رمان عشق تعصب پارت 92

 

لبخندی زد و گفت :
_ من دشمن تو نیستم شاید قبلا با همدیگه دعوا زیاد داشتیم اما الان اون شکلی نیست
تو چشمهاش زل زدم و گفتم :
_ میدونم شما چی دارید میگید پس نیاز نیست انقدر استرس داشته باشید
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد :
_ اصلا نمیدونم چی باید بگم فقط امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه
_ انشاالله
میدونستم همه چیز خیلی خوب پیش میره فقط باید صبوری میکردم
_ میشه من رو تنها بزارید ؟
_ البته
با رفتن گیسو خانوم تونستم نفس راحتی بکشم من واقعا حسابی از دستشون ناراحت و دلخور شده بودم این قضیه هم دست خودم نبود
_ بهار
با شنیدن صدای پرستو به سمتش برگشتم چرا همشون بعد هم میومدند
_ بله
_ چرا انقدر ساکت هستی !.
یه تای ابروم بالا پرید :
_ چیزی شده ؟
_ نه اصلا
حسابی باعث اعصاب خوردی من شده بود پس نمیتونستم خیلی روی این قضیه پافشاری کنم درستش این بود
_ نگران بوسه هستید ؟
_ نه
_ مشخصه نگرانش هستید اما مطمئن باشید از سمت من قرار نیست بهش صدمه ای برسه
_ همچین چیزی نیستش اصلا
لبخندی بهش زدم :
_ کاملا مشخصه
حسابی اعصابم خورد شده بود داشتم تحمل میکردم بس بود هر چقدر به روح و روان من صدمه زده بودند
_ پرستو این یه ازدواج صوری هستش نیاز نیست نگران چیزی باشی حالا میشه بری ؟
_ چرا انقدر عصبی
_ نباید باشم ؟
_ آره
_ باشه

_ بهار
_ بله
_ باید بریم یه مسافرت دو تایی پس آماده باش بعدش تو این مسافرت باید جوری وانمود کنی انگار عاشق من هستی شنیدی ؟
چشمهام گرد شد چی داشت واسه ی خودش میگفت ، خیره بهش شدم و گفتم :
_ من چرا باید نقش بازی کنم که عاشق تو هستم مگه این مسافرت …
وسط حرف من پرید :
_ مطمئن باش اگه مهم نبود بهت نمیگفتم اما مهم هستش واسه ی من
نفسش رو لرزون بیرون فرستاد داشتند درست میگفتند همش درست بود
_ باشه
_ ممنون
_ کیانوش
_ جان
_ پس بوسه چی میشه ؟
اخماش رو تو هم کشید و گفت ؛
_ این مسافرت هیچ ربطی به بوسه نداره که بخواد دخالت کنه
شاید داشت درست میگفت پس نباید انقدر نسبت به این قضیه حساسیت نشون میدادم همیشه هم که نمیشد اینطوری رفتار کرد
_ به من نگاه کن
خیره به چشمهاش شدم و با صدایی که بشدت گرفته شده بود خطاب بهش گفتم ؛
_ بله
_ تو حالت خوبه ؟
_ آره
_ نگرانت هستم
متعجب شدم نگران من شده بود خیلی عجیب غریب شده بود
_ نگران من ؟
_ آره
با چشمهای ریز شده خیره بهش شدم چرا نمیگفت بهادر هستش چرا داشت پنهان میکرد
پوزخندی بهش زدم :
_ بخاطر این ازدواج صوری جوگیر شدی شاید
مثل خودم پوزخندی زد ؛
_ چ صوری چ عاشقانه تو زن منی پس نیاز نیست از خودت ادا دربیاری
_ چی ؟
_ تو زن رسمی و شرعی من هستی غیر از اینه ؟
_ نه
_ خوبه

