32 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت69

1
(1)

 

 

سمتش برمی گردم. جلو میاد به در تکیه میدم و در بسته میشه…

– میخوام…

چشماشو سخت می بنده سخت تر نفس میکشه:

– میخوام واسه آخرین بار بغلت کنم!

خشک شده نگاش میکنم حتی نمیتونم درست نفس بکشم.

– میخوام واسه آخرین بار عطر تو نفس بکشم و ذخیره کنم!

لبمو گاز میگیرم و هق میزنم:

– میخوام آخرین تصویری که ازت باهامه… همین باشه!

اما من نمیخوام دیگه نمیتونم توی چشمای آرتان نگاه کنم مچمو میگیره … می نالم: آرشام؟

سرم که روی سینش میخوره تپش تند قلبش گوشمو کر میکند. اون قدر محکم فشار میده که تلاشم برای بیرون اومدن از آغوشش بی نتیجه میشه. توی گوشم میگه:

– بچتو مثل باباش با اخلاق بار بیار. مثل عموش با دل و جرات.

– تو رو خدا بسه

از آغوشش جدام میکنه… درو باز میکنه:

– برو به سلامت

– همیشه غیر قابل پیش بینی ای

میخنده:

– میدونم برو لامصب.

– فکر میکردم میام و باز به بلایی سرم میاری ولی خدافظ

بیرون میرم درو میبنده و صدای افتادنشو میشنوم.

 

*آرشام*

کمرم روی در سر میخوره. زانوهام تا میشه و سقوط میکنم… نمیخوام اما دیگه نمیشه، نمیشه که محکم باشم نمیشه که سرد باشم نمیشه بی تفاوت باشم. سرمو

به در میزنم صدای پر بغض دلیو میشنوم:

– آرشام؟

دو بار به در میزنه:

– خوبی؟

این دختر عادت داره. حتما باید یه بلایی سرش بیارم تا بره. داد میزنم:

– بهت گفتم گور تو گم کن دلی!

– فقط بگو چیشدی؟

دو بار پشت هم، سرمو به در میکوبم:

– بهت گفتم برو همین الان

صدای کفشاشو دور شدنشو میشنوم. سیگار و فندک مو از جیبم بیرون میکشم… سیگار اولو که روشن میکنم… ساعت ۸ شب نمیدونم سیگار چندمو کف پارکت خاموش میکنم که صدای در زدن پوریا و توی عالم گیجی میشنوم:

– آرشام داداش؟ هستی ؟ باز کن حرف دارم.

به زور نفس میکشم دستمو بالا میبرم و دستگیره رو پایین میکشم در و که باز میکنم پوریا از لای در میگه:

– پشت دری چرا روانی برو عقب آرشام؟

سخت دستمو به دیوار میگیرم و بلند میشم… وارد خونه میشه. نگاش که به فیلتر سیگارا می افته میگه:

– خل شدی؟

– رسوندیش؟

بازومو میگیره:

– بیا بریم بیمارستان. اصلا خوب نیستی؟

-آرتان برنگشته بود خونه؟

کلافه میگه:

– میگم داری میمیری

– پری کی مرخص میشه؟

روی کاناپه میشینم…. کف دستشو روی پیشونیش میزنه:

– آرشام تو واقعا چه جور موجودی هستی؟

– بلیط بگير واسم

کنارم میشینه:

– دختره تا خونه زار زد با وجدانش چیکار کردی؟ بی وجدان کشوندیش اینجا روحیه شو ناکار کنی؟

بی حال نگاش میکنم:

– چرا من هر گ. و. ه.ی میخورم تهش بدهکارم این بهترین رفتارم بود دیگه!

– فعلا پاشو بریم دکتر!

 

(بچه ها آهنگ محسن چاوشی “رهایم کن” رو گوش کنین، حال آرشامه😥💔)

 

کلافه میگم:

– خوبم من برو، پیش پری

– پروانه پیششه چیزی میخوری بیارم؟

سرمو به پشتی کاناپه میزنم:

– نه پوریا نه. برو به زندگیت برس

– تو آیینه ببین خودتو بعد زر زر کن خوبی!

بلند میشم. سوئیچ مو که برمیدارم جلوم می ایسته.

