رمان عشق صوری پارت 246

5
(1)

 

با عجله و شتابون به سمت در رفتم.
دستگیره رو گرفتم و در رو کشیدم عقب و رفتم بیرون.
شیوا کنار شهرام ایستاده بود و خوش و بش میکردن.
جیک تو جیک بودنشون باعث شد متوجه من نشه تا وقتی که گفتم:

-شیواجان…

صدام رو که شنید دست از پچ پچ کردن و بگو بخند با شهرام برداشت و سرش رو چرخوند سمتم.
نیشش تا بناگوش وا شد وقتی نگاهش با نگاهم تلاقی پیدا کرد.
خندید و گفت:

-شیدااااا….

دوید سمتم و خودش رو انداخت تو بغلم و شروع کرد ماچ کردن چپ و راست صورتم.
مشخص یود چقدز دلش واسم تنگ شده‌
خندیدم و محکم به خودم فشردم و پرسیدم:

-خوبی !؟

با ذوق و اشتیاق جواب داد:

-عالی ام!

دستمو پشت کمرش کشیدم و گفتم:

-خداروشکر که عالی هستی!

ازم که جدا شد رو کرد سمت شهرام و دستش رو به سمتش گرفت و گفت:

-با شهرام اومدم!

نگاهمو دوختم به شهرام.لبخند زدم و گفتم:

-سلام آقا شهرام!نامزدیتون مبارک!

چندقدمی به سمتم اومد و گفت؛

-سلام.ممنون…مرسی!

خوب نبودم اما تظاهر به خوب بودن کردم و گفتم:

-بیاین بریم داخل…اینجا جلوی در نمیتونم ازتون پذیرایی کنم.

شیوا دستش رو بالا آوردو با ذوق کارت دعوتهای توی دستش رو تکون داد و گفت:

-نه! فقط اومدم اینارو بهت بدم…کارتای عروسی ان!

درخشش چشمهاش حالمو جا آورد…

درخشش چشمهاش حالمو جا آورد و سرحالم کرد.
صورتش از ذوق می درخشید و من احساس میکردم اون خوشحالترین دختر روی زمین هست. سه تا کارت توی دستش رو به سمتم گرفت و گفت:

-بفرمااااااید…

متعجب پرسیدم:

-اینکه سه تا کارت دعوته!

با لبخند سرش رو خم و راست کرد و جواب داد:

-اهوم.سه تا کارته.
یکیش برای تو و فرهاد.
یکیش برای پدر شوهر و مادرشوهرت این سومی هم…

-هان ؟ واسه کی ؟

مکث کرد.انگار خودش هم نمیدونست سومی رو به نیت کی آورده.
خندید و در ادامه با بالا و پایین کردن شونه هاش گفت:

-این سومی هم برای هر کی که دوست داری باشه.
ووستی…رفیقی…هرکی که دلت میخواد خلاصه!

با اینکه هیچکسی رو نداشتم تا کارت سوم رو بهش بدم اما گفتم:

-باشه عزیزم…مرسی که زحمت کشیدی و اومدی تا اینجا! کاش میومدی بریم داخل!

لیخند زد و گفت:

-نه نمیتونم… چون قراره با شهرام بریم واسه خرید تور!

خندیدم و گفتم:

-فکر میکردم قراره اینجور کارهارو با مونا انجام بدی!

سرش رو آورد جلو کنار گوشم، پچ پچ کنان گفت:

-اتفاقا میخواستم با مونا برم چون اونجوری میتونستم هر توری دلم یخواد انتخاب کنم و بخرم که شهرام بیفته تو عمل انجام شده و گیر نده اما خب چون خیلی زرنگه واسه اینکه اینکارو نکنم گفته باید خودش هم بیاد!

خندیدم و گفتم:

-دستتو خونده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جانان
جانان
1 سال قبل

چه عجب طلسمش شکست و بعد ده روز پارت دادن
اون کارت سومی هم واسه فرزاده
کاش دیگه رمان بره رو شیوا خسته شدم از شیربرنج بودن شیدا

aram
aram
1 سال قبل

اون سومی ام مال هووشه 😶 

#مهسا ـ امینی
#مهسا ـ امینی
پاسخ به  aram
1 سال قبل

نه آرام اسکل مال فرزاد هست

aram
aram
پاسخ به  #مهسا ـ امینی
1 سال قبل

اع راستی میگی ها 😂

سمیه
سمیه
پاسخ به  #مهسا ـ امینی
1 سال قبل

عقل کل ۳ تا داد….یه دونه اضافه داد گفت هرکی و میخوای دعوت کن

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x