_ منم میام
کیانوش خیلی سرد گفت :
_ نمیتونی بیای همینجا میمونی بوسه ، پس وقتی بهت نیاز نیست خودت رو دخالت نده
بوسه حسابی خشمگین شد کاملا از صورتش مشخص بود ، با خشم غرید :
_ اصلا نمیشه همچین چیزی پس بهتر هستش فراموشش کنی .
کیانوش به سمتش رفت خونسرد جوابش رو داد :
_ وقتی گفتم نمیشه یعنی نه پس بهتر هستش بهش عادت کنی
حسابی خشمگین شده بود کاملا مشخص بود اما قصد نداشت به روی خودش بیاره
_ بسه !.
_ با منی ؟
_ آره
کیانوش بازوش رو گرفت :
_ راه بیفت
_ کجا ؟
_ قبرستون
بعدش بهار رو با خودش برد حسابی متعجب شده بودم چرا داشت اینطوری میکرد
به سمت بابا برگشتم و گفتم :
_ بهتر نیست شما هم برید ؟
_ نه
_ ممکنه بلایی سرش بیاره
_ بلایی سرش نمیاره
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم اصلا از این قضیه مطمئن نبودم نمیدونستم همچین چیزی هستش یا نه فقط میخواستم خیلی زود تموم بشه
_ به من نگاه کن
با شنیدن صداش خیره به چشمهاش شدم قلبم حسابی داشت میلرزید
_ بله
_ تو از چیزی میترسی ؟
_ نه
بعدش رفتم سمت بیرون چون میدونستم کیانوش بهادر هستش نگرانش بودم دوست نداشتم اصلا کسی متوجه این قضیه بشه حتی شده واسه یه ثانیه
_ تنهایی رو دوست داری ؟
_ چیکارش کردی ؟
_ کی رو
_ بوسه
_ فقط باهاش صحبت کردم دهنش رو ببنده
_ مشخصه دوستت داره
_ بوسه من رو دوست داره ؟
_ آره
_ غیر ممکن هستش چون هیچکس غیر خودش رو نمیتونه دوست داشته باشه

_ شاید نمیتونی دوست داشتنش رو ببینی میشه اینطور باشه مگه نه ؟
اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ نه
_ آدم عجیبی هستی زنت رو دوستش نداری همش به پر و پاش میپیچی پس چرا باهاش ازدواج کردی ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ تو چرا با اون خدابیامرز ازدواج کردی ؟
_ ازدواج ما از سر عشق بود
_ از سر عشق یا چون حامله شدی ؟
دیگه داشت میرفت روی اعصاب من کاش میتونستم یه جواب دندون شکن بهش بدم حداقل دهنش رو واسه یه مدت کوتاه ببنده
_ از عشقم حامله شدم ازش ابایی هم ندارم بعدش بهادر من رو دوست داشت
_ تو چی ؟
_ انقدر دوستش دارم که لحظه شماری میکنم بمیرم برم پیشش .
_ تا وقتی زنده بود واست ارزش نداشت یهو مرد ارزش داشت واست
_ این مزخرفات رو از کجا درمیاری ؟ مگه اصلا تو زندگی ما بودی ؟!
_ نه
_ پس بهتره ساکت باشی نظر ندی
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد قصدش فقط اذیت کردن من بود
_ میدونستی تو مریض هستی ؟!
_ نه
از نظر من مریض بود مخصوصا با حرفایی که میزد کاملا مشخص بود
* * * *
_ بابا
_ جان
_ نمیشه باهاش مسافرت نرم ؟
_ نه
_ خیلی ازش بدم میاد
بابا به خنده افتاد ؛
_ چرا ؟!
_ لج من رو درمیاره
واقعا هم لج من رو درمیاورد کاش میتونستم خفه اش کنم ساکت باشه !.
_ کیانوش پسر خوبیه گاهی عصبی هستش باهاش راه بیا بد نیست اونقدر
_ بد هستش فقط پیش شما خوبه .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
3 سال قبل

رمان عشق و تعصب و رمان رییس مغرور من تنها فرقشون در شخصیت ها بود
کل داستان دوتاشون
تجاوز یک مرد پولدار به یک دختر فقیر و بی گناه
تجاوز و رابطه های اجباری پی در پی
بارداری دختر
ازدواج‌اجباری
وجود یک دختر عاشق دیگه در زندگی مرد
بدنیا امدن بچه
مرگ مرد
مشخص شدن زنده بودن مرد

واقعا متاسفم براتون ک هربی کاری از راه میرسه میشینه رمان مینویسه و اسم خودشو میزاره نویسنده

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

کل کل بچه گانه
مزخرف چرت.
چرا این رمان تموم نمیشه.
اخ اخ اخ اخ.
حال به هم‌زن.

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x