– کجا؟

– خیابون گردی

– تو توی حالت نرمالتم با ملت دعوا داری داداش، وای به حالا!

سوئیچو ازم میگیره و سمت در میره:

– بیا هرجا میخوای بری میبرمت .

کلافه همراهش میرم سوار ماشین که میشیم صندلیو میخوابونم و شیشه رو پایین

میدم. پوریا نچ کلافه ای میکند.

– سرده هوا الاغ

– زر نزن پوریا اگه میای دهنتو ببند من گرممه. سقفم باز کن.

کلافه پوفی میکنه و حرکت میکنه. سوز سردی توی صورتم میخوره… اما من آتیش گرفتم و دارم میسوزم:

– کجا برم؟

– فقط برو!

خسته میگه:

– سرما میخوری نکبت

محلش نمیدم. گوشیش که زنگ میخوره با گفتن پروانس جواب میده و میزنه روی اسپیکر:

– جانم پروانه؟

– داداش کجایی؟ پری هیچی نمیخوره هر کاریش میکنم حتی داروهاش..

کلافه چشم می بندم و سرمو سمت پنجره میچرخونم پوریا کلافه میگه:

– ميام .. فعلا جاييم. الان گوشیو بهش بده.

– باشه

صدای گرفته ی پریا رو میشنوم:

– جونم؟

– میخوای منو بکشی یا خودتو؟

– هیچ کدوم من اهل این حرفام؟

پوریا خسته پشت چراغ قرمز ترمز میکنه.

– روز بدی داشتم پری خستم در مرز پوکیدنم برو غذا و داروهاتو بخور.

– اشتها ندارم. داروهامم نمیخورم چون میخوام دردش باهام بمونه و یادم بیاره بهش فکر نکنم.

کلافه گوشی رو از دست پوریا میکشم و قطعش میکنم عصبی نگام میکنه:

– چی کار میکنی تو؟

– برو بیمارستان ببینم بازم میتونه چیزی کوفت نکنه یا نه؟

– پاچه همه رو باید بگیری تو؟

بد نگاش میکنم:

– بخاطر خودت میگم نمیخوای نرو .

_میرم چون قبل رفتنت باید درستش کنی.. هیچکس زورش نمیشه.

چراغ سبز میشه و حرکت میکنه یه چیزی توی معدم میجوشه و تا گلومو میسوزونه. سکوت میکنم تا برسیم و تکلیفمو قبل رفتن با پری هم روشن کنم.

به بیمارستان که میرسیم پروانه از اتاق بیرون میاد تا من به جاش به عنوان همراه برم. متعجب و گیج نگام میکنه:

– پری تو رو میشناسه؟

نگاش میکنم و بی حوصله میگم:

– کم!

عقب میره داخل بیمارستان میرم و پوریا کلافه روی نیمکت ولو میشه… به اتاقش که میرسم با دیدنم گوشیشو کنار میزاره. صاف میشینه. نگران نگام میکنه:

– دستت چیشده؟

نگاهی به باند دستم میندازم بی توجه بهش ظرف غذاشو از روی میز برمیدارم و روی پاهاش میزارم صندلیو جلو میکشم و میشینم…

– شروع کن

لب باز میکنه تا حرف بزند انگشت اشارمو سمتش میگیرم:

– یک کلمه نشنوم.. فقط غذاتو بخور!

سرشو با ترس زیر میندازه میدونه قاطی کنم هیچی نمیفهمم، قاشقو برمیداره و پرش میکنه. قاشق اول و که میخوره اشکش میریزه. دلم میخواد خودمو از همین پنجره پرت کنم .پایین قاشق چهارمو که میخوره نگام میکنه:

– حرف بزنم؟ چرا این قدر داغونی؟

چپ چپ نگاش میکنم سکوت میکنه و بقیهی غذاشو میخورد. یکم می گذره که

میگه:

– من دیگه نمیتونم آرشام!

– تا قاشق آخرو بریز تو حلقت برم و گرنه من این کارو میکنم بد شبی در افتادی بامن.

– باشه آروم باش

همه غذاشو که میخوره بشقابو برمیدارم و روی میز میزارم.

