با عجله و شتابون به سمت در رفتم.
دستگیره رو گرفتم و در رو کشیدم عقب و رفتم بیرون.
شیوا کنار شهرام ایستاده بود و خوش و بش میکردن.
جیک تو جیک بودنشون باعث شد متوجه من نشه تا وقتی که گفتم:
-شیواجان…
صدام رو که شنید دست از پچ پچ کردن و بگو بخند با شهرام برداشت و سرش رو چرخوند سمتم.
نیشش تا بناگوش وا شد وقتی نگاهش با نگاهم تلاقی پیدا کرد.
خندید و گفت:
-شیدااااا….
دوید سمتم و خودش رو انداخت تو بغلم و شروع کرد ماچ کردن چپ و راست صورتم.
مشخص یود چقدز دلش واسم تنگ شده
خندیدم و محکم به خودم فشردم و پرسیدم:
-خوبی !؟
با ذوق و اشتیاق جواب داد:
-عالی ام!
دستمو پشت کمرش کشیدم و گفتم:
-خداروشکر که عالی هستی!
ازم که جدا شد رو کرد سمت شهرام و دستش رو به سمتش گرفت و گفت:
-با شهرام اومدم!
نگاهمو دوختم به شهرام.لبخند زدم و گفتم:
-سلام آقا شهرام!نامزدیتون مبارک!
چندقدمی به سمتم اومد و گفت؛
-سلام.ممنون…مرسی!
خوب نبودم اما تظاهر به خوب بودن کردم و گفتم:
-بیاین بریم داخل…اینجا جلوی در نمیتونم ازتون پذیرایی کنم.
شیوا دستش رو بالا آوردو با ذوق کارت دعوتهای توی دستش رو تکون داد و گفت:
-نه! فقط اومدم اینارو بهت بدم…کارتای عروسی ان!
درخشش چشمهاش حالمو جا آورد…
درخشش چشمهاش حالمو جا آورد و سرحالم کرد.
صورتش از ذوق می درخشید و من احساس میکردم اون خوشحالترین دختر روی زمین هست. سه تا کارت توی دستش رو به سمتم گرفت و گفت:
-بفرمااااااید…
متعجب پرسیدم:
-اینکه سه تا کارت دعوته!
با لبخند سرش رو خم و راست کرد و جواب داد:
-اهوم.سه تا کارته.
یکیش برای تو و فرهاد.
یکیش برای پدر شوهر و مادرشوهرت این سومی هم…
-هان ؟ واسه کی ؟
مکث کرد.انگار خودش هم نمیدونست سومی رو به نیت کی آورده.
خندید و در ادامه با بالا و پایین کردن شونه هاش گفت:
-این سومی هم برای هر کی که دوست داری باشه.
ووستی…رفیقی…هرکی که دلت میخواد خلاصه!
با اینکه هیچکسی رو نداشتم تا کارت سوم رو بهش بدم اما گفتم:
-باشه عزیزم…مرسی که زحمت کشیدی و اومدی تا اینجا! کاش میومدی بریم داخل!
لیخند زد و گفت:
-نه نمیتونم… چون قراره با شهرام بریم واسه خرید تور!
خندیدم و گفتم:
-فکر میکردم قراره اینجور کارهارو با مونا انجام بدی!
سرش رو آورد جلو کنار گوشم، پچ پچ کنان گفت:
-اتفاقا میخواستم با مونا برم چون اونجوری میتونستم هر توری دلم یخواد انتخاب کنم و بخرم که شهرام بیفته تو عمل انجام شده و گیر نده اما خب چون خیلی زرنگه واسه اینکه اینکارو نکنم گفته باید خودش هم بیاد!
خندیدم و گفتم:
-دستتو خونده!
چه عجب طلسمش شکست و بعد ده روز پارت دادن
اون کارت سومی هم واسه فرزاده
کاش دیگه رمان بره رو شیوا خسته شدم از شیربرنج بودن شیدا
اون سومی ام مال هووشه 😶
نه آرام اسکل مال فرزاد هست
اع راستی میگی ها 😂
عقل کل ۳ تا داد….یه دونه اضافه داد گفت هرکی و میخوای دعوت کن