رمان ماهرخ پارت 59

3.9
(7)

 

 

 

 

شهریار و حتی خود ماهرخ از لحن بی ادبانه اش متعجب شد که هر دو جا خورده نگاه یک دیگر کردند…

 

شهریار آنقدر بهش برخورده بود که عصبانی شد و با نگاهی ترسناک برای دخترک خط و نشان کشید…

 

-همین الان ازم عذر خواهی می کنی…!

 

ماهرخ پوزخند زد: عمرا حاج آقا…!!!

 

شهریار سرش را تکان داد و با جذبه گفت: باشه خودت خواستی…!!!

 

 

و خیلی شیک و قاطعانه سمت پالتوی ماهرخ رفت و ان را برداشت، سپس سمت کشو پاتختی رفت و ان را بیرون کشید و با برداشتن قیچی، ان را لبه پالتو گذاشت و قیچی کرد…

 

دهان ماهرخ باز مانده بود…

-تو… تو… چیکار… کردی… شهریار…؟!

 

 

شهریار قیچی و پالتو پاره شده را روی تخت پرت کرد…

-هیج وقت سعی نکن بدون فکر حرف یا کاری انجام بدی… این لباس بود اما بعضی وقت ها ممکنه غیر قابل جبران باشه…!!!

 

 

ماهرخ دیگر نتوانست تحمل کند.

ان پالتو را خیلی دوست داشت…

جیغ کشید…

– شهریار ازت متنفرم… ازت متنفرم… از تموم شهسواری ها بدم میاد…

 

 

شهریار این بار فاصله را به صفر رساند و او را در آغوش گرفت و سینه به سینه اش شد… دست روی دهانش گذاشت تا صدای دادش بیرون نرود اما ماهرخ سلیطه تر از ان بود که کوتاه بیاید…

 

-آروم باش دختر… صدات میره بیرون…. ماهرخ…؟!

 

تقلا کرد اما وقتی حریف مرد نشد با عصبانیت و خشم پای راستش را به ساق پای شهریار زد که درد تو وجود مرد پیچید و دستش شل شد…

 

-اخ… وحشی…!!!

 

 

ماهرخ نفس عمیقی کشید و با حرص گفت: وحشی تویی و اون دوتا خواهرای عجوزت…!!! ولم کن لامصب… ولم کن…!!!

 

 

شهریار او را محکم گرفته بود اما انگار دخترک چموش تر از این حرف ها بود که وقتی دید حریفش نمی شود، با مکثی نگاهش کرد و سپس لب روی لبش گذاشت…!!

 

 

 

 

 

داغی لب هایش و فشار ان، دخترک را کیش و مات کرد.

حرکت نمی داد اما لبهایش را محکم روی لب های دخترک فشرد.

درد پایش آنقدر نبود که نتواند تحمل کند ولی خوب توانست ماهرخ افسار گسیخته را رام کند…

 

 

این روی ماهرخ را خیلی وقت بود، ندیده بود.

تمام وجودش حرارت گرفت و میل بوسیدن ماهرخ بیشتر و بیشتر شد…

 

دستان داغش دور پهلوی دخترک مشت شد و او را تخت سینه اش چسباند و لب هایش را به حرکت دراورد…

 

 

به آنی دخترک به خود آمده و قصد جدا شدن داشت که شهریار نگذاشت و بلافاصله دستانش را پشت سر ماهرخ گذاشت و با حرص و دلتنگی بوسید…

 

 

بوسیدن و مک زدن های طولانی، لب هایش را به درد اورده بود که با هر حرکت مرد روی لب هایش اخ پر دردش توی دهان شهریار خالی می شد و او را مست تر می کرد…

 

تن ماهرخ سست شده توی آغوش شهریار رها شد که مرد لحظه ای جدا شد و هر دو با استشمام هوا، جانی دوباره گرفتند…

 

 

زبان ماهرخ به کل بسته شد و اصلا یادش رفت که داشت با شهریار کلکل می کرد…!

 

شهریار با دیدن چشمان مخمور و گیج ماهرخ لبخند زد…

-بوسیدنت خیلی خیلی شیرینه ماهی…!!!

 

 

ماهرخ سعی کرد روی پا بایستد و به سختی خودش را نگه داشت.

 

فاصله گرفت و زبانی روی لبش کشید…

اخم کرد…

-دی… گه… دیگه… حق نداری… ببوسیم…!!!

 

 

ابروی شهریار بالا رفت.

-مگه میشه زنت و نبوسی…؟!

