15 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت15

4.2
(5)

💕

#دل آرام

سوال عمو نابودم میکنه

 

– واسه چی خودکشی کردی؟

دیگه طاقت ندارم، کم آوردم! دلم میخواد داد بزنم، بمیرم.

ارشام جلو میاد و رو به عمو میگه:

_یه شب دعوای شدیدی کردیم سر ارتان، بهش گفتم اگه اونو میخوای باشه می کشم کنار،گفتم ولی بدون عاشقتم… تا چند روز جوابشو ندادم که فرداش فهمیدم خودکشی کرده.

انگار کلاغا افتادن به جون مغزم

انگار یکی بلند و پی در پی توی سرم جیغ می کشه…

انگار یکی جفت پاهام و میگیره و می کشه توی باتلاق،،

ناباور و گیج نگاش میکنم عمو مات نگام میکنه مامان گریه میکنه، بابا ذکر میگه و دل من فقط ارتانو میخواد میون این جماعتی که بریدن و دوختن !

دل ارام؟ آرتان مگه باورت کرد؟ مگه هر چی گفتن و هر چی دید و باور نکرد؟ مگه دردتو فهمید؟یه لحظه فکر نکرد من با اون همه عشق نمیتونم همچین کاری کرده باشم؟ اونم زد… اونم رفت… اونم نخواست…

عمو سمت آرشام میره، سخت و سرد نگاش میکنه:

– به برادرت فکر نکردی؟

دلم داره از جاش کنده میشه.

– دل ارام هیچی، تو چی؟ برادرت بود… نتونستی چشم ببندی رو ناموسش و بزاری اونم سر به راه بشه و فراموشت کنه؟

دارم خفه میشم… دارم میمیرم ارشام سر به زیر اروم میگه:

– حقیقتش نه سعی کردم ولی نتونستم تا اخر عمر با حسرتش زندگی کنم اینجوری فقط ارتان و من می کشیدم کنار دل ارامم نابود میشد!

دهن مو باز میکنم که بگم خفه شه پر اخم نگام میکنه…

عمو سمت بابا میره و میگه:

– چی کار کنیم داداش؟

بابا انبار باروت… اماده ی انفجار

– کاریم مگه میشه کرد؟ زودتر کارا رو انجام بدیم دست عروس تو بگیر ببر!

پر نفرت زل میزنم به آرشام

زن عمو اشکاش و پاک میکنه:

– ارتانم چی؟ بچم سکته میکنه!

این مسخره ترین سکانس زندگی من

مزخرف ترین نقطه ی زندگیم.

منو دارن تقسیم میکنن که مال کی باشم؟

مثل عروسک خیمه شب بازی…

عمو خسته و عصبی میگه:

– میفهمی چی میگی؟ خیلی چیزا بین این دو تا گذشته دیگه ارتان تمومه !

از خجالت لبمو گاز می گیرم

یعنی باید باور کنم نازگل همه چیز و اینجوری بی رحمانه تعریف کرده؟

چه رفیقی بود نشناختم.

مگه من ازش آرشام و گرفتم؟

عمو و زن عمو سمت در میرن و عمو عصبی میگه:

– بریم آرشام

وقتی میرن بابا کتش و برمیداره و بیرون میره… در و که می کوبه بغضم می ترکه هق هق

میکنم مامان سمتم میاد . طاقت نمیاره…

– چی کار کردی با زندگیمون دختر!

بلند میشم نمیخوام بغلم کنه چون باید به دوری عادت کنم پله ها رو بالا میرم و وارد اتاقم میشم شماره ی نازگل و میگیرم… جواب که میده با

گریه میگم:

– خیلی پستی … خیلی اشغالی الحق که بهم میخورید تو و اون ارشام کثافت باشه آدم خوبه ی قصه شما.

داد میزنم گلوم میسوزه ،

_چی گیرت اومد؟ چی کار کردی باهام؟

با حرص گوشی و قطع میکنم و روی تخت می افتم زار میزنم.. ارتانو واسه همیشه از دست دادم… فکر اینکه باید برم با آرشام توی به خونه زندگی

کنم و حتی سراغ خانوادم نیام داره نابودم میکنه… مگه گناهم چیه… مگه من چیکار کردم دارم تاوان چیو پس میدم توی این آشفته بازار…

گوشه ی تختم کز کردم و اشکام تمومی نداره.

در اتاق باز میشه و بابا با صورت در هم و عصبی میاد داخل…

اشکامو پاک میکنم و توی خودم بیشتر مچاله میشم سمتم میاد و میگه:

– دیگه گریه زاری چیزی و حل نمیکنه دل ارام مگه همینو نمیخواستی؟ مگه نمیخواستی زنش شی؟ خب من از محضر وقت گرفتم بی سر و صدا عقد میکنید و به سلامت.

با حال بد و بغض نگاش میکنم:

– بابا؟

سیب گلوش سخت بالا و پایین میشه:

– فقط رفتی دیگه برنگرد دختر..

لبم و گاز و می گیرم پر درد بهم زل میزنه:

– کمرمو شکستی .

– بابا من.. من نمیخواستم.

