رمان گلادیاتور پارت 96 - رمان دونی

 

یزدان انگار که مشکل او را فهمیده باشد ، خود را سمت تخت او خم کرد و آرام در گوش او زمزمه کرد :

ـ یادت نیست چرا اینجایی خشایار ؟

و دست جای بخیه های روی پلوی او قرار داد و با اندکی فشار ، صدای داد و فریادهای از سرِ درد او را درآورد .

ـ هنوزم چیزی یادت نیومد ؟

مگر می شد با این حجم از درد ، مغز خواب رفته اش بیدار نشود . پلک گشود و نگاهش را به یزدان داد .

ـ با من چه غلطی کردی ؟

یزدان عقب کشید و صاف و شق و رق به پشتی صندلی اش تکیه داد و لبخندی زد و ابروانش را انگار که بخواهد بدیهی ترین چیز را بگوید ، اندکی بالا فرستاد .

ـ تو این زندگی نکبت بارت که خیرت به کسی نرسید ، من کمک کردم بلکه پوشه اعمالت کمی سبک بشه .

ـ یعنی …….. یعنی چی ؟

ـ گفته بودم اگه زبون به دهن بگیری یه کلیه و یه چشمت و ازت می گیرم .

خشایار ترسیده و ناباور ، دستش را بالا آورد و حفره درست شده در صورتش را با شک لمس کرد …………. آب دهانش به آنی در دهانش خشک شد و حالش از آنچه که بود ، بدتر شد ………….. فکر می کرد ، چشمش را بسته اند که نمی تواند جایی را ببیند …….. فکر می کرد ، پلکش باد کرده که توان باز کردنش را ندارد ……….. اصلا هر فکری را می کرد ، الا چیزی که واقعیت داشت و اتفاق افتاده بود .

یزدان باز سمتش خم شد و در چشم او نگاه کرد :

ـ هنوز هم تصمیم نداری بگی کار کی و دستور کی بود ؟

ـ خودت و تو بد دردسری انداختی یزدان خان …………. اونا ولت نمی کنن .

ـ آره به گوشم رسیده از وقتی غیب شدی یه تعداد افراد ناشناس ، مثل مور و ملخ افتادن دنبالت که پیدات کنن ………….. اما نه برای نجات دادنت …….. برای کشتن و حذف کردنت . تو الان براشون جز یه مهره سوخته چیزی دیگه ای نیستی ……… به کی داری وفاداری میکنی ؟ به کسی که راحت دستور کشتنت و صادر کرده ؟

خشایار پلک بست و رو از یزدان برگرداند ……….. یزدان ادامه داد :

ـ اگر حرف نزنی ، همین امشب ، ماجرایی که دو شب پیش برات اتفاق افتاد و باز هم تکرار می کنم …………. اینبار این یکی چشمت و برمی دارم با یه دست و یه پا …………. و قسم می خورم در حالی ولت کنم بری که نه زبونی برای حرف زدن داشته باشی ، نه چشمی برای دیدن .

ـ چی می خوای از من ؟

ـ می خوام بدونم کی دستور دزدیدن محموله من و صادر کرد ؟ کی از پشت به من خنجر زد .

ـ فرهاد .

ابروان یزدان درهم رفت ……….. خودش هم حدس زده بود ، تمام این کارها باید زیر سر فرهاد باشد ، اما مطمئن نبود . در باندی که او در آن تعلیم دیده بود ، حتی گاهی باید به سفید بودن ماست هم شک می کردند .

فرهاد کسی بود با حدود شصت هفتاد سال سن و انبوهی از تجربه در قاچاق …………. آن هم از هر مدلی که می شد فکرش را کرد ……….. از قاچاق مواد و عتیقه و اعضای بدن و طلا و دلار گرفته ، تا قاچاق دختر به کشورهای عربی .

ـ فرهاد ؟ چرا فرهاد ؟

ـ خیلی وقته که براش تهدید بزرگی به حساب می یای ……….. خیلی وقته که کسی پیدا نشده بود تا بتونه میون گروه ها و باندها با فرهاد خان رقابت کنه …………… فرهاد هیچ چشم داشتی به محمولت نداشت و نداره ، فقط می خواست بین گروه ها و باندها چو بیفته که یزدان خان حتی عرضه مراقبت و حفاظت از محموله خودش و هم نداره ……….. می خواست اعتبارت لکه دار بشه ، مثل همین اتفاقی که الان برات افتاده ………… الان نقل هر مجلسی که واردش می شیم تویی یزدان خان ، با اون محموله ای که ازت به سرقت رفته .

یزدان خشمگین شده ، دست مشت کرد و از روی صندلی بلند شد و بلند و عصبی جلال را صدا زد :

ـ جلال …………

جلال با قدم های بلند وارد اطاق شد .

ـ بله قربان .

ـ به دکتر زنگ بزن بگو برای امشب وقتش و خالی بذاره ………….. بگو باید بیاد اینجا ………… بگو بیاد که با ماتحتش تو خمره عسل افتاده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

خیلی ادم چندشی شده

Samaneh Talebi
Samaneh Talebi
2 سال قبل

اوووووووف تازه داره قشنگ میشه رمان 😍 نویسنده ادامه بده ک خیلی داره جالب و باحال میشه 🤪✌🏻

mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا چه وحشتناک

Nahar
Nahar
2 سال قبل

خل😐
اینم فقط بلده بگه جلال!
عام جلال و آزار😐😐
مشنگ

یه نفر
یه نفر
2 سال قبل

این یزدان چرا اینقد وحشیه

کامی
کامی
2 سال قبل

واقعاخیلی ابکی اینکه میخاست بگه ازکی دستورگرفته چرابعدازاینکه چشم وکلیش ازدست داد زبون بازکرد

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x