– داروهات کو؟

به میز کنار دستش اشاره میکنه. دارو و لیوان آب و دستش میدم. با بغض میگه:

– این کارارو میکنی معنیش چیه؟

– معنیش اینکه نمیخوام کسی دیگ بخاطر من نابودشه

– همین؟

خم میشم و عصبی توی صورتش میگم:

– معنیش هر چیزی که هست عشق نیست. بخور داروتو.

لبشو گ. از میگیره دارو هارو میخوره…. نفسمو کلافه فوت میکنم:

– من همین زودیا میرم از ایران آمارتو از پوریا میگیرم پری… مثل آدم زندگی تو میکنی بدون ادا و اصول

– اختیار زندگی خودمم ندارم نمیتونم واسه از دست دادن عشقم عزاداری کنم؟

چونشو میگیرم:

– نه نداری

– چرا میخوای بری؟

چونه شو رها میکنم و سمت پنجره میرم:

– میرم شاید بتونم زندگی کنم!

– اینجا نمیشه؟

– نه اینجا همش درده !

سرشو و روی پاهاش میزاره و هق میزنه. سمتش میرم:

– امروز فهمیدم میشه از همه چی و هر کسی گذشت.

بلندتر گریه میکنه:

– من امروز از تنها کسی که بهش حس و عشق داشتم گذشتم الان دیگه خالیه

خالیم.

سرش بالا میاد و با چشمای اشکی نگام میکند. نیشخند میزنم:

– هیچکس بدون کسی نمیمیره فقط شاید خوب زندگی نکنه امروز بعد این گذشتن من سنگ تر شدم سخت تر سردتر بی رحم ترا.

– ارشام ؟؟؟

– با من نابود میشی برای همه، نه فقط تو… هر دختری بیاد سمتم نابود میشه… من از همه چیم گذشتم. چطور میتونم به دختر و بی عشق خوشبخت کنم؟

– کاش هیچ وقت نمی دیدمت

دستمال کاغذیو سمتش میگیرم:

– از یه جایی به بعد یاد میگیری از همه چی بگذری … سخت شی. دل نبندی!

– نرو فقط همین

لبخند سردی میزنم:

– میرم که این آدم نبودنم دیگه دامن کسیو نگیره. اگه بهم قول بدی مثل ادم زندگیکنی تلفنی باهات در ارتباط میمونم خب؟

– باشه .. سعی مو میکنم

دستمو طرفش میبرم:

– قول مردونه؟

دست شو توی دستم میزاره. بعد پیشونیشو روی دستامون، خسته میگم:

– دیونه نشو پریا!

– دلم واست تنگ میشه

سرشو بالا میاره دستمو بیرون میکشم و میگم:

– قبل رفتن باهات خداحافظی میکنم. فعلا شب بخیر

سمت در میرم که با بغض میگه:

– ارشام؟

می ایستم و سمتش برمیگردم

– دل آرام حق داشت ولی باز نمیفهمم چه طوری نتونست عاشقت بشه.

تلخ لبخند میزنم:

– راست میگفت نمیشه به م. ت.. ج. ا.. وز و دوست داشت.

– تو اون کارو کردی که از دستش ندی

 

– ولی قانون تا پای دار بردم… خفگی با طناب یه طرف، انتظارش یه طرف، از دست دادن کسی که جون کندی و شدی بد عالم تا به دستش بیاری یه طرف، خبر اینکه عشقت الان زن برادرت یه طرفو… اوجش میدونی کجاس؟

اشکشو پاک میکنه.

– اینکه بری تا نابودش کنی اما این بار نتونی چون دیگه نمیتونی به دستش بیاری… این بارم اگه کاری نکردم چون بعدش به دست آوردن داشت؟

– خوشبحالش که این قدر عاشقشی

نیشخند میزنم:

– اره ولی دارم عمو میشم.

نگاه ماتشو پشتم جا میزارم و بیرون میرم.

پروانه با دیدنم جلو میاد :

– چیشد؟

گیج وارد بیمارستان میشه

پوریا جلو میاد… بی حرف فقط بغلم میکنه!

 

*دل آرام*

 

تنم مثل کوره میسوزه زیر دلم درد میکنه… حالم خوب نیست… حالم اصلا خوب نیست روی تخت دراز کشیدم و مثل مار به خودم می پیچم صدای بسته شدن درو میشنوم و حتی نای تکون خوردن ندارم.

