رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 18

3.3
(3)

 

 

بخاطر همین حرف نیره به انتظار نشستم و همینطوری شد که چندساعتی گذشت و باز خبری از محمود نشد

 

بلند شدم و همونطوری که گندمی که مشغول بازی با علی بود رو صدا میزدم خطاب به نیره گفتم :

 

_من برم دیگه دیر شد

 

_عه کجا ؟؟ بمون تا بیاد دیگه

اینجا هم که غریبه نیستی که خجالت بکشی و ن….

 

با صدای باز شدن در سالن و وارد شدن محمود حرفش نصف و نیمه رها شد و با عجله به سمتش رفت

 

_کجا بودی اینقدر دیر کردی ؟!

 

_بعد اینکه کارم تموم شد یه سر رفتم پیش رشیدی ببینم میتونم کاری برای دوستت بکنم یا نه

 

همین که چشمش به من خورد

با شخصیت شروع کرد باهام سلام علیک کردن

 

دل تو دلم نبود تا بقیه حرفش رو بزنه که انگار حرف دلم رو از نگاهم خونده باشه تعارف به نشستنم کرد و در همون حال جدی گفت :

 

_گفتن فردا برید پیششون تا از نزدیک باهاتون حرف بزنن

 

_یعنی امیدی هست ؟!

 

دستی به ته ریشش کشید

 

_بله نگران نباشید بهم یه قولایی داده

 

_واقعا ممنون نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم

 

 

 

 

بعد از اینکه نیم ساعتی خونه نیره موندم و با شوهرش حرف زدم با امیدواری به خونه برگشتم و برای فردایی که قرار بود برای مصاحبه برم توی ذهنم هزار جور نقشه کشیدم

 

تموم طول شب خوابم نبرد

و به فردا فکر کردم دست خودم نبود فکر و خیال نمیزاشت راحت باشم

 

صبح زود بعد از اینکه گندم رو به نیره سپردم به سمت آدرسی که محمود بهم داد رفتم

 

مسیرش از جایی که زندگی میکردیم خیلی فاصله داشت به قدری که مجبور شدم دوبار تاکسی عوض کنم تا برسم

 

برای بار آخر نیم نگاهی به آدرس توی دستم انداختم درسته همینجاست ولی چرا اون مرکز خصوصی رو نمیبینمش گیج چرخی دور خودم زدم ولی بازم هیچ اثری ازش نبود

 

با عجله به سمت مغازه ای که اونجا بود رفتم و آدرس رو بهش نشون دادن که اشاره ای به ته خیابون کرد و گفت :

 

_خواهرم باید بری ته خیابون و یه کم بپیچی اون وقت ، سر درش رو میبینی

 

_باشه ممنونم !!

 

به قدمام سرعت بخشیدم که بالاخره دیدمش

با خوشحالی نگاهمو سردرش چرخوندم اینجا یه مرکز خصوصی برای افرادی بود که نیاز به مراقبت و درمان داشتن

 

با خوشحالی کیفمو روی دوشم تنظیم کردم و با خدایا به امید تویی که زیرلب زمزمه کردم وارد حیاطش شدم

 

 

 

 

 

 

حیاطش بزرگ و سرسبز بود

و تا چشم کار میکرد همه جا پُر بود از گل و درختای سر به فلک کشیده و در کل زیبایی در جریان بود

 

پرسون پرسون خودم رو به دفتر رئیس رسوندم تقه ای به در اتاق زدم که با شنیدن صدای بلند بفرماییدی گلوم رو با سرفه ای صاف کردم و وارد شدم

 

_سلام

 

سرمو که بالا گرفتم با دیدن دختری تقریبا هم سن و سال خودم که پشت میز ریاست نشسته بود جا خوردم

 

_سلام بفرمایید بشینید

 

با دست به مبل کنار میزش اشاره ای کرد

که نشستم و درحالیکه دستای یخ زده ام رو توی هم گره میزدم گفتم :

 

_ببخشید از طرف آقا محمود اومدم ، گفتن که آقای رشیدی گفتن که اینجا به نیروی کار نیاز دارید

 

خودکار روی دستش لای پرونده جلوش گذاشت و گفت :

 

_بله خیلی خوش اومدید در جریان هستم

فقط همین اول کاری اینو بگم که کار اینجا یه خورده سخته

 

_چطور یعنی ؟!

