رمان عشق صوری پارت 206

5
(1)

 

حس میکردم چیزی ازم باقی نمونده…چیزی جز یه جسم.
من تنها بودم و احساس غربت میکردم.
احساس بی کسی!
احساس نداشتن حامی…
احساس نداشتن کسی که ازم حمایت بکنه!
آقا رهام سکوت سنگین رو شکست و بازهم پرسید:

-شیوا…حرف بزن…بگو چرا…چرا اینکارو کردی هان !؟سرتو بالا بگیر و تو چشمهام نگاه کن و جوابمو بده!

خدایا…اینکار از من بر نمیوند.
نمیتونستم تو چشمهاش نگاه کنم.نمیتونستم.
حس میکردم از همین حالا باید دنبال این باشم که جایی غیر از اینجا واسه ادامه ی حیات پیدا کنم.
نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا گرفتم.
زل زدم تو چشمهاش.
خواستم بگم…خواستم بگم که شهرام بود که ارم خواست.
خواستم همچی رو ریز تا پیاز لو بدم اما منصرف شدم.
ته قلبم اونقدر میخواستمش که دلم راضی نمیشد اون بشه آدم بده واسه همین گفتم:

-متاسفم

در حالی که به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا از عصبانیت منفجر نشه، با تاکید گفت:

-من ابراز تاسف تو رو نمیخوام…من جواب چراهامو میخوام..

درست همون لحظه در کنار رفت و شهرام تو قاب در نمایان.
از دور پیدا بود.
مگه میشد این قد و بالا به چشم نیاد و نشناختش !؟
قدم زنام تا نزدیک ما اومد و بعد هم خطاب به پدرش گفت:

-چراش رو از من بپرسین…

میدونستم قراره امشب اینجا باشه ولی نمزدونستم اون هم به این زودی سرو کله اش پیدا میشه.
قدم زنام تا نزدیک ما اومد و بعد هم خطاب به پدرش گفت:

-چراش رو از من بپرسین…

حتی اون لحظه هم نگاهش نکردم.بازم سزم رو پایین انداختم و همون دستهای عرق کرده ام رو بهم فشردم و هی بهم مالیدمشون.
دلم میخواست خودمو سرگرم کنه.
اونقدر سرگرم که نه حرفهاشون رو بشنوم و نه چهره هاشون رو ببینم.
آقا رهام از جا بلندشد و با فرو بردن دستهاش تو جیبهای شلوارش گفت:

-خوبه…خوبه…به موقع اومدی! آره…آره من مشتاق شنیدن جواب چرا هایی که واسه هممون یش اومده هستم.
واسه هممون…
بگو…چراش رو بگو که خیلی دلم‌میخواد خیلی چیزارو بدونم

سنگینی نگاه های شهرام رو روی خودم احساس میکردم.
خیلی طولانی نگاهم کرد و بعد دوباره رو کرد سمت پدرش و گفت:

-چراش دوست داشتنشه!

پدرش متحیر پرسید:

-این خزعبل چیه!

شهرام در کمال تعجب همه با صراحت گفت:

-خزعبل نیست…حقیقته.
من دوستش دارم.
من اونی که میخوام شیواست.
اصن عشقی بین من و ژینوس نبوده.
نبوده و نیست و نخواهد بود…

صدای داد پدرش چهارستون خونه رو لرزوند:

-خفه شوووو….خفه شو شهرام!

سر راست کردم و بهش خیره شدم.
باورم نمیشد همچین حرفهایی رو تو همچین شبی و جلوی پدرش و مادرم و نامزدش زده.
راستش باید اعتراف کنم اصلا امیدی به اعتراف کردنش نداشتم اما اون خیلی ریلکس و خونسرد همچی رو گفت.
خیلی صریحتر از اونچه که بشه فکرش رو کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
آسیه
1 سال قبل

جان خودت یه بار پارتو بخون ببین بی چی میرسی نویسنده ی عزیز سه روز ما درگیر همین یه تیکه ایم یکم پارتتو زیاد کن تو رو خدا ….

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
1 سال قبل

اوخیی
ناز بشییی

aram
aram
1 سال قبل

اهاااااااا حالا شدی شهرام خوبه😂😂

hasti
hasti
1 سال قبل

نوسنده جون لطفا زودتر پارت هارو بنویسین دیگه مردیم از کنجکاوی

یکی
یکی
1 سال قبل

عااا حالا این شد ی رمان باحال فقط یکم پارتا بیشتر بشه عالیه

یه یکی
یه یکی
1 سال قبل

نویسنده خیلی پارت ها کم هست خوندش یک دقیقه هم نمیشه حداقل قبلا دو روزی پارت میزاشتی طولانی تر بود حداقل تو که لطف کردی هر روز میزاری یکم طولانی بزار تا بخونیم جیگرمون خون شده بخدا

سمیه
سمیه
1 سال قبل

بالاخره …خیلی خوب بود

NARGES
1 سال قبل

یه پیام دارم برای ژینووووووس عزیز….😂😂🤙

☆☆☆
☆☆☆
1 سال قبل

وایییییی نویسنده جون توروخدا پارتا رو طولانی کنندگان پیلیززز😍

مینو
1 سال قبل

ژووووون باووو
بالاخره ا این قوزمیت شهرام بخاری بلند شد😂🙊

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

خوب سد گفت این رمان خیلی خل شده بود ولی الان خیلی داره جالب میشه آفرین شهرام

مهسا
مهسا
1 سال قبل

هوررااااااااااااااااااااااااااا شهرام اومددددددددد😐💔
بعد هزاران پارت💔😐
شکرررررررررر💔😐

...
...
1 سال قبل

آخ جووون این شد اونی که من میخواستم
ای کاش یکم بیشتر می نوشتین مثله همیشه خیلی کم ولی بازم شکر که مثله رمان عشق ممنوعه استاد ناتموم نموده
مرسی نویسنده جان

Mahi
1 سال قبل

Yessssss👍👍👍

(یه دونه از اون حرکتا وقتی دوتا مشت از جلوی صورت میره روی پهلو ها😂🤦‍♀️)

جانان
جانان
1 سال قبل

ایول شهرام
بالاخره یه بخاری ازش بلند شد
نویسنده جان تو رو خدا دیگه شیوا رو سر و سامون بده نه اینکه الان رهام، شیوا و شهرام رو بندازه بیرون اونا هم برن خونه شهرام و همون روال سابق پیش بره

من منم
من منم
1 سال قبل

بلاخره اعتراف کرد ایول😑😂

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x