رمان گلادیاتور پارت 190 - رمان دونی

 

 

 

 

فرهاد در حالی که هنوز هم پوزخند نشسته بر روی لبانش را حفظ کرده بود ، تصنعی ابرویی درهم کشید :

 

 

 

ـ نگو که انقدر ساده ای که نمی دونی با یه دوخت و دوز ساده ، میشه حتی یه زن زایمان کرده رو جای یه دختر دست نخورده قالب کرد .

 

 

 

گندم با چشمان گشاد شده از حیرت و خجالت و ترس به فرهادی که بالا سرشان ایستاده بود و انگار با یزدان دوئل کلامی می کرد را نگاه نمود …………. باورش نمی شد تمام در چرت و پرت هایی که از دهان فرهاد خارج می شد ، درباه او باشد .

 

 

 

به نظرش این مرد حتی از تعریفاتی که یزدان می کرد هم ترسناک تر بود . در آنِ واحد هزاران حس با هم به جانش افتاده بود . خشم از قضاوت فرهاد ، ترس از این مردی که انگار برای به دست آوردن هر چیزی از انجام هیچ کاری واهمه نداشت ، نگرانی از شرایطی که در آن قرار گرفته بود و نمی دانست قرار است تا کی کش پیدا کند و هیچان ناخوشایندی که عجیب ضربان قلبش را به بازی گرفته بود و دمای بدنش را کاهش داده بود و …….. هزاران حس دیگر . اما آن حسی که بیشتر از همه ترس به جانش می انداخت ، حس ناامنی از این فضا و این مرد بود .

 

 

 

دلش می خواست همین الان به بالا می رفتند و تا پایان این مسافرت کزایی پایشان را از آن اطاق لعنتی بیرون نمی گذاشتند .

 

 

 

یزدان دندان برهم سایید و اندکی ابرو درهم کشید …………… فرهاد خوب توانسته بود دست روی نقطه ضعفش بگذارد ………… حرف زدن درباره گندم اشکالی نداشت …………. اما وسط کشیدن مسائل خصوصی گندم و تصور اون حرف ها در ذهن مخاطب رو به رویش ، چیزی نبود که بتواند عادی از کنارش گذر کند و به روی خودش نیاورد .

 

 

 

ـ مطمئن باش انقدر تجربه دارم که تفاوت بین یه زن زایمان کرده و یه دختر دست نخورده رو بفهمم .

 

 

 

پوزخند فرهاد عمیق تر شد :

 

 

 

ـ راست میگی ……….. فراموش کرده بود که تو انقدر تنوع طلبی که حتی نمی تونی بیشتر از سه چهار ماه با یه دختر بمونی …………. درجا یدونه فابریکش جایگزین قبلی می کنی . حتی اگه اون دختر به زیبایی این دختر کناریت باشه یا حتی شاهزاده انگلیس باشه .

 

 

 

و از کنار یزدان گذشت و به سمت دیگر سالن به راه افتاد .

 

 

 

 

 

گندم ترسیده از این حرف های تازه ای که گوش هایش به هیچ عنوان با آن آشنائیتی نداشت نگاهش را سمت تک و توک دخترانی که در میان سالن مانده بودند چرخاند .

 

 

 

نگاهش به همان تعداد اندک دختران باقی مانده میان سالن به گونه ای بود که انگار نفری بعدی که قرار است انتخاب شود ، خود اوست .

 

 

 

او در جایی زندگی کرده بود و بزرگ شده بود که دختران راحت خودشان را برای دریافت چندر غاز پول ، در اختیار هر مردی قرار می داد . اما چیزهایی که الان می دید ، حتی از آن چیزهایی که در گذشته با آنها رو به رو شده بود هم عجیب تر و ترسناک تر به نظر می رسید . اینجا ، دختران را شبیه برده انتخاب می کردند و بدون آنکه توجهی به سن و سال یا تمایل قلبی اشان کنند ، به اطاق هایشان می بردند .

 

 

 

یزدان نگاه سمت گندمی که چشمان لرز برداشته اش میخ اندک دختران باقی مانده در سالن شده بود شده بود ، کشید .

 

 

 

انگار هر چه سعی می کرد گندم را از واقعیت وجودی زندگی اش دور نگه دارد ، کمتر به نتیجه می رسید . انگار تمام تلاش هایش در قبال گندم نتیجه ای معکوس می گرفت . انگار گندم ناخواسته هر روز و هر لحظه بیشتر درگیر رودخانه خروشان زندگی او می شد .

 

 

 

حلقه دستش را به دور کمر گندم تنگ تر کرد و سعی نمود حواسش را با فشردن او به خودش جلب کند .

 

 

 

ـ گندم .

 

 

 

گندم پلکی کرد و نفس های لرز و منقطعش به گوش یزدان رسید .

 

 

 

ـ من می خوام برم بالا …………. دلم نمی خواد یه لحظه دیگه هم تو این سالن بمونم .

 

 

 

یزدان دستش را روی کمر او نوازش وار بالا و پایین کرد ……………. بلکه اینگونه بتواند حس امنیت را بیشتر به گندم القا کند .

 

 

 

اگر یزدان برای هر کسی کابوس شبانه اش به حساب می آمد …………….. اگر برای هر جنبنده ای فرشته مرگ محسوب می شد …………….. آغوشش برای گندم ، امن ترین نقطه این عالم بود .

 

 

 

ـ تا وقتی من کنارتم ………… تا وقتی من پیشتم و نفس می کشم ، هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره . بهت که گفتم ، تا وقتی سایه و اسم من روت هست ، هیچ بنی بشری ، جرات نزدیک شدن به تو رو پیدا نمی کنه ………….. چون در غیر این صورت ، باید با من طرف حساب بشه . می فرستمش جایی که عرب نی انداخت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانی
هانی
1 سال قبل

وای کشتی مارو همش گندم بیشترچسبید ب یزدان اون ک چسبیده بود چطوری بیشتر چسبید ولمون کن توروخدا ، همش رمانت شده حمایت یزدان از گندم ، انگار که این دختر لای پرقو بزرگ شده انگارن انگاربچه کار بوده، همه رمانت شده راجع ب بدن زنها حرف زدن

بی نام
بی نام
1 سال قبل

هرچی مامیخوایم احترام بزاریم نویسنده خر فرضمون میکنه بابا الان بیست پارت تموم شداین مهمونیه کذایی تموم نشد قراره چندسال ادامه داشته باشه این رمان خلاصه ش کن چه خبره حالا توپارت بعدی یه جمله گفته میشه بعددوپارتمون واسه اون جمله صرف میشه

پریسا
پریسا
1 سال قبل

باشه به خدا فهمیدیم یزدان از گندم حمایت کامل میکنه.اوکی گندم پاکه.چشم و گوش بسته یه شبه انقد اتفاق براش افتاده که ما الان دوماهه داریم میخونیم تموم نمیشه.بسه دیگه با این حساب سال1402 صبح میشه

رضا
رضا
1 سال قبل

میشه لطفاً هرروز پارت بذاری،اصلا نظر مخاطبت رو میخونی ؟میشه دلیلشو بگی ک چرا اینقدر کوتاه هستن پارت ها حالا کاری ب کیفیت ندارم ولی حداقل میشه طولانی تر بذاری یا هرروز بذاری،لطفا جواب بده

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x