ـ جالب شد …………. پس این خشایار خان باید تو کار قاچاق اعضای بدن باشه ………. اما اگه تو کار قاچاق اعضای بدنِ ، به محموله عتیقه من چی کار داشت ؟
ـ نمی دونم آقا ……….. به خدا من غیر از این چیزایی که گفتم هیچ چیز دیگه ای نمی دونم ………… من فقط یه فرمان بردار سادم …….. به خدا مادر من مریضِ ………. دستم تنگ بود ، به پول احتیاج داشتم .
ـ با چقدر پول خریدتت ؟
ـ صد و پنجاه ……. تومن .
پوزخند یزدان عمیق تر و رعب انگیز تر از ثانیه های قبل شد :
ـ فقط برای صد و پنجاه تومن ……….. خودت و خانوادت و همه کس و کارت و وسط گذاشتی مردک ؟
ـ برای شمایی که این دم و دستگاه و تشکیلات و دارید ، شاید صد و پنجاه تومن پولی نباشه ………….. اما برای منی که شپش ته جیبم بالانس می زنه و مادرمم تو خونه دراز به دراز افتاده و جونش لنگ پول عمله ……… پول زیادی بود .
یزدان به جلال که پشت مرد ایستاده بود نگاه انداخت .
ـ چرا همین طوری اونجا ایستادی و از این مهمون عزیزمون پذیرایی نمی کنی ؟ ……………. حیفه همین جوری ، بی کار اینجا نشسته ………… بالاخره خنجر از پشت زدن به یزدان که الکی نیست .
جلال سر تکان داد و پنجه هایش را در هم قفل کرد و ترق و تروقشان را درآورد .
یزدان در حالی که نگاه ماتش و یخی اش را از مرد می گرفت ، رو به جلال ادامه داد :
ـ راجب حرف هاش تحقیق کنید ، اگه حتی یه ذره تو حرف هاش دروغ دیدید …………. امونش ندید ، نفسش و ببرید ………….. دنبال خشایار نامی که تو کار قاچاق اعضا باشه هم بگردید ………. تا بیست و چهار ساعت دیگه اطلاعات کاملش و می خوام .
ـ چشم قربان .
هنوز از زیر زمین خارج نشده بود که تمام فضای زیر زمین پر شد از صدای مشت و لگد های جلال که با صدای داد و فریاد های درد آلود مرد آمیخته شده بود .
آن اوایل با شنیدن صدای درد آلود آدم ها روانش بهم می ریخت ………. آنقدر که حتی در چهره اش هم نمایان می شد و گاهی آن حس انسان دوستی اش هم سر باز می کرد و به کمک آن فرد می رفت ………. اما الان خیلی وقت بود که دیگر خبری از آن حس های انسان دوستی و یا ترحم برانگیزش نبود . الان یاد گرفته بود که عادی باشد و خونسرد رفتار کند ……… بی آنکه حتی خم به ابرو بیاورد و یا نگاه سیاه و یخ زده اش را بجنباند .
به سمت عمارت به راه افتاد …….. از کارش راضی بود ……….. از مهمانی هر چند دردناکی که برای مرد به راه انداخته بود هم راضی بود ……….. هرگز نباید آدم خیانت کار بی جواب بماند ………. او اگر یزدان خان شده بود …….. اگر حرفش درون این سیستم برو شده بود ، تنها به خاطر قاطعیت و بی رحمی بود که تورج در این سال ها تعلیمش داده بود .
با نزدیک شدن به میانه سالن ، ارژنگ ها را نشسته بر روی مبل و در حال قهوه خوردن دید ……….. حالا شاید می شد کمی از خطای این مردک گذشت کرد .
ارژنگ با شنیدن صدای کوبنده قدم های یزدان ، به سرعت فنجانش را پایین آورد و سر سمت او چرخاند و مقابل پایش بلند شد .
ـ دیدینش یزدان خان ؟
ـ آره ……….. از یه خشایار نامی اسم برد ………… تو می شناسیش ؟ می گفت تو کار اعضای بدنه .
ـ نه والا قربان ، شما که می دونید من با باندهای قاچاق اعضای بدن کار نمی کنم . یعنی اصلا گروه خونیم به این چیزا نمی خوره ………… زیاد از سیستم و آدمای درون سیستمش خبر ندارم .
ـ خیله خب .
ـ راستش یزدان خان حس کردم ممکنه حتی با این مدرکم دل شما با من صاف نشه ………… اینه که یه هدیه هم براتون آوردم که جبران مافات بشه و خلاصه دل شما با من صافِ صاف شه ……. که بتونم همون شراکت قدیم و زیر سایه شما ، با شما داشته باشم .
یزدان روی مبل نشست و پا روی هم انداخت و پوزخند یک طرفه ای بر لبانش نشاند ………. زندگی کردن میان این جمع گرگ صفت ، او را هم گرگ کرده بود .
ـ چیه …… می خوای پولت و به رخم بکشی ؟
لبخند چاپلوسانه ارژنگ پهن تر شد :
ـ نه نه ……….. این چه حرفیه یزدان خان ………… همه می دونن که مال و منال یزدان خان انقدر زیاده که حد و حساب نداره .
ـ پس اون چیه که به قول خودت می تونه ، جبران مافات کنه ؟
ـ براتون بهترین دختر این شهر آوردم .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمانت ارزش خواندن و صبر کردن داره اما آدم میمره از کنجکاوییی
ججییغغغغغغ من چطور تا فردا صبر کنم نویسنده عاشق رمانت شدم ولی توروخدا اندکی بیشترش کن یا نرسیده به جاهای حساس تمومش کن تولوخدا🥺🥺
چگونه تا فردا صبر کنمممممم
مسلماً گندمه. اما گندم تمام این هشت سال کجا بوده؟
تو دست کیا چرخیده؟ چه بلاها سرش اومده؟ و چقدر از یزدان به خاطر این تنها رها کردنش متنفر شده؟؟
و از اینا مهمتر، این مدت برای چه کارهایی آموزش دیده؟ همینجوری به عنوان پیشکش و تحفه اوردنش، یا برای هدفی مثل جاسوسی یا کشتن یزدان وارد سیستم کردنش؟
برای پیشکشه ولی من فکر میکنم توی کاواره میرقصیده فقط بعد این مرده میخرتش پیشکش یزدان میکنتش ولی اینو مطمئن هستم که گندم از یزدان متنفرههه
ااا فک کنم گندومو خریده که پیشکش یزدان کنه☹️
دوستان عزیز این رمان هم مثل بقیه اول یکم پارتا کم هس بعد هی بیشتر میشه مث رمان الفبای سکوت
این پارت هم عالی بود
همونجا بشناسه گندمو به بهانه نشناختن اذیتش نکنه 😶
رمانش خیلی قشنگه حرف نداره ولی خب نصف هر نصف پارتو میزارن
و دختره گندمه😀😀😀
گندم 😐 دختره گندمه 🙁
جالب شد گندم و اوردنننننن
خدا کنه گندم باشه
گندم آورد باشه براش🥰
داره خیلی قشنگ می شه فقط ای کاش پارتا زیاد تر باشند
اوه اوه گندمم😍😍😍 وایی چرا تموم شد من نمی تونم تا فردا صبر کنم😐😐
اووووو جالب شد گندم اومدد درسته؟
اره فک کنم قطعا یعنی