رمان فئودال پارت 51

4.2
(145)

 

 

 

 

 

 

پسرها سفره را پهن کردند، قیصر سبزی را چنگ زد و یک مشت سبزی در دهانش چپاند، اعتقاد داشت سبزی باید دهان آدم را پر کند وگرنه سبزی که کم باشد لذت نمی‌دهد.

 

– بز که نیستی قیصر !

آروم بخور یواش.

سهم خودته داداش!

 

قیصر ارام خندید ، مادرش گوشت و نخود و سیب زمینی هارا جدا میکرد برای درست کردن کوبیده ی آبگوشت.

 

– جونِ داداش عجب ریتمی شد.

 

ملیحه سرش را تکان داد و به آنها خندید ، بازهم پیش همدیگر بودند و مسخره بازی هایشان اوج میگرفت.

نریمان حرف قیصر را تأیید کرد.

 

– ملیحه خاتون بده من میکوبم.

 

ملیحه سرش را تکان داد، دو ملاقه آب ریخت و به دست نریمان داد، گوشت ها قشنگ پخته بودند چون دست نمیزدی از استخوان جدا می‌شد.

گوشت کوب را محکم داخل محتویات قابلمه ی مسی میزد ، انگار میخواست اینگونه عصبانیتش را خالی کند، قیصر و ملیحه نگاهی به یکدیگر انداختند.

نریمان انگار اصلا در این دنیا نباشد ، توجهی به اطراف نداشت.

فکر ها آزارش میدادند.

خیانت گلین قلبش را چرکین میکرد.

رفتارش با افسانه و بی مهری‌هایی که به او‌می‌کرد عذاب وجدانش را قلقلک میداد.

به خودش که آمد،  همه را کوبیده بود.

گوشت و نخود و سیب زمینی باهم له شده بودند.

قابلمه را به دست ملیحه داد.

 

– بفرما ملیحه خانم.

 

ملیحه تشکر کرد.

غم روی قلب ملیحه نشست، دید که نریمان چقدر درد میکشد ، حتی دست هایش میلرزید.

سرنوشت برایش بد نوشته بود.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت288

 

 

 

 

 

– حالت خوبه نریمان؟

 

کلی غذا خورده بود، بدنش سنگینی میکرد ، به قیصر نگاه کرد.

 

– انگار یه وزنه ی صد کیلویی رومه، زیاده روی کردم !

 

ملیحه برایش چای آورد،  به چای ها اشاره زد.

 

– بخورید برین پیاده روی هضمش کنین.

نشستن حالتون‌و بد میکنه.

 

نگاهی یه هردو انداخت ، دستشان روی شکمشان بود. چشم غره ای به آنها رفت.

 

– نشستن دو کاسه دو کاسه میخورن ، انگار مسابقه س!

 

قیصر شانه بالا انداخت ، زیاده روی کرده بودند. هردو از حرص یکدیگر خورده بودند، با چشم هایشان برای هم خط و نشان می‌کشیدند مانند کودکی هایشان.

 

– خوشمزه بود آخه قربونت برم.

 

ملیحه پس گردنی ای به پسرش زد ، قیصر جانش بود. تنها یادگاری همسر مرحومش.

 

– زبون نریز بچه !

بخورین برین پیاده روی، یکم بسوزونین.

 

قیصر لپ مادرش را کشید و قربان صدقه اش رفت.

 

– قربونت برم که انقدر مهربونی ، چشم!

 

نریمان چای خوش رنگش را برداشت، مانند چای های گلین بود، خوش عطر و خوش رنگ.

به هرچه دست میزد یاد گلین می افتاد.

در دل لعنتی به گلین و این عشق احمقانه فرستاد.

چای را قلوپ قلوپ خورد ، قیصر هم مشغول خوردن چای شد و ملیحه آن طرف تر ذکر می‌خواند.

زن بخاطر پوکی استخوان و درد غیرقابل تحمل در پاهایش نشسته نماز میخواند.

حاضر نمیشد حتی بخاطر این مریضی نمازش قضا برود.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت289

 

 

 

 

 

فیروزه بانو دستش را روی ران هایش کشید، نگران نریمان بود.

هرچه زبانش تلخ بود اما نریمان را اندازه یک دنیا دوست داشت.

پسرش برایش همه چیز بود.

 

– یعنی داداش کجاست؟

 

فیروزه دست بر لچکش زد ، اوهم نگران بود ، فیروزه با حال زار زمزمه کرد :

 

– نمیدونم ، تاحالا سابقه نداشته این پسر انقد بیرون باشه یا نیاد خونه

 

افسانه بیخیال پا روی پا انداخت، پوزخندی به نگرانی‌شان زد. حرف هایش انگار برای نریمان سنگین بوده که به خانه نیامده، بالأخره باید بااین حرف ها خودش را به تخت بکشاند، انگار که لوندی و حرف خوش خان را راضی نمیکرد.

