گرفتار میشود

 

تنم را از سرشانه می چسباند به خود

 

نگاهی به پایم می اندازد

 

آنقدر درد داشتم که حتی زبانم نمی چرخید تا به او بگویم رهایم کند

 

دو طرف کمرم را میگیرد

 

تنم رابالا میکشد و زیر لب می گوید

 

– چشم نداری مگه تو؟

 

از درد ناله میکنم ..

 

انگار تازه شدت درد انگشتان پایم را حس میکنم که به گریه می افتم

 

در حال و هوای خود نبودم دستم چنگ پیراهن او که میشد اینبار تعلل نمیکند

 

خم میشود

 

یک دست زیر زانوهایم و آن یکی را نیز دور کمرم می اندازد و بلندم میکند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم گلی
مریم گلی
5 ساعت قبل

این رمان عالیه ولی چرا نویسنده کم لطفی میکنه و دور پارت میده🤔🤔🤔

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x