خوب من آماده ام
یه عکس از کوروش داشتم اونم گذاشتم توچمدون
به خودم تلقین می کردم که میتونم باید انجام بدم
صدای در زدن اومد
+کیه؟!
_ منم
+ عه داداش بیا داخل
دستاشو قاب صورتم کرد
_خواهری مواظب خودت باش
میری اونجا حواست به خودت خیلی باشه
وقتی اونجایی هوش و هواسم پیش توئه
اگه شد خودمم میام
+داداشم نگران نباش من دیگه بزرگ شدم…
_ مارال تو چرا آدم نمیشی
میگم مواظب خودت باش میگی بزرگ شدم
چرا یه کلمه نمیگی چشم
+ چشم چشم
_ حالا شد
+ آقا یه بغل میدین؟!
_ تو بگو دوتا
با تموم وجودم بغلش کردم خیلی محکم دلم براش خیلی تنگ میشه اگه بدونه برا چه کاری میرم هیچ وقت نمیزاشت
_ خوب دیگه خفه شدم بریم پایین بده من چندونتو ببرم
ماهان نگاه چمدونم کرد
_ همین یه چمدون؟!
+ آره مگه چنتا میبرم
_ همیشه دخترا دو سه تا چمدون داشتن تو چرا یه دونه داری؟!
+ داداش ما فرق داریم
_ پاشو بریم آره مشخصه فرق داری
رفتیم پایین همه تو حیاط جمع بودن
با عمو محمد ، دانیال هر کدوم خداحافظی کردیم
با خاله سوار ماشین شدیم
نزاشتم کسی مارو برسونه
تاکسی گرفتم که راحتره
خاله: عموت اونجا همه چی رو ردیف کرده
+ آره بهم گفت کجا بریم اونجا یه آقایی به اسم خلیل ب خونواده اش هست کمک میکنه
نیم ساعت تو راه بودیم برسیم فرودگاه
تو راه خدا خدا می کردم که فرهادو نبینیم
یا پرازمون باهم نباشه
خاله: دخترم وسایلا رو تحویل دادی؟!
+ آره خاله
خاله: چقدر مونده به پرواز؟!
_ یه ده دقیقه دیگه
خاله: پس بریم سوار بشیم
+ باش
خیلی استرس داشتم فرهادو نبینیم هی دور و برمو نگاه میکردم جوری که خاله میپرسید چیزی شده
خاله: مارال جان تو کنار پنجره بشین دوست داری منم کنارت
+ باش خاله
تا اومدم بشین
خاله: پسرم
قلبم اومد تو دهنم
خاله فرهادو دیده
یعنی شانسم صفر صفر
بلند شدم از جام
آره فرهاد بود
چهارتا صندلی عقب بود
فرهاد: مامان؟!
خیلی با یه حالت گریه رفتم بغلش کردم
همه داشتن نگاه میکردن
خاله: چقدر دعا می کردم ببینمت نمیدونستم اینجا میبینمت خدایا شکرت پسرمو دیدم
فرهاد: قربونت برم مامان من نمیخواستم منو ببینی حالت بد شده
خاله: منو از خودت دور نکن تو پاره تنمی
فرهاد: من رو نداشتم جلو هیچکدومتون نه تو نه بابا نه پسر خاله خیلی شرمنده ام
خاله: دخترم مارال تورو بخشیده
فقط نگاه فرهاد
پر سوال از
الان میگه تو اینجا چیکار میکنی؟!
فرهاد: مارال تو اینجا چیکار میکنی؟!
دیدی گفتم میگه
+ عه فرهاد؟!
تو اینجایی؟!
سلام
تا اومد جوابمو بده مهمان دار هواپیما همه رو نشوند سر جاش
خاله: دخترم حکمت خدا رو ببین دلم میخواست پسرمون ببینم الان اونم اینجاست
+ آره خاله
نمیدونه برا چی داریم کجا میریم آی خاله بدونی عمراً بزاری
اصن تا رسیدن به دبی جرئت نمی کردم پشت سرمو ببینم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.