“خدمتکار عمارت درد” پارت 48

3
(2)

 

 

بازم همین طور نگام به عکس مارال بود

 

نمیشد این علاقه ای که بهش داشتمو پنهون کنم

 

گوشیمو در اوردم پیج مارالو ور داشتم

یه پیج فیک دخترونه زدم باهاش

رفتم مارال باهاش فالو کردم

میخواستم باهاش حرف بزنم

اگه با پیچ پسر میرفتم اصن جوابمو نمیداد

دیگه کارم به کجا رسیده چیکار میکنم

الان زود بود بهش پیام بدم ممکن بود شک کنه باید یه چند روزی بگذره

 

گوشیو خاموش کردم همین طور داشتم به بیرون از پنجره نگاه می کردم

باز رفتم تو فکر و خیال

نمیشد چند دقیقه راحت باشم

با خودم فکر نکنم

 

“مارال”

 

شب تو رستوان نیلو کلی خوش گذشت

 

دیگه بر گشتیم خونه

دانیال منو رسوند خونه خاله ام

فرهاد و خودش رفتن هر کدوم خونه‌ خودشون

دیگه شب تا سرمو رو بالش گذاشتم خوابم برد

نفهمیدم خاله ام چی گفت یه باشه و بوسش کردم رفتم بالا تو اتاقم

 

صبح با یه احساس کرختی و خستگی پا شدم

تند تند آماده شدم رفتم تو آشپز خونه یه لقمه واسه خودم گرفتم

رفتم بیمارستان

بیمارستان بزرگ و البته پر از تجهیزات پیشرفته

خوب برا همین همیشه بیمارستان شلوغ بود

خیلیا واسه سرمایه گذاری میاین

این بیمارستان خودش یه داستان داره

 

تو اتاق کار آموزا لباس فرممو پوشیدم

رفتم سمت اتاق واسه امروز ببینم چه عملی داریم

با استادم که خودش یکی از عضو اصلی دکترای جراح بود حرف زدیم

قرار برم واسه عمل قلب

خیلی استرس داشتم

نمیدونستم چیکار کنم

جون یه آدم دست من بود

 

داشتم میرفتم آماده بشم که صدای جیغ و ناله یه خانمی  از تو یه اتاقی میومد

رفتم داخل اتاق یه خانم نزدیکاً بیست و پنج ساله بود

باردار بود

داشت درد میکشید

رفتم باهاش حرف بزنم

دستاشو گرفتم

+ خانم حالتون خوبه؟!

الان وقتش رسیده فکر کنم

 

داشتم باهاش با زبون آلمانی حرف میزدم

 

دیدم پروندش رو میزه

اسمش هلن بود

بچه اش دختر بود تاریخ زایمانش فردا بود

 

رفتم طرفش دویدم

همین طور جیغ و ناله می کرد

 

+ پرستار

کسی اینجا نیست

پرستار

 

یه پرستار اومد میگفت دکترش قراره فردا عمل کنه الان سر یه عمل دیگه اس

یعنی تو این بیمارستان به این بزرگی کسی نیست

 

دیگه تحمل درد کشیدن هلنو نداشتم

سریع از پرستار خواستم برام دستکش بیاره

خودم باید دست به کار میشدم

مگر نه حتما یه بلایی سر مادر و دختر میومد

 

دستکشا رو پوشیدم رفتم سمت هلن

دو تا پرستار اومدن کنارم

دیگه نمیتونستم بیشتر این وقتو تلف کنم

 

نمیشد ببرمش اتاق عمل

رو تخت نشستم

به اون پرستارم گفتم دستشو فشار بده

یه نفس عمیق کشیدم ملافه سفیدو زدم بالا

بسم الله گفتم شروع کردم

 

زایمان هلن طبیعی بود و منی که سر و کله ام با جراحی بود نمیدونستم دقیقا چیکار کنم

 

+ هلن زور بزن

تو میتونی

نگاه اگه کاری نکنی زور نزنی نمیشه

 

هلن: اوممم نمیتونم دیگه

 

همین طور داغ کرده بود نفس نفس می‌زد

 

+ هلن تند تند نفس عمیق بکش فشار بیار بخودت

زود باش

تو نتونی منم کاری نمیتونم

 

به اون کاری که هلن گفته بودم انجامش داد

تا چند دقیقه همین طور داشت فشار میورد

 

+ هلن بدو دختر

سرشو دیدم

فقط یکم دیگه به خودت فشار بیار

 

