رمان دونی

 

 

 

 

یزدان گذشته آرام بود …………. حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید . چه رسد به گرفتن جان یک آدم .

 

 

 

ـ بسه …………. بسه یزدان جونم . بسه تروخدا .

 

 

 

تنها چیزی که در سر یزدان چرخ می خورد لبان گندمی بود که احتمالاً توسط این مرد لمس شده بود . نمی توانست از خیر جان این مرد بگذرد .

 

 

 

ـ برو کنار گندم ………. سزای کسی که به ناموس من دست بزنه ، فقط مرگِ .

 

 

 

و دست درون پنجه های گندم که به دور گردنش حلقه شده بود انداخت و با یک حرکت حلقه دستان او را باز کرد و او را به کناری هول داد .

 

 

 

گندم بی تعادل روی زمین افتاد ………… اما چشمان مصمم و از خشم شعله ور شده یزدان اجازه نمی داد عقب نشینی کند ………… او توان دیدن جان دادن آدمی را نداشت ……. آن هم توسط یزدان . یزدانی که در تمام زندگی اش به اسطوره ای تکرار نشدنی بدل شده بود .

 

 

 

گندم اینبار روی مرد خیمه زد و با همان چشمان اشکی اش در چشمان یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش در هول و لا بود . تمام جانش در تنش بود .

 

 

 

ـ باور کن کاری باهام نکرد ………… خودت که دیدی .

 

 

 

یزدان با همان چشمان سیاه و گشاد شده از خشمش در چشمان گندم نگاه کرد و نگاه افسار گسیخته اش پایین رفت و روی لبان گندم نشست ………. هنوز هم می توانست رژی که دور لبان گندم پخش شده بود را ببیند .

 

 

 

ـ این پست فطرت لبات و بوسیده …………. این حرومزاده لمست کرده .

 

 

 

گندم با گریه سر تکان داد :

 

 

 

ـ نه به خدا ……….. نبوسید . به خدا نبوسید . به جون خودت که برام عزیزی نبوسید . به جان خودم نبوسید .

 

 

 

یزدان سرش را به سر گندم نزدیک نمود و نگاهش در چشمان دو دو زده گندم رفت و آمدی کرد . صدایش بم تر و آهسته تر از همیشه به نظر می رسید ………. آنچنان که گندم حس می کرد سرمای عجیبی از لحن خشک و خشن یزدان بر تنش نشست .

 

 

 

ـ رژ لبت دور لبات پخش شده ……… من خر نیستم گندم .

 

 

 

ـ به خدا بخاطر بوسیدن نیست . مچ دستش و گاز گرفتم . حتماً …….. حتماً همون موقع رژ لبم پخش شده . به خدا تا حالا هیچ کس من و نبوسیده . به خدا راست میگم .

 

 

 

یزدان پلکی زد و نگاهش را به سمت چشمان بسته مرد کشید ………… کلتش را از روی سر مرد بلند کرد و دوباره به درون درز کمربندش فرستاد .

 

 

 

 

 

گندم با سینه ای که از ترس عمیقاً بالا و پایین می رفت به یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش می لرزید .

 

 

 

یزدان نگاهش را دوباره به سمت گندم کشید . با نگاهی آرام تر شده نسبت به ثانیه های قبل . انگار اندک اندک ابرهای تیره از روی چشمانش می رفتند ………….. انگار تازه چشمانش به تن لرز افتاده گندم افتاده بود .

 

 

 

دست به سمت دستان مرد برد و هر دو مچ دستش را چک کرد …….. باید خیالش راحت می شد . باید اعصابش آرام می گرفت .

 

 

 

با دیدن جای دندان های ظریف گندم بر روی مچ دست چپ مرد و رژی که به دور جای دندان ها پخش شده بود ، قلبش اندکی آرام و قرار گرفت . گندم راست گفته بود .

 

 

 

دست به سمت شانه لرز برداشته گندم دراز کرد …………. این گریه های آرام و بیصدای گندم قلبش را می سوزاند . گندمی که هنوز روی تن مرد خیمه زده بود را بلند کرد و به سمت سینه اش کشید .

 

 

 

ـ کاریش ندارم . بیا تو بغلم .

 

 

 

گندم به چشمان روشن شده یزدان نگاه کرد . خطر رفع شده بود . این را از چشمان آرام گرفته یزدان می فهمید .

 

 

 

خودش را به دست یزدان سپرد و اجازه داد یزدان او را بلند کند و به روی پایش بنشاند و به سینه اش بفشرد . این مرد عجیب ترین آدمی بود که در تمام طول زندگی اش دیده بود . حسش به این مرد پر از تناقضات ریز و درشت بود . هم کنارش امنیت داشت و هم ………….. گاهی تا سرحد مرگ از او می ترسید .

 

 

 

در حالی که حس می کرد بار دیگر به مامن امنش رسیده ، دستانش را به دور گردن او حلقه نمود و هق هق هایش را با صدا آزاد کرد و تمام ترسش را در سینه او خالی نمود .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای قدم های در حال دویدنی که هر لحظه به آنها نزدیکتر می شد ، در حالی که یک دستش را به دور گندم حلقه نموده بود ، دست دیگرش را به سرعت به سمت کلت در کمرش برد …………. اما با دیدن جلال در پیچ راهرو ، دست از روی کلتش کشید و به دور گندم پیچاند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

دو خط بیشتر بنویس اگه دستت شکست من قول میدم خودم ببرمت دکتر دستتو گچ بگیرن😐

مریم
مریم
1 سال قبل

طولانی ترش کن

رضا
رضا
پاسخ به  مریم
1 سال قبل

نویسنده با فاصله گذاشتن بین پاراگراف ها طولانیش میکنه🤣🤣،واقعا چ فکری می‌کنه با دو خط نوشتن پارت میذاره

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x