رمان ناسپاس پارت 10 - رمان دونی

 

یکی دوباره هم به در زدم ولی بازم چیزی نگفت نگران شدم و به خودم این اجازه رو دادم که برم داخل….
دستگیره رو با احتیاط بالا و پایین کردم و رفتم داخل.
اولین جایی که نگاه کردم تخت خالیش بود.
نبود!؟ مگه میشد نباشه !؟
با اینکه غیر ممکن بود اون هیکل و قدو قواره یه شبه آب رفته باشه اما من دویدم سمت تخت و پتورو کشیدم پایین و چیزی ندیدم جز جای خالی…
امکان نداره از اینجا رفته باشه بیرون بدون اینکه ما متوجه نشده باشیم!
متعجب داشتم تخت خالیش رو نگاه میکردم و به این فکر میکردم که ممکنه کجا رفته باشه که همون موقع خودش از پشت سر گفت:

-زلیخا دست از دامان سامی بردار….

از ترس لرزیدم و به عقب چرخیدم.نیشش به تمسخر باز بود و چیزی هم تنش نبود جز یه حوله کوچیک که فقط دور باسنش پیچونده بودش!
این اصلا چرا اصول رو رعایت نمیکرد به خیالش اروپاست!؟
چشم دوختم به زمین تا چشمم به تنش نیفته و بعد پرسیدم:

-شما حموم بودی!؟ اونقدر صداتون زدم گلوم درد گزفت….

جواب داد:

-تو این قوطی کبریت اینجا نباشم کجا باید باشم ؟

ناشکری میکرد.خیلی ها همینشم نداشتن!همچنان نگاهمو خیره به زمین دوختم و گفتم:

-اومدن برا صبحونه صدات بزنم!

دستی تو موهای پرپشت مشکی رنگ خیسش کشید و پرسید:

-این حمومتون چرا اینقدر تخمی بود!؟ حالم بهم خورد..چرا دوشش اینقدر درب و داغونه؟ چرا فشار آب کم بود!؟

همبنجور پست سرهم سوال میپرسید و یه درصد هم باخودش به این موضوع فکر نمیکرد که بابا اینجا کاخ باکینگهام که نیست! یه خونه ی قدیمی تو محله های پایین شهر…
تو جواب همه ی سوالهاش گفتم:

-ببخشید ولی هتل که نیومدین…

-هتل پیشکشت…اینجا به خونه ی آدمیزاداهم شباهت نداره…

شومه بالا انداختم و گفتم:

-اینجا همینجوریه دیگه! حموم سوئیت منم همینطوره…کاریش نمیشه کرد باید ساخت!

پس حمام بود که جواب نمیداد.خداروشکر! فکر میکردم اتفاقی براش افتاده.
یه نفس راحت کشیدم ولی بعد باخودم گفتم خب که چی!؟ چرا اینقدر نگرانش شدی!؟ اومد سمتم و گفت:

-نه وان داشت نه دوش درست و حسابی نه شیر ببینم…

مکث کرد و بعد آب چکیده روی تیغه ی بینیش رو کنار زد و پرسبد:

-حالا چرا زمینو نگاه میکنی؟ چرا سرتو بالا نمیگیری!؟

با یه کم شرم و خجالت گفتم:

-آخه شما هیچی تنتون نیست!!لختید!

خنده اش گرفت از این حرف من و اصلا هم سعی نکرد این خنده هارو کنترل بکنه.ظاهرا از من حرف خنده داری شنیده بود.حالا اینکه یه نفر به یکی بفهمونه یا بگه که تو لختی و راحت نیستم نگاهت کنم کجاش خنده دار بود!؟
به حرف اومد و پرسید؛

-ک*س*خول مسخولی چیزی هستی تو؟ من کجا لختم!؟ اصل کاری زیر حوله است!

وای خدایاااا….چطور به عنوان یه مرد بالغ میتونست همچین حرفهای بی ادبانه ای بزنه!؟
همچنان سرمو پایین نگه داشتم و گفتم:

-آقای مرصاد دوتا خانم اینجا زندگی میکنن که من فکر میکنم بایدبه حرمت و احترام این دوتا خانم هم که شده یه سری چیزارو رعایت کنید!

دستی به صوررت صاف و صوفش که مورچه روش لیز میخورد و من مطمئن بودم تازه برق انداختش کشید و بعد سیبک گلوش رو خاروند و گفت:

-چی!؟ حرمت دیگه چیه؟ زن همسایه اس!؟

هوووف! مثل اینکه از اذیت کردن و شوخی کردن من لذت میبرد! اخم غلیظی کردم و گفتم:

-اقای مرصاد اینجا ایران …ماهم یه سری خط قرمز داریم همونطور که زشت من با لباس نامناسب اینجا بچرخم برای مرد هم زشت اینجوری تو خونه ای که خانم هست بچرخه!

پوزخندی زد و گفت؛

-سر اینکه تن منو اینجوری ببین کلی دختر به گیس و گیس کشی افتادن بعد تو میگی لخت نگردم و فلان و بهمان!؟از خداتم باشه منو اینجوری ببینی…

دستامو با خشم مشت کردم.یه جوری میگفت از خدام باشه که انگار من پسر ندیده بودم.
آخه چرا این مدلی حرف میزد این تافته ی جدا بافته!
بالاخره سرمو بالا گرفتم و گفتم:

-نه اینجا لاس وگاس نه من از اون دخترایی که بخوام سر شما گیس و گیس کشی بکنم!پس رعایت بکنید لطفا!

باخودشیفتگی لبخندی زد که فکر کنم بیشتر میخواست باهاش میخواست منو یه کوچولو اذیت بکنه و بعدهم گفت:

-عه! جداااا…من که فکر نمیکنم!

پرسشی نگاهش کردم و گفتم:

-چی رو فکر نمیکنی!؟

لبخند پر غروری زد و گفت:

-اینکه از اون دخترا نیستی آخه کم مونده بود واسه چشمک زدنهای اون دختر و کت من تو خیابون با دختره فینال کشتی کج برگزار بکنی…

من هاج واج نگاهش کردم و اون پوزخند زنان سمت تخت رفت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x