– دل آرام؟ دلی جان؟

دارم خفه میشم… در اتاقو که باز میکنه با دیدنم دسته گل از دستش می افته و

سمتم میدوه:

– چیشده؟ دلی؟

– هیچی

عصبی زیر سرمو میگیره و بلندم میکنه:

– هیچی؟ رنگت پریده تب داری.. بعد میگی هیچی؟

کلافه کمک میکنه بشینم مانتو و شالمو میاره و تنم میکنه خسته میگم:

– بزار بمیرم آرتان

مکث میکنه… نگام میکنه. گیج میپرسه:

– بزار بمیرم؟ خستم چرند نگو دلی سگ نکن منو!

شالو روی سرم میندازه و کمک میکنه بلند شم.

– از کی اینجوری شدی و یه زنگ نزدی به من؟

– نیم ساعت

– دل درد داری؟

– آره!

به ماشین که میرسیم سوار میشم پشت فرمون میشینه و حرکت میکنه! نگران نگام میکنه:

– سردته؟ تب و لرزی؟

– آره

– چت شد اخه؟ کسی حرفی زده؟

کاش نپرسه… کاش مجبورم نکنه بیشتر دروغ بگم.

به بیمارستان که میرسیم روی تخت اورژانس دراز میکشم و چند دقیقه بعد دکتر بالای سرم میاد و شروع به معاینه و سوال و جواب میکنه رو به آرتان میگه:

– این سونو رو بگید انجام بدن واسشون خیلی اورژانسی طبقه ی بالا.

چشمام با درد میبندم. آرتان نگران میگه:

– چیزی شده؟

– تشخیص من اینکه ر. ح. م خانومتون نمیتونه بچه رو نگه داره. سونو رو ببینم تشیخص قطعی و میدم سابقه ی س. ق. ط داشتن؟

با ترس آرتانو نگاه میکنم. فکش قفل میشه و سخت میگه:

– بله یک بار

– خب پس… شاید بتونم با دارو و استراحت و مراقبت بچه رو نگه دارم. فعلا سونو انجام بشه الان از چیزی ترسیده؟ اتفاق بدی افتاده؟!

آرتان نگام میکنه خیره عمیق.

– س. ق. ط دفعه ی پیش علتش چی بود؟

خیره نگام میکنه و میگه:

– ترس

– سونو رو بگیرید بیارید!

بیرون که میره آرتان سمتم میاد بلند میشم و با هم طبقه ی بالا میریم تا سونو بگیرم تموم مدت سکوت کرده. دکتر سونو رو میبینه و من به تپش قلبی که برای اولین بار شنیدم و جون گرفتم فکر میکنم.

– خب دو ماهته عزیزم… زایمانت پرخطر یعنی نیاز به استراحت مطلق دور از استرس دارو و تغذیه مناسب و آرامش داری چهار ماهو رد کنی خطر کمتر میشه.

 

به سفارشاش گوش میدیم و آرتان داروهامو میگیره… سرمو که به دستم وصل میکنن چشمامو میبندم شاید بتونم بخوابم… اما امروز و آرشام و حرفاش از توی ذهنم نمیره.

آهنگی که واسم خوند توی گوشمه… آرتان خیره نگام میکنه.

کلافه میگه

– چرا حالت بد بود؟

– چی میخوای بگی ارتان؟

کلافه موهاشو چنگ میزنه:

– هیچی استراحت کن!

سرمم که تموم میشه سوار ماشین میشیم.

حرکت میکنه و میگه:

– مثلا گفتم امشب بریم مامانم اینا رو غافلگیر کنیم.

– الان بهترم بریم

– باید استراحت کنی… به حرفای دکترت گوش بده دلی!

سرمو زیر میندازم و آروم میگم:

– چشم.

– بی بلا.

به خونه که میرسیم کمک میکنه روی تخت دراز بکشم.

غذا سفارش میده و واسم آبمیوه میاره من اما… از خودم خجالت میکش. نمیتونم بگم اگه بگم آرشامو ول نمیکنه. اگه بگم منم نمی بخشه. اگه بگم ممکنه این بچه رم از دست بدم… سکوت میکنم تا… تا چیزی از دست نره و آرشام بره واسه همیشه.

این بار شاید زندگی کنه!