 

– نگران نباشید مادر جون.

هرجا هست حالش خوبه.

 

فیروزه نگاهش را به عروس بیخیالش انداخت، حتی رد نگرانی در صورتش نبود.

 

– انشالله همین که تو میگی باشه!

 

افسانه سرش را تکان داد ، نارین از حرف هایش پشیمان شده بود

شاید تا حس از دست دادن کسی را تجربه نکنیم هرگز قدرش را ندانیم.

بی بی آسیه پیششان آمد.

 

– خانم ارباب، از وقت شام گذشته، هیچی نمیخورین؟

 

نارین بلند شد و دست مادرش را گرفت.

 

– مامان پاشو قربونت برم.

اینجوری ضعف میکنی.

 

فیروزه سرش را تکان داد و به افسانه گفت که برای سرو شام بیاید.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت290

 

 

 

 

 

روی لبه ی جدول نشستند ، اگر کسی می آمد او را میشناخت اما برایش مهم نبود.

دیگر چه اهمیتی داشت که کسی او را ببیند ؟

نفس عمیقی کشید و دستش را درهم قفل کرد.

 

– تاحالا عاشق شدی قیصر ؟

 

قیصر ارام خندید.

 

– مگه میشه کسی عاشق نشه؟

 

نریمان پوزخندی زد ، بنظرش می‌شد کسی عاشق نشود و دل ندهد، مثلاً گلین اگر عاشق بود که سمت هرز بازی نمیرفت.

 

– نمیدونم… دخترِ کجاست پس؟

 

قیصر پوزخند زد ، نگاهش را به آسمان صاف و پر از ستاره دوخت،  در روستایشان فقط دو ماشین رفت و آمد میکرد آنهم مال خان ها بود ، اکثراً داخل روستا نمی‌رفتند و از پشت روستا به شهر میرفتند.

هوایش پاک بود ، نفس کشیدن در آنجا مانند بهشت بود… بوی درختان و هوای پاک

 

– خونه‌ی شوهر !

تازه دخترِ آبستنه، امروز فردا فارغ میشه !

 

نریمان با تعجب به سمت قیصر زار برگشت، فکر نمی‌کرد او با عشق دست و پنجه نرم کند.

 

– چرا زودتر بهم نگفتی؟

 

قیصر نفسش را بیرون داد، خان کنارش نبود بلکه رفیق کودکی هایش کنارش نشسته بود.

دلش درد میکرد، کسی را میخواست برای حرف زدن.

 

– تو خودت توی مشکلات خودت غرق بودی، بار مشکل خودمم رو شونه هات میذاشتم؟

 

نریمان نگاهش را از او گرفت ، هیچکس داخل روستا نبود، عادی بود دیگر !

هیچکس از ساعت ده شب به بعد بیدار نمی‌ماند.

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت291

 

 

 

 

 

– مگه دوستت نیستم مرد ؟

 

قیصر حرفش را تأیید کرد، دست به صورتش کشید.

 

– هستیم داداش!

ولی گفتن اینکه به ناموس مردم چشم دارم درست نبود.

 

نریمان دست روی شانه اش گذاشت، قیصر مرد ناموس پرستی بود، به زن هیچکس چشم نداشت .

 

– چرا امشب راز دلت‌و بهم گفتی ؟

 

قیصر لبش را روی هم فشرد ، دخترک فقط هفده سال داشت، قیصر خیر سرش میخواست کمی بزرگ شود بعد به خواستگاری اش برود اما پدرش او را در همان سن شانزده سالگی شوهر داد و در هفده سالگی دخترک مادر می‌شد.

 

– دیروز دیدمش داداش.

 

تلخ خندید.

 

– لباس سیاه تنش بود، انگار شوهرش فوت شده. نمیدونم توی زمینای کشاورزی تو آب خفه شده یاچی!

من خبر ندارم، ننه ام دیشب گفت.

بااون شکم بزرگ، دلم داشت میترکید.

دختر هفده ساله یه مادر مجرد تنها می‌شد.

 

نریمان سرش را تکان داد.

 

– شایدم اون دختر به یه زندگی جدید نیاز داره !

 

قیصر به نیم رخ نریمان خیره شد، نریمان به جنس زن دیگر اعتماد نداشت اما شاید دوستش شانس خوبی داشته باشد و زنش مار از آب در نیاید.

 

– یعنی چی داداش؟

 

نریمان به سمتش برگشت.

 

– آی‌کیوت انقدر پایین نبود که!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 145

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230129 004339 7932

دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو 4 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 4 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
6 روز قبل

سلام میگم چرا خبری از پارت گذاری نیس

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x