رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 16

1.5
(2)

 

 

 

چند روزی از رفتن مرتضی میگذشت و هیچ خبری ازش نبود منم گیج روی هوا معلق مونده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم

 

با دیدن چیزایی که جدیدا از مرتضی دیده بودم حس خوبی در موردش نداشتم و برخلاف گذشته که نترس و شجاع بودم میترسیدم

 

ولی نه بخاطر خودم

بلکه بخاطر گندمی که جونم به جونش بسته بود و نمیخواستم اتفاقی براش بیفته

 

با وضعیتی مالی که الانم داشتم نمیتونستم خونه جدیدی بگیرم و از اینجا برم چون پولم به کرایه خونه نمیرسید

 

کلافه خودکار توی دستمو روی میز گذاشتم و دستی به صورتم کشیدم که منشی رئیس بالای سرم ایستاد و گفت :

 

_رئیس ازت خواسته بری اتاقش

 

با دست به خودم اشاره کردم

 

_من ؟! مطمعنی ؟!

 

_بله مگه غیر از تو اسم کسی دیگه هم نازی شریفی هست ؟؟

 

سری تکون دادم و بلند شدم

اولین بار بود که میخواستم شخصا رئیس رو ببینم و قبلا هیچ وقت باهاش صحبتی نداشتم

 

برای‌ همین یه کم اضطراب و دلشوره داشتم

پشت در اتاقش که رسیدم تقه ای به در کوبیدم و منتظر ایستادم

 

 

 

 

با شنیدن صدای بلند بفرماییدش با سری پایین افتاده وارد اتاق شدم و سلامی زیرلب زمزمه کردم

 

_با من کاری داشتید ؟

 

رئیس که مردی جاافتاده و جدی بود

با دست به مبل کنار میزش اشاره ای کرد و گفت :

 

_بشینید لطفا

 

مضطرب روی مبل نشستم و بهش خیره شدم

ولی هنوز به کارش مشغول بود و عکس العملی به نشستنم نشونی نداد

 

بیقرار توی جام تکونی خوردم و سوالی پرسیدم :

 

_چیزی شده ؟!

 

بالاخره در لب تاپ جلوش رو بست و خیره‌ ام شد

 

_میشه بپرسم چه نسبتی با مرتضی دارید ؟!

 

_ببخشید ؟! متوجه منظورتون نشدم

 

به پشتی صندلیش تکیه داد و جدی خیرم شد

 

_اوکی بهتره اینطور بپرسم میدونید مرتضی کجاست ؟؟

 

از سوالای که ازم میپرسید گیج خیره دهنش شدم منظورش رو متوجه نمیشدم یعنی چی اینجور سوالا

 

_خبری ازشون ندارم

 

_مطمعنید ؟!

 

 

 

 

از این مشکوک بودنش نسبت به خودم عصبی اخمامو توی هم کشیدم

 

_بله دلیلی برای دروغگویی ندارم

 

دستاش رو بهم گره زد

و با چشمای تیزبینش نگاهش رو بین چشمام چرخوند

 

_چطور میشه اون معرف شما باشه و از طرف دیگه توی یه خونه زندگی کنید ولی خبری ازش‌ نداشته باشید ؟؟

 

این آمار زندگی من رو از کجا داشت

اخمامو توی هم کشیدم و با تعجب لب زدم :

 

_الان دارید منو بازجویی میکنید؟؟

 

با پررویی تمام گفت :

 

_خودتون چی فکر میکنید ؟!

 

با ببخشیدی که زیرلب زمزمه کردم بلند شدم تا از اتاق بیرون برم که صدام زد

 

_صبر کنید خانوم

 

با دستای مشت شده به سمتش برگشتم

 

_بزارید برم چون فکر نکنم صحبت ما کار به جایی ببره

 

با پوزخندی گوشه لبش خیرم شد و جدی حرفی زد که برای یه ثانیه حس کردم فشارم افتاد و سرم گیج رفت

 

_تا ۲۴ ساعت بهتون زمان میدم بگید جاش کجاست وگرنه از شرکت اخراج میشید

 

ما متوجه منظورتون نمیشم یعنی چی که ….

 

توی حرفم پرید :

 

_یعنی اینکه دیگه شرکت نمیاید و حقوقی بهتون تعلق نمیگیره

 

به سمت میزش رفتم

 

_ولی این نامردیه که بخاطر یه نفر دیگه این بلا رو سر من بیارید

 

نگاهش روم بالا پایین شد و با تمسخر گفت :

 

_یه نفر دیگه ؟؟

 

_بله

 

_انگار رابطه ی خاصی که با این مرد داشتید و دارید رو فراموش کردید ؟؟

 

این مرد داشت چی برای خودش سرهم میکرد

سرم کج شد و بهت زده پرسیدم :

 

_رابطه خاص ؟؟

 

_بله فکر میکنید من احمقم و نمیدونم چرا اون مرد اینقدر دور شما میگرده و هواتون رو داره ؟!

 

دستم مشت شد و عصبی دندونامو روی هم سابیدم

 

_واقعا برای شما و ذهن مریضتون متاسفم

 

 

پوزخندی گوشه لبش نشست

 

_من فقط چیزی رو که دیدم ، میگم

 

_ولی محض اطلاعاتتون چیزی که دارید میگید حقیقت نداره جناب

 

کلافه از بحث هایی که داشتیم میکردیم

یکی از پرونده هایی که کنارش بود رو‌ باز کرد و‌ درحالیکه در ظاهر خودش رو مشغول بررسی کردنش نشون میداد گفت :

 

_من حرفامو بهتون زدم و مهلتمم دادم اونم فقط تا ۲۴ ساعت دیگه میل خودتونه که بخواید چه تصمیمی بگیرید

 

انگار دیوونه اس و‌ نمیفهمه میگم نمیدونم کجاست و خبری ازش ندارم

 

_فکر کنم چند باری بهتون گفتم من خبری از ایشون ندارم و نمیدونم اصلا کجا هستن

 

در پرونده رو محکم بست و خیره چشمام شد

 

_پس کاری کن تا خودش با پای خودش از لونه موشش بیرون بیاد

 

_من اصلا نمیفهمم مگه چیکار کرده که شما اینقدر پیگیرش هستید و نمیخوامم بدونم پس لطفا منو درگیر نکنید

 

_تو چه بخوای چه نخوای درگیر شدی دخترجون حالام برو کاری که ازت خواستم رو انجام بده

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

هم خودش و بچه اش را آواره و در به در کرد . هم آراد بیچاره را ویلچری کرد

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

نازی احمق. اگر عقل داشت بچه اش گندم را از باباش ( آراد) جدا نمی کرد.

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

یعنی تو یه سال قراره ۴۸ تا پارت بزارید فقط؟
خیلی کمه حداقل هفته ای ۲پارت بزارید

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x