 

«آرتان»

نمیدونم چمه سر کارم اما فکرم اینجا نیست. فکرم پیش دلی… نمیفهممش بهم ریخته.

خیلی وقته بی دلیل بهم ریخته و دلایلش منو قانع نمیکنه… امیدوارم دروغ نگه… امیدوارم یه بار منو آدم حساب کنه و اگه مشکلی هست بهم تکیه کنه… این حس بدو آزار دهنده حتی نمیزاره از حس پدر شدنم لذت ببرم.

نمیدونم چرا اما نیاز دارم با آرشام حرف بزنم. شاید اون… حتی نمیتونم فکر کنم دلی باز آرشامو دیده باشه و بهم نگفته باشد بی طاقت گوشیو برمیدارم و شماره‌ی پوریا رو میگیرم:

– جان داداش؟

حتی حس میکنم پوریا هم چیزای زیادی میدونه.

– شماره ی آرشامو میفرستی؟

سکوت میکنه و بعد از کمی مکث میگه:

– شماره ی داداشتو من بدم قربون قدت؟

– بده حوصله ی آبروداری ندارم پوریا.

با مکث میگه:

– میفرستم!

باشه ای میگم و قطع میکنم شماره که میرسه سیو میکنم و تماس میگیرم.

اصلا هم فکر نمیکنم چی قراره بگم به این دشمن خونی صداش مثل همیشه محکمه:

– بفرمایید؟

– هر چی میخوام ازت دوری کنم یه چیزی مانع میشه آرشام.

نفس عمیق میکشه و بی تفاوت میپرسه

– مانع این سری چیه؟

– زنم حالش خوب نیست!

حتی صدای نفساشو نمیشنوم. خدا خدا میکنم چیزی که فکرشو میکنم حقیقت

نداشته باشه:

– من دکترم؟ یا چی؟

– تورو دیده درسته؟

میخنده.. بلند. هیستریک:

– دنبال چی هی تو بچه؟ بکش بیرون از من ول کن توهمات ذهن مریض تو بیمار… زنته.. ح. ام. ل. س ازت، عاشقته خیرسرت و سرش بعد غیرتت زده بیرون و دنبال علت حال بدشی ؟ یعنی این قدر عرضه نداری از خودش بپرسی؟ این قدر جرات داره که نگه چه مرگشه؟ یا مزخرف تحویلت بده؟ من اگه زنم مثل آدم نگه چشه کاری میکنم یادش بره چشه.

چشمامو با درد می بندم:

– استرس و هیجان واسش خوب نیست… استراحت مطلق… نمیخوام بچمو از دست بدم. فقط یه سوال دارم آرشام

صداش نگران میشه:

– چی؟

– تو رو دیده؟ باز رفتی سراغش و من الاغ نفهمیده باشم؟

– نه!

– آرشام؟

داد میزنه:

– نه!

– نه کسیو دوست داری نه به چیزی اعتقاد داری که قسمت بدم.

سکوت میکنه. خسته میگم:

– امیدوارم بدبینی  بیخود باشه خدافظ.

 

 

 

– آرتان؟

دلم میریزه ادامه میده:

– سه روز دیگه میرم.

نفس مو با درد بیرون میدم:

– نامردی بزرگی در حقت کردم. ولی وقتی کسی پشتت نباشه مجبوری واسه به دست آوردن خواسته هات خودت سینه خیز بری جلو.

– همه چیو بهم ریختی .. برو شاید یکم آرامش برگرده.

میخنده:

– کشته مرده ی آرامشتونم که بند بود و نبود منه.. روز خوش.

قطع میکنه. گوشیو روی میز میندازم و سر دردناکمو فشار میدم.

مامان و زن عمو پیش دلی هستن و از این بابت که تنها نیست خیالم راحته بلند میشم تا برای خونه و دلی یکم خرید کنم تا حالش بهتر شه.. بیرون میرم و سوار ماشین میشم بعد از خرید به خونه که میرسم بوی غذا زیر بینیم میزنه مامان و زن عمو از اتاق بیرون میان سلام میکنم و مامان میگه:

– تازه بیدار شده!

هر دو خریدارو ازم میگیرن و فقط لباس راحتی که واسه بارداری برای دلی خریدمو می گیرم و وارد اتاق میشم. با دیدنم لبخند میزنه:

– سلام

– خوبی تو؟

کنارش میشینم … میخنده:

– از پس هرچی رسیدن ریختن تو حلقم دارم میترکم.

