رمان گلادیاتور پارت 199 - رمان دونی

 

 

 

 

 

اما نمی دانست چه مقدار از شب سپری کرده که با حس ضربه محکمی که در شکمش نشست ، خواب از سرش پرید و ابروانش از دردی که در صدم ثانیه ای در شکمش نشست درهم فرو رفت .

 

 

 

نگاهش را پایین کشید و با سر زانوی گندم که میان شکمش جا خوش کرده بود مواجه شد .

 

 

 

حرصی و بد خواب شده به گندمی که دوباره پتو را از روی خودش کنار زده بود نگاه کرد .

به خوبی به یاد می آورد ، آن زمان هایی هم که گندم سن و سال آنچنانی نداشت و کاووس برای تنبیهش او را مجبور می کرد تا تمام شب را در سرما و میان حیاط سپری کند ، او هم کنارش می ماند و در حیاط و روی مبل زوار دررفته گوشه حیاط او را میان آغوشش می گرفت و گرمش می کرد و شب را صبح می نمود .

 

 

 

همان زمان ها هم وقتی گندم خوابش سنگین می شد حرکت دست و پاهایش را شروع می کرد و لگد پراندن هایش آغاز می شد .

 

 

 

حرصی دستش را پایین برد و زانوان او را صاف نمود و دست دور کمرش انداخت و بی توجه به اینکه با این حرکت او را بیدار می کند یا نه ، گندم را سمت خودش کشید و یک پایش را روی پاهای او انداخت و بالا تنه اش را میان حصار سینه و بازویش گیر انداخت و اینبار با خیال جمع تری پلک بست و خوابید . مطمئناً با این دستی که به دور بازو و کمر او حلقه نموده بود ، اجازه هر تکان اضافه ای را از او می گرفت . لااقل اینجوری امنیت بیشتری داشت . لااقلش این بود که دیگر با هر ضربه او را از خواب نمی پراند و خوابش را آشفته نمی کرد .

 

 

 

تمام آن شب گندم میان آغوش و حلقه بازو و سینه او شبش را سپری کرد ………… با اینکه با هر تکان گندم ، او هوشیار می شد ، اما با هر بار تنگ تر کردن حلقه دستش اجازه حرکات اضافی را از او می گرفت .

 

 

 

گندم نفس عمیقی کشید و خواست دست و پایش را تکانی دهد تا سنگینی نشسته در تنش را خارج کند که با حس قفل بودن دست و پایش ، ابرویی درهم کشید و اینبار سعی بیشتری برای تکان دادن اعضای بدنش کرد اما در کمال تعجب حس نمود با هر تکان هر چند کوچکی ، لحظه به لحظه عرصه بر او تنگ تر می شود .

 

 

 

میان پلک هایش را آرام باز کرد که در فاصله چند سانتی چشمان تارش ، تنها توانست پارچه سفیدی را ببیند . با حس زندانی بودن دست و پایش سرش را اندکی عقب کشید و از روی متکا بلند کرد که با یزدان خوابیده و دست و پاهایش که توسط او زندانی شده بود مواجه شد .

 

 

 

 

 

 

 

تا آنجایی که به خاطر می آورد ، دیشب یزدان پشت به او کرده بود و خوابیده بود ………….. حتی میانشان لااقل نیم متر فاصله بود و خبری از این در آغوش گرفتن و بغل کردن نبود .

 

 

 

با حس گرمایی که به آنی در جانش نشست ، ابرویی درهم کشید و تکان دیگری به تنش داد ……… فاصله اش با یزدان آنقدر کم بود که حتی می توانست نفس های گرم او را روی گونه و موهایش حس کند و یا حتی عطر سینه مردانه او را حس نماید .

 

 

 

با آزاد نشدن دست و پایش بار دیگر گردن بالا کشید و به پای مردانه یزدان که روی پاهایش افتاده بود نگاه انداخت . یزدان علناً او را میان آغوشش زندانی کرده بود و هرگونه راه فراری را برای او بسته بود .

 

 

 

با حس گرمای آزار دهنده ای که لحظه به لحظه در جانش بیشتر می شد ، تکان هایش را بیشتر کرد که یزدان غرولند کنان حلقه دست و پایش را تنگ تر کرد و سر او را کاملاً به سینه اش چسباند و همان پنج شش سانت فاصله میانشان را هم از بین برد .

 

 

 

ـ فقط قد دراز کرده . بلد نیست مثل آدمیزاد بخوابه .

 

 

 

گندم آنقدر آشفته و شوکه بود که اگر می خواست هم نمی توانست به سرعت بر خودش مسلط شود و جوابی در برابر این حرف او بدهد .

 

 

 

بی شک بجای اینکه میان سینه و بازوی یزدان فرو رفته باشد ، در کوره آدم پزی فرو رفته بود که این چنین گرمای کشنده ای سلول به سلول تنش را احاطه کرده بود و سرتا پایش را یکپارچه می سوزاند و ضربان قلبش را به بازی می گرفت .

 

 

 

دو سه دقیقه ای طول کشید تا توانست بر حال و احوال عجیب و غریب شده اش مسلط شود و تکان هایش را از سر بگیرد .

 

 

 

ـ ولم کن یزدان . خفم کردی ………. مگه دزد گرفتی ؟؟؟

 

 

 

یزدان که به هیچ وجه دیشب خواب راحتی نکرده بود ، با شنیدن صدای گندم میان پلک هایش را اندکی از هم گشود و نگاهش را چرخی در اطاق روشن شده اشان داد . صبح شده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

😂 😂 😂 😂

*****
*****
1 سال قبل

مژده مژده بدید بلاخره صبح شد
کِل کِل، نانای نای💃💃💃💃

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x