 

_اینجا بخاطر بیمارایی که شرایط خاص دارن باید آموزش های خاصی ببینید و تایم کاریمونم یه خورده زیاده

 

 

 

 

 

میترسیدم چیزی بگم که فکر کنه نمیتونم دوام بیارم و استخدامم نکنه پس بی معطلی گفتم :

 

_باشه هرچی باشه من هستم

 

_مطمعنی میتونی تایم کاری زیاد رو تحمل کنی ؟

 

بخاطر گندم حاضر بودم هر کاری بکنم

 

_آره مشکلی ندارم

 

_پس فقط میمونه حقوقت که ماه های اول تقریبا کمه ولی اگه کارت خوب باشه و ببینم برای همیشه موندگاری عین بچه های دیگه زیادترش میکنم

 

سری در تایید حرفش تکونی دادم که برگه ای از کشوی جلوش بیرون آورد و شروع به نوشتن چیزی کرد

 

_این معرفی نامه رو بهت میدم ببر توی سالن شماره ۲ بده دست خانوم رستگار

 

بلند شدم و از دستش گرفتم

 

_چشم !!

 

به سمت در رفتم ولی میونه راه با یادآوری چیزی ایستادم و به سمتش برگشتم

 

_فقط ببخشید یه چیزی ؟؟

 

سرش رو بالا گرفت و با کنجکاوی خیرم شد

 

_جانم ؟؟

 

_الان استخدام شدم و دیگه موردی نمونده؟؟

 

 

 

 

 

لبخندی زد

 

_بله از طرف آقای رشیدی اومدید پس نگران هیچی نباشید فقط این معرفی نامه رو بدید خانوم رستگار تا راهنماییتون کنن

 

_واقعا ازتون ممنونم !!

 

از اتاقش بیرون زدم و با خوشحالی به سمت جایی که گفته بود راه افتادم خدایا شکرت بالاخره کار پیدا کردم و رو سیاه نشدم

 

بعد از اینکه با خانوم رستگار که زنی مسن و پخته بود آشنا شدم قرار شد فردا صبح با آوردن مدارک شناسایم مشغول به کار بشم

 

با خوشحالی و ذوق گندم رو از نیره گرفتم و به سمت خونه رفتم ولی همین که نزدیک رسیدم با دیدن چندمردی که اونجا ایستاده بودن با تعجب به سمتشون قدم تند کردم

 

با احساس ترسی که توی وجودم رخنه کرده بود سعی کردم نسبت بهشون بی تفاوت باشم و زودی وارد خونه شم

 

ولی همین که کلیدو توی قفل چرخوندم و میخواستم داخل شم

 

یکیشون که از همه قدبلندتر و هیکلی تر به نظر میرسید پاشو لای در گذاشت و با اون صدای زخمتش گفت :

 

_شما اینجا زندگی میکنی ؟؟

 

با عجله هر طوری شده گندم رو داخل خونه هُل دادم و به سمتش چرخیدم

 

_بله امرتون ؟؟

 

 

 

_مرتضی کجاست ؟؟

 

بازم اون مرتضی لعنتی….

مگه چیکار کردی مرد ، که این چندروز هرکی در این خونه رو میزنه سراغ تو رو میگیره و ازت شاکیه

 

_نمیدونم !!

 

نگاهش روم بالا پایین کرد

 

_پس که نمیدونی

 

از نگاهش حالم بد شد و بی اراده شالمو روی سرم جلوتر کشیدم

 

_بله خبر ندارم کجاست حالام بهتره برید و الکی اینجا جمع نشید

 

خواستم داخل خونه بشم که با یه حرکت دستش رو محکم روی در خونه کوبید از صدای بلندش بی اختیار با ترس از جا پریدم

 

_کجاااا ؟؟

 

با اینکه ترسیده بودم ولی سعی کردم بروز ندم

 

_یعنی چی کجا ؟؟ میرم خونم دیگه

اصلا چرا صدات رو بالا میبری ؟؟ گفتم که ازش خبری ندارم

 

_بچه گول میزنی ؟!

 

با تمسخر نگاهمو بین چندنفرشون چرخوندم

 

_با این قد و قوارهاتون به بچه ای نمیخورید که بشه گولش زد یالله از اینجا برید و شرتون رو کم کنید

 

باز خواستم درو ببندم که اینبار با خشونت یقه ام رو از پشت سر گرفت و به سمت خودش کشید

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

من که دیگه نمیخونم اسکل کلا هفته ایی چندتا خط میزاری میخوای خبرمرگت تا کی طولش بدی نمیتونی پاکش کن

ساحل
ساحل
1 سال قبل

اگه بلایی سر آراد اومده باشه ممکنه جزو همین بیماران خاص باشه؟
امیدوارم اینجوری نباشه😕

علوی
علوی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

من دقیقاً حس می‌کنم که هست.
این شریفی هر کس که هست و آقا محمود شوهر نیزه هم بی‌خبر نیستند.
شاید اومدن نازی به تهران و دیدن نیره اتفاق باشه، اما بقیه این داستان بی‌ربط به آراد نیست.

علوی
علوی
1 سال قبل

این هفته دو رمان دیگه این سایت تموم شد و دو تا جدید جاش شروع شد و ….
عشق ممنوعه استاد همچنان ادامه دارد.

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x