ل. ب. ش. و می ب. و. س. م:

– نوش جونت.

دستمو روی ش.. ک.. م..ش میزارم میخنده اما حس میکنم از ته دل نیست… پیرهنو سمتش میگیرم:

– پنگوئن شدی اینو بپوش بخندم بهت.

با ذوق پاکتو میگیره و پیرهنو بیرون میکشه.

– مرسی عشقم

– مخلص

– ارتان

– جونم؟

سرشو زیر میندازه و میگه:

– یعنی میمونه؟

دستشو میگیرم.

– خدا بخواد آره.

دستاشو دور گردنم میندازه عطرشو نفس میکشم.

 

« آرشام»

 

_نمایشگاهو گذاشتم واسه فروش این خونه رو میدم اجاره کسی میخواست بهم بگو.

– باشه فقط امشب تولد پریاست

کلافه قاشقو چنگالو توی بشقاب پرت میکنم:

– تو با خودت چندی چندی پسر؟ مگه نگفتی نیام سمتش؟

– گفتم هنوزم میگم… حالا که داری میری بهتره خوب خداحافظی کنید. پری دوست داره باشی اما از ترس من نمیگه زیاد شلوغش نکردم امشب… خواستی بیا.

چنگی لای موهام میکشم… حرفی نمیزنم صدام میزنه:

– آرشام؟

– یه کادو از طرف من بخر… میدونی که حوصله خرید ندارم؟

– دهنت سرویس که فقط حوصله کارای خشن و اکشن داری.

– بهش نگو دعوتم کردی چون ممکنه دقیقه‌ی نود تصمیمم عوض شه و نیام میشناسیم که؟

– میشناسم. ذاتت خرابه.

میخندم بلند میشم و سیگارو فندکمو برمیدارم:

– داییم یکی از واحدای خالی آپارتمانشو داره واسم آماده میکنه…. این یعنی من از دار دنیا یه دایی دارم هنوز.

– مرثیه نخون بهت نمیاد، دمش گرم شک نکن مادرتم بهش سفارش کرده.

سیگارو روشن میکنم و پک محکمی بهش میزنم:

– مامانم؟ اصرار داشت برم تنگ دل داییو خانوادش زندگی کنم. انگار من ۶ سالمه

اونام جا اضافه دارن!

– نگران تنهاییته اسگول

– گمشو … من یه عمر تنهام. حتی تو این خراب شده برو دیگه خیلی ور زدیم.

– فعلا!

 

 

‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‍‌‎‎‌‌‎ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۰ ۲۳۴۷۵۳۰۵۶

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
9 ماه قبل

ننه پارت بعد ظهر کو پس؟؟

ایسان
ایسان
9 ماه قبل

ندا جانم خیر ببینی جان من پارت بعدی بزار دیگه مردیم از انتظار .دیدین گفتم ارشام یه عاشق شکست خوردس شما بهم رأی منفی دادین .دلم برای ارشام مثل اسفند روی اتیش شده.😭

آنه شرلی
آنه شرلی
9 ماه قبل

دوستان عزیز من هی گفتم آرشام گناه داره اون فقط ی عاشق بوده ایکاش دلی ی تلاشی می‌کرد بعد شما گفتین ن کی میتونه
واقعا این آرتان بی عرضه اس ک نمیتونه حال زنشو خوب کنه

Maman arya
Maman arya
9 ماه قبل

دم ننه ندای خودم گررررررممممم مثل گرمای الان این وقت از روز…💋❤
این شربتم بزن تو این گرما خنک بشی🍹🍹🍹🍹
میگم ننه جون تو ک ادمینی از م.ابهام یاهمون مهرناز که نویسنده همین سایت بود نویسنده رمان گرگ ها و درپناه آهیر خبری چیزی نداری؟

میشا
میشا
9 ماه قبل

نداجون خسته نباشی🤍.رمان تازه داره به نظرم روی روال میفته. اگه میشه ادامه بده و این سری روی آرشام و پریا تمرکز کن.به نظرم جاذاب تر میشه

