غزال گریز پا پارت 32

2.5
(2)

 

 

غزال با خستگی تمام از اتاق کارش بیرون آمد ، همه حتی خانم جلالی رفته بودند و او برای تمام کردن چند طرح نیمه تمام همچنان در شرکت مانده بود

با یادآوری اینکه ماشین زهرا را هم باید با خود به خانه ببرد با بیچارگی به پیشانی اش کوبید و نالید :

 

خدایا بسه دیگه ، تروخدا بسه

 

– مشکلی پیش اومده ؟

 

جیغ بنفش  غزال حتی گوش های خودش را هم آزار داد

دستش را روی قلبش گذاشت و به طرف صدا برگشت . با دیدن ماکان و آن چهره ی بهت زده و خنگش انگار فراموش کرد چه میخواهد بگوید

ولی به سرعت به موضع حق به جانبش بازگشت :

 

شما همیشه عادت دارید اینطور یهویی پشت سر آدم ظاهر شید ؟ آخه برادر منی یه اهمی ، اوهومی ، چیزی …

آدم سکته میکنه خب

 

ماکان ، گویی که حرف هایش را نمی شنید دوباره غزال ۱۵ ساله پیش چشمانش جان گرفت .

همان غزال لجبازی که چشم دیدنش را نداشت

صحنه غرق در خواب غزال آن هم روی صندلی اتوبوس ؛ همانقدر معصوم ، به همان اندازه خشن

این غزال تند خو همان غزالی بود که تکیه بر دیوار خرابه ای اشک می‌ریخت؟؟

در طول سفر راهیان نور ، ماکان هر روز قسمت جدیدی از وجود غزال را کشف میکرد

این دختر پیش بینی نشدنی

گاهی مظلوم ، گاهی ظالم

لحظه ای آرام ، دقایقی وحشی

چشمان دریایی اش انگار زمان طوفان جذاب تر میشد

آنقدر که آرزو کنی سال ها به تماشای این آبی نا آرام بنشینی و درون مثلث برمودایش  غرق شوی

 

آقا ماکان ، حواستون هست چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

آخه مگه چشمات میزاره بفهمم چی میگی ؟ این جمله تا پشت دندان هایش پیشروی کرد اما جلویش را گرفت :

 

عذر می خوام واقعا ، فکر نمیکردم ممکنه بترسید

 

چه کسی میتوانست در مقابل این حجم از مظلومیت این پسر  که حالا درست مثل کودکان خطا کار شده بود مقاومت کند ؟

 

– عیب نداره ، پیش میاد دیگه

 

راستی یادم رفت بهتون بگم

مهراد زنگ زد گفت فردا خودش میاد ماشین زهرا خانوم رو میبره ، نیاز تیست شما زحمتش رو بکشید

 

 

پوزخند غزال ، ناخودآگاه فعال شد :

 

چقدر مهربون شده داداشم . اصن چقدر دنیا قشنگ شده ، همه به فکر کمک به همدیگه هستن

 

این لحن تخس و نیشدار که فقط مخصوص غزال بود ، باعث خنده ی کوتاه ماکان شد :

 

راستی ، فردا وقت دارید ؟ آخه باید بریم همون شرکت سیسمونی چند تا عکس بگیریم برای پوسترشون

 

– فردا از صبح تا ساعت ۲ کلاس دارم

اما بعدش آزادم

 

خب اگه مشکلی ندارید ، من ساعت ۴ میام دنبالتون

 

 

– ممنونم ، من مشکلی ندارم . پس فعلا با اجازه

 

غزال اصلا متوجه نشد کی به خانه رسیده . با دیدن پدر و مادرش که منتظر ، سر میز شام نشسته بودند

سلام داد و قبل از اینکه نغمه خانم بخواهد غرغر هایش را شروع کند

دستانش را به علامت تسلیم بالا برد :

 

 

شرمنده ، کارم یکم طول کشید

 

و به سرعت بوسه ای روی گونه اش زد و برای جلوگیری از هر آسیب احتمالی به سمت اتاقش دوید

 

:::::::::::::# صبح روز بعد

 

ماکان با خستگی چشمانش را باز کرد اما با یادآوری اینکه به پدرش قول داده حتما با وی به کارخانه رفته و به امور نظارت کند ، سریع برخاست و به سمت حمام رفت

طبق معمول دوش کوتاهی گرفت و

مشغول پوشیدن لباسش شد

کت و شلوار خاکستری رنگی به همراه پیراهن سفید پوشید و بعد از برداشتن موبایلش از اتاق خارج شده و وارد آشپزخانه شد

حاج احمد و نازنین خانوم با تحسین نگاهش میکردند

ماکان با تخسی گفت :

 

ایشالا که نمیخواید بگید شبیه دوماد ها شدم

 

نازنین خانم با همان نگاه پر مهر گفت : چی کم داری مگه ؟

 

حاج احمد اینبار با خنده گفت :

 

یه سوسک از دیوار بالا میرفت

مامانش گفت قربون دست و پای بلوریت برم .

 

نازنین خانم گوشه لبش را گاز گرفت :

 

اِ ؟ حاجی ؟؟

 

– خب راست میگم دیگه خانوم

این بچت پدرمون رو در آورد بس که دست رو هر دختری گذاشتیم یه عیب گذاشت روش

 

 

ماکان ناچار جواب داد :

 

آقا ، اصن من خودم یکی رو در نظر گرفتم

 

چشمان پدر و مادرش همچون پروژکتور نور افشانی میکردند

مادرش امیدوارانه گفت :

 

خب حالا کی هست این دختر خوشبخت ؟

 

ماکان غم عالم را در صدایش ریخت :

 

والا این دختر خوشبخت که ما رو بدبخت کرده

 

– چرا مادر ؟

 

چی بگم والا … مثل شاپرکه ، میترسم نزدیکش شم بپره

 

حاج احمد با شوق گفت : خب نشون میده با خانوادس . کی بریم خواستگاری ؟

 

– باباجون شما اجازه بدید من خودم یکم کار ها رو ردیف کنم ، ایشالا خواستگاری هم میریم

 

نازنین خانم بغ کرده گفت : یعنی ما غریبه ایم که حتی نمیگی دختره کیه ؟ آشناس ؟

 

ماکان در حالی که به شکر خوردن افتاده بود و سعی در پیچاندن بحث داشت ادامه داد :

 

مامان جان من غلط بکنم بگم شما غریبه اید ‌ ، فقط …

 

 

اینبار لحن محکم پدرش مانع از هرگونه سرپیچی شد :

 

پسرم ، رو حرف مامانت حرف نیار

 

ماکان با خود فکر کرد شاید اگر خانواده در جریان باشد کار ها راحت تر پیش برود

در حالی که کمی خجالت میکشید

سرش را پایین گرفت :

 

راستش ، خواهر مهراده . غزال خانوم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

ترنج جان میشه زود زود پارت بزاری کوتاه که میزاری حداقل زود پارت بزار لطفا

Negar
Negar
1 سال قبل

و منی که میدونستم کار به اینجا می‌کشه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x