 

 

ماهرخ تمام توانش را جمع کرد.

افکار درهم و برهمش را هم جمع و جور کرد و با اخطار گفت: به زودی مدت صیغه تموم میشه و دیگه زنی نداری تا ببوسیش…!!!

 

 

 

 

خنده از روی لب های مرد رفت و اخم هایش درهم شد…

تیز نگاه ماهرخ کرد و با تن صدای جدی که با حرص قاطی بود، گفت: بهتره حرف دهنت و مزه مزه کنی ماهرخ…! بهت اخطار میدم با احترام برخورد کنی وگرنه…

 

 

ماهرخ پوزخند زد: وگرنه چی…؟! میزنی تو دهنم…؟!

 

 

شهریار هم تند شد.

بیش از حد بهش برخورده بود.

-دقیقا میزنم توی دهنت و زبونت و از حلقومت می کشم بیرون…!!!

 

 

ماهرخ جا خورد..

انتظار این جواب را نداشت.

حرص کرد و غرید: تو غلط می کنی با من این جوری حرف میزنی…؟! تو کی هستی که به خودت اجازه میدی اینجور صحبت کنی…؟!

 

 

شهریار در حالی که جدی و طولانی نگاهش می کرد، کوبنده گفت: من شوهرت، دقیقا دارن جواب بی احترامیت و میدم….!!!

 

-شوهر…؟! فکر نمی کنی از این نسبت یکم دور باشی…؟!

 

شهریار دست در جیب فاصله را کم مرد…

-چه دور چه نزدیک تو زنمی…! مهم تر از همه با من زن شدی و پس بدون من شوهرتم…چه موقت باشه چه نه…؟!

 

 

ماهرخ با حرص سری تکان داد…

-آفرین جناب شوهر… پس خوبه که به زودی این نسبت از روم برداشته میشه حتی اگه زن شدنم به دست تو بوده، هرچند برای من می تونه فرقی بین تو یا مرد دیگه ای نباشه که…

 

 

ساکت شد و به عمد حرفش را خورد تا واکنش شهریار را ببیند…

دوستش داشت اما اینکه بخواهد زیر سلطه او باشد، هرگز غرورش اجازه نمی داد… سال ها مستقل بوده و دوست نداشت اسیر و برده باشد…

 

 

شهریار سرخ شد…

درست غیرتش را نشانه گرفته بود…

از چشمانش آتش شعله می کشید…

رگ گردن و پیشانی اش چنان نبض زد که لحظه ای دخترک حیرت کرد اما با نعره ای که شهریار زد، دخترک روح از تنش پرید…

 

 

-ماهــــــــــــــــرخ دهنت و ببند…. دست روی غیرتم نذار که دودش تو چشم خودت میره… تو بخوای به یه مرد دیگه حتی فکر یا نگاه کنی، نمی زارم نفس بکشی…!!! پس نخواه که غرور و غیرت من رو نشونه بگیری چون من سر ناموسم با هیچ کس شوخی ندارم…!!!

 

 

ماهرخ ترسیده بود اما نخواست کم بیاورد…

-پس جوری رفتار نکن تا حرفی بزنم که واقعا لایقته…!!!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kmkh
Kmkh
9 ماه قبل

الان چند روزه که پارت نیومده🥲

Kmkh
Kmkh
9 ماه قبل

چرا پارت نمیاد

neda
عضو
پاسخ به  Kmkh
9 ماه قبل

فاطمه نیستش
چن روزی..
اگه تونست میاد میذاره
اومدم براتون پارت جبرانی میذاره

...
...
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

داره یه هفته میشه
چرا پس پارت نمیزارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

neda
عضو
پاسخ به  ...
9 ماه قبل

ادمین نیستش..
اومد براتون جبرانی میذاره..

Kmkh
Kmkh
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

درسته مرسی

neda
عضو
پاسخ به  Kmkh
9 ماه قبل

☺️❤️

Mahsa
Mahsa
9 ماه قبل

پس چرا پارت نداریم هیچ جا؟؟

:///
:///
9 ماه قبل

چرا مردا هرچی میشه پای غیرتشون میاد وسط :/
اصن به خودشون چ حقی میدن ک درباره ی بعد اتمام صیغه یا بعد طلاق حرف از غیرت بزنن 😑
ولی رمان قشنگیه😍🤌

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

چقد کم

Mobina Solite
Mobina Solite
9 ماه قبل

عالی بود یکن بیشتر کن هیجان رو

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x