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  میشا
9 ماه قبل

عزیزم ندا نویسنده نیستش ک ازش میخای رو آزشام و پری تمرکز کنه ک نداجون فقط زحمت میکشه از کانال نویسنده پارت های رمان رو برمیداره میذاره اینجا واسه ما🌺🥰

میشا
میشا
پاسخ به  Maman arya
9 ماه قبل

رمان های دیگه رو میدونستم اما فکر کردم اینو خود نداجون می‌نویسه .آخه پرسید که تمومش کنه یا نه😅

ساناز
ساناز
9 ماه قبل

واقعا نمی‌دونم دلی چه مرگشه
خب دیگ رفت ، الان تو موندی و آرتان جونت خب دیگهههه چتهههههه زندگیتو بکن
حالا واس من وجدان درد گرفته

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط ساناز
Maman arya
Maman arya
پاسخ به  ساناز
9 ماه قبل

آی گفتی

یلدا
یلدا
پاسخ به  ساناز
9 ماه قبل

طرف بهت تجاوز کرده اونم وقتی نامزد داداشش بودی، پدرت دراورده، بعد دو سال اومده یکی خوابونده در گوشت، دیگه عذاب وجدان چیه، من نمیفهمم، با منطق جور در نمیاد!

ساناز
ساناز
9 ماه قبل

خوشبحالش که عاشقشی 🙂 دلم گرف با این حرف پری 🙂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط ساناز
Mobina
Mobina
9 ماه قبل

رمان قشنگیه و پارت گذاری خوب پیش میره ولی پنهون کاری اصلا درست نی هرچی که باشه همسرشه باید ب آرتان همه چیو هرچه زودتر بگه

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

دلی وجدان درد گرفته حالا دیگه

علوی
علوی
9 ماه قبل

نمی‌ره. می‌مونه و با پریا شروع می‌کنه.
این اگه بخواد 100 بار بهتر از آرتان مراقب زنش خواهد بود. فقط موندم بهانه لج کردن و نرفتن و موندنش با پریا چی می‌تونه باشه.

اساساً درست یا غلط، یه زندگی به میل و عشق و علاقه خانم‌ها شکل می‌گیره. یا انقدر طرف مقابل رو می‌سابند تا به سلیقه‌شون بشه، یا می‌زنن پودرش می‌کنن. مردها هر چقدر غد باشند تهش مثل آرشام نمی‌تونن راه به جایی ببرن

علوی
علوی
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

بر این مژده گر جان فشانم رواست

،،،
،،،
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

مهربون خودمی به هیشکی نمیدمت😍😍😍

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

نداااااااااااا جییغغغغغغغغغغ 😂😂😂
با اسم رمانع کلی خندیدم
تو مطبم ،اگه عان شدی پیام بده

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  علوی
9 ماه قبل

خانم علوی تو یکی از نظر ها دیدم گفتن شما رمان مینویسن اسم یکی از رماناتون میگین 🙏❤️

علوی
علوی
پاسخ به  به تو چه😐
9 ماه قبل

ندادم برای انتشار جایی، دعا کن به سرانجام برسه اینی که دستمه، بتونم می‌دم دست ادمین همین‌جا.

ساناز
ساناز
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

حالااا دست و جیغ و هوووووووورااااااا

دیانا
دیانا
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

خب حالا پارت بدی رو بده

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

واییییییی عالیههههههعععععههههعههههههههههعععههههههههه

شیما
شیما
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

باجی روح مون خراشیده شد جانیم

nika
nika
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

سلاااام ندایی
خوبی؟
مرسی🥰❤💋
هوراااااا !
ولی صادقانه درمورد رمان ، مغزم کلا فریز شده و هیچ نظری نداره !!
مونده دلش به حال کی بسوزه!🥺😭

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

خیلی ماهی ندا خانم😘

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

وااااایییییی افریننننننننن. خداییش عالی پارت میدی

اوفففف چقدر دلم برا ارشام میسوزه کاش بره با پری

Saha_1234
Saha_1234
9 ماه قبل

هر پارت میگذره دلم بیشتر برا آرشام میسوزه

...
...
9 ماه قبل

الان بهترین زمانه ک دل آرام قضیه دیدن ارشام رو به شوهرش بگه و دیگ خیال خودشو راحت کنه و دیگ ترسی نداشته باشه

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط ...

دسته‌ها

32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x