رمان شاه خشت پارت 14 - رمان دونی

 

 

اول از همه، بطری آب‌میوه را بیرون کشیدم.

 

اصلاً با این اوضاع و احوالِ توقعات جناب مستدام، سرورم، لازم بود خودم را به‌شدت تقویت کنم.

 

تخم‌مرغ بهترین گزینه!

 

بعداز کوبیدن در نصف کابینت‌ها به‌هم یک ماهیتابه پیدا کردم.

 

تخم‌مرغ‌های نازنین درحال سرخ‌شدن بودند که صدایی از پشت‌سرم آمد.

 

_ سلام، بازم این‌جایی؟

 

برگشتم، سهند و سدا بودند.

 

این دوتا مدرسه نداشتند؟!

 

_ سلام، صبح به‌خیر… می‌گم شما احیاناً مدرسه نمی‌رین؟ تعلیم و تربیت؟

 

سدا اخم کرده روی صندلی نشست.

 

سهند جوابم را داد درحالی‌که به تخم‌مرغ‌های داخل ماهیتابه ناخنک می‌زد.

 

_ تابستونه‌ها… حواست کجاست؟

 

_ راست می‌گی! درضمن اونا تخم‌مرغای صبحانه منه، دست نزن.

 

_ پریناز بودی؟ ببین دوتا تخم‌مرغم برای من درست کن.

 

اُرد دادن در این خانواده ارثی بود.

 

چاره‌ای نداشتم باید اطاعت اوامر این‌ یکی را هم می‌کردم.

 

 

 

 

 

 

_ ببر اون دوتا تخم‌مرغی که ناخنک زدی رو بخور، من برای خودم درست می‌کنم.

 

بدون رودربایستی، تخم‌مرغ‌ها را در ظرفی کشید و سراغ بسته نان رفت.

 

سدا هنوز بغ کرده نشسته و زیرچشم ما را دید می‌زد.

 

زیرلب از سهند پرسیدم:

 

_ خواهرت چشه؟

 

آرام مثل خودم جواب داد:

 

_ اخلاقش بده، صبح‌ها با نیم‌من عسل هم قابل خوردن نیست.

 

سراغ سدا رفتم.

 

_ صبحانه می‌خوری برات درست کنم؟

 

_ بله، نون تست، تخم‌مرغ عسلی، آب سیب.

 

بچه پررو!

 

_ بله، چشم.

 

اخم‌هایش باز شد.

 

در پی تدارک فرمایشات خانوم بودم که تخم‌مرغ خودم سوخت.

 

سهند به دادش رسید و ماهیتابه را کنار کشید.

 

همگی به صدای حضرت اجل به‌سمت در برگشتیم.

 

_ این‌جا چه خبره؟ اون هود آشپزخونه رو روشن کن.

 

 

 

 

 

 

رو به سهند کرد.

 

_ لطفاً سدا رو ببر بیرون صبحانه بخورین، این‌جا هواش مناسب نیست.

 

سهند معطل نکرد، شاید هم ابوی گرامش را می‌شناخت.

 

خواهر و‌ برادر، ظرف صبحانه به دست بیرون رفتند.

 

ظرف تخم‌مرغ سوخته را روی میز گذاشتم که خانوم صبحی هم انگار منتظر آمدن فرهاد بود، سرضرب خودش را رساند.

 

سرم را بالا گرفتم، فرهاد به من زل زده بود.

 

_ سلام.

 

_ آشپزخونه رو دود برداشته، متوجه نشدی؟

 

خواستم جواب دهم که خانوم آشپز مهلت نداد.

 

_ ظرف صبحانه‌تون رو کجا بیارم، آقا؟

 

_ اتاق کارم.

 

گفت و منتظر توضیح من نشد.

 

خانوم آشپز چند دقیقه بعد با سینی پر و پیمان صبحانه، بیرون رفت.

 

سریع صبحانه را خوردم که خانوم سر رسید.

 

_ ببین دخترجون، هرکار می‌کنی یادت باشه که آشپزخونهٔ من‌و به گند نکشی. درضمن دور و بر بچه‌های آقا هم نپلک. خوشش نمیاد… راه‌های بهتری برای خودشیرینی پیدا کن.

 

 

 

خودشیرینی؟ من؟

 

سفته‌ها و شناسنامه‌ام را می‌داد، خیلی سریع می‌رفتم.

 

پس‌انداز زیادی نداشتم ولی این‌قدری بود که بتوانم حتی شده در شهری دور جایی برای زندگی دست‌و‌پا کنم و شاید کاری آبرومند.

 

ظرف صبحانه خالی را داخل سینک گذاشتم.

 

چپ‌چپ نگاهم کرد.

 

لبخندی از سر بدجنسی زدم.

 

_ نمی‌خوام آشپزخونه‌تون رو به گند بکشم، پس خودتون بشورینش.

 

راهم را به‌سمت در خروج گرفتم.

 

عصبانی غر زد:

 

_ فکر کردی کی هستی؟ یه هرزه بی‌آبرو، امروز فردا هم ازت خسته می‌شه، با تیپا می‌ندازتت بیرون.

 

زنیکه روانی، انگار خودم نمی‌دانستم مهمان موقت این خانه هستم.

 

_ خب که چی؟ قبلنا بغلش می‌خوابیدی؟ جای تو‌رو تنگ کردم؟

 

چشمانش گرد شد و‌صورتش سرخ… به جهنم!

 

حوصله چیزی را نداشتم. راهم را گرفتم تا کتابخانه.

 

حدس می‌زدم با ماندن من در کتابخانه مشکلی نداشته باشد.

 

تا یک‌ ساعتی صدایش را می‌شنیدم که به ابراهیم دستوراتی می‌داد، در مورد بچه‌ها.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تمام زمزمه های زمین به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

        خلاصه رمان:   مرال یه عکاس طبیعته که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدن.. با این احوال در شرایط نرمالی مرال رو بزرگ کردن.. مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگی‌شون، به روستای خوش آب و  هوایی میره که عمه اش اونجا خونه داره.. اونجا با خیام آشنا میشه که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x