خیلی روم فشار بود

استرس داشتم نمیدونستم اصن با چه دل و جرئت دست به اینکار زدم

سر بچه کاملاً اومده بود

با فشار آخری که هلن به خودش وارد کرد بچه کاملاً اومد بیرون

با بند ناف

یکی از پرستارا سریع اومد کمک دست

فک کنم بلد بود چیکار کنه

بند ناف جدا شد

بچه رو سرو ته کردم

چند به پشتش زدم

ولی گریه نمی کرد

هیچ صدایی ازش در نمیومد

هلن بی هوش شده بود

غرق خواب بود

 

نگاه نگران پرستارو رو خودم میدیدم

 

دوباره سرو ته اش کردم

چند بار به پشتش ضربه زدم

 

صدای گریه اش تو کل اتاق پیچید

 

سریع یه ملافه آوردن واسم بچه رو تو اون پیچوندم

 

چقدر ناز و سرخ وسفید بود موهاش مشکی جالب بود

موهای مامانش بور بود

 

داشتن همین طور نگاش می کردم

که دانیال با یه آقایی وارد اتاق شدن

 

دانیال خیلی تعجب کرده بود

اومد کنارم

 

دانیال: نگو که این بچه رو تو بدنیا آوردی که باورم نمیشه

 

+ من بدنیا آوردم چه باورت بشه چه نشه

 

دانیال: دمت گرم دختر

تو چه کردی

باباش اومده نمیخوای بچه شو نشون بدی؟!

+ واقعن؟!

صداش کن بیاد نزدیک بیاد ببینه

 

دخترشو دادم بغلش اصن بلد نبود چجوری بغلش کنه

یه حس خیلی خوبی داشت همین طور داشت نگاش می کرد

یه نگاه به باباش کردم دیدم

پس رنگ موهاش به باباش رفته

نگران هلن شده بود  می‌پرسید چرا بی هوشه

باهاش حرف زدم که نگرانش نباشن

پرستار بچه رو از باباش گرفتن بردنش تو بخش

منم میخواستم برم که بابای اون بچه صدام کرد

 

ازم تشکر کرد و خواست و گفت یه روز بیام خونشون برای جبران کارم

 

کاری اونجا نداشتم بابای اون بالا سر هلن بود منم از اتاق زدم بیرون دیدم دانیال دم دره

 

دانیال: چطوری قهرمان؟!

 

+ خستمه

نمیدونی چقدر استرس کشیدم

ولی خیلی خوشحالم

میدونی قرار بود عمل قلب انجام بدم ولی قسمت شدم بچه دنیا بیارم

 

دانیال: خسته نباشی

میدونم عمل داشتی برا همین اومدم دنبالت باهم بریم سر عمل

دیر کردی اومدم ببینم کجایی

 

+ وای استاد

چیکار کنم بزار برم پیشش

خدایا

 

دانیال: هوی قهرمان با استاد حرف زدم

این زایمانی که انجام دادی کل بیمارستان فهمیده

+ چی؟! من الان کارم تموم شد چجوری همه فهمیدن؟!

ماشالا قدرت خبر گزاری چقدر بالاست

 

دانیال: شدی سوپر من

 

+ خیلی خوشحالم خیلی زیاد

یه احساس سبکی دارم

 

دانیال: دفعه بعدی منم خبر کن تک خوری نکن بزار منم خودی نشون بدم

 

+ برو ببینم کجا تک خوری کردم

داشتم میرفتم واسه عمل آماده بشم دیدم صدای جیغ و داد میاد

 

دانیال: خسته ای؟!

بریم بیرون یه چیزی بخوریم

من تا نهار کاری ندارم

 

+ خسته ام ولی باش بریم منم تا ناهار کار ندارم

 

+ فرهاد چی؟!

 

دانیال: سر عمل بود یه نیم ساعت دیگه میاد بهش میگم بیاد

 

+ خوب آمار داریا

نکنه با این پرستارا خبریه؟!

 

یکی زد پشت سرم

 

دانیال: برو ببینم مورچه چیه که کله پاچه اش چی باشه

زبون در آوردی یه مثقال بچه برام

 

+ درد گرفت چه دستت سنگینه

 

دانیال: چرت و پرت بگی میزنمت

 

+ شوخی کردم

چته؟!

 

دانیال: میخوای شوخی نشونت بدم

 

+ نه نمیخواد بابا

 

دانیال: پاشو برو لباس بپوش بریم

 

+ باش

رفتم تو اتاق تا آماده بشم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
IMG 20240716 005659 078

دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار 5 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.4 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
مریم
1 سال قبل

میشه پارت های بیشتری بزاری😢

yegane
yegane
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

میش رمان یکی دیگتون (پنج پر) رو هم پارت بزارین

yegane
yegane
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

مچکرم

بی نام
بی نام
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

سلام ،اگر میشه یکم طولانی تر بزار پارت ها و تعداد پارت های بیشتر
ممنون

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x