بلند میشم

جون میکنم تا حرف بزنم

ولی نمیشه حتی از تصور عصبانیت آرشام می ترسم…

سمتش می رم :

_خودتون و ازم نگیرید!

دستش و می گیرم اما دستش و میکشه و عقب میره.. سمت در میره و میگه:

جهزیتم همین روزا تکمیل میکنم

 

– بابا جون؟

– بابات مرد میدونی با اون پسر بیچاره چی کار کردی؟

سرمو زیر میندازم نگاه پر حقارتی بهم می ندازه و بیرون میره.

سمت تخت میرم و گوشیم و برمی دارم آرشام که زنگ میزنه اشکام بیشتر میشه.

با نفرت جواب میدم:

– تو یه اشغال کثیفی

– هیسس مودب باش

بغضمو قورت میدم

– چه جوری تونستی این قدر دروغ بگی ؟ چه جوری تونستی عوضی؟

جدی و خشن میگه:

– حال و حوصله ی جیغ جیغ ندارم دلی… فردا محضر ده صبح بی سر و صدا و بدون اینکه بری رو مخم میای و بله رو میدی گرفتی؟

تموم سعی مو میکنم داد نزنم…

– من هیچ جا نمیام!

خون سرد و جدی میگه

– میتونی مگه؟

گریه میکنم آروم و بی صدا:

– زن آرتان نمیشم… بخدا دیگه اسمم نمياره… ولم كن فقط. بزار توی تنهایی و بدبختیم بمیرم…!

_من انقدر بد خودخواهم؟

ناخونام و کف دستام فشار میدم

– خونوادمو نگیر… مامان و بابام…..

– خودم اونارو حل میکنم. زمان لازمه… دلی فردا نری رو مخم که میتونم از این آشغال ترم بشم!

با نفرت قطع میکنم و بلند میشم….

پنجره رو باز میکنم و نفس میکشم… اشکام می ریزه همه ی سعی مو میکنم تصویر آرتان

و از ذهنم پاک کنم… فراموشش کنم.

ولی نمیشه… نمیتونم … نمیخوام….

زندگی من آرتانه… اما زندگیم و ازم گرفتن چه طوری میتونم زنده بمونم!

بابا که جلوی محضر ترمز میکنه با دیدن ماشین آرشام دلم از جاش کنده میشه

مامان تموم مسیر اشک ریخت.

بابا ذکر گفت و من زل زدم به اسمونی که خدایی توش ندیدم…

خودم و سپردم به باد.. به پوچی… به تقدیر… هیچکس فکر نکرد از من بعید بود پشت کنم به عشقم

هیچ کس به دروغای آرشام شک نکرد… هیچکس نگفت تو با اون همه عشق چه طوری شد رفتی سمت آرشام؟!

هر سه پیاده میشیم …

با پاهای لرزون پله های محضر و بالا میرم

انگار میرم توی جهنم

گیج و خستم مات و مبهوت.

زل زدم به نقطه و هر چی میگن گوش میدم…

با دیدن ارشام و عمو و زن عمو بغضم و قورت میدم…

نمیخوام ببارم

به دستور حاج آقا روی صندلیا میشینیم

نبودن آرتان درد میشه و جا خوش میکنه توی قلبم…

شناسنامه هامون و دست حاج آقا میدن

حاج آقا خطبه رو میخونه

و من توی دلم برای همه ارزوهام فاتحه میخونم

همه ی رویاهامو میسوزونم

همه ی زندگی مو می ریزم دور…

صدای نفسام تند و پشت هم

انگار به مسافت طولانی دویدم…

دویدم و ترسیدم….

خسته و داغون به تصویرم توی ایینه ی مقابل خیره شدم

مامان توی گوشم میگه:

– جواب بده دلی؟

به خودم میام…

سرم و بالا می گیرم

همه منتظر نگام میکنن…

باید بگم بله؟ چرا وقتی دلم نمیخواد بگم بله؟

چرا مثل فیلما ارتان نمیاد نجاتم بده و منو ببره….

حاج آقا باز می پرسه:

_عروس خانوم وکیلم؟

دلم میخواد همین لحظه بمیرم

تموم اون روز خونه ی عمو و بلایی که سرم آورد مرور میشه.

اشکام می چکه

ارشام از میون دندونای قفل شدش میگه:

-:دل ارام؟

جون میکنم و سخت میگم

_بله!

کسی دست نمیزنه

شادی نمیکنه….

انگار مجلس ختم

انگار من بیوم

هیچ خبری نیست.

زن عمو جلو میاد جعبه رو دست ارشام میده

آرشام جعبه رو باز میکنه دست چپم و میگیره. دوس دارم روش بالا بیارم….

دستم و مشت میکنم…

ارشام کلافه نگاهی به بقیه که سرگرم صحبت هستند می ندازه..

– گند نزن به اعصابم … باز کن مشتتو

با نفرت میگم:

– ازت نشونه نمیخوام… اسمت بسه تو شناسنامه .

با حرص می خنده:

– از سرتم زیادم بابا… دست خورده ی خودمی .

کلافه انگشتشو از مشتم رد میکنه و به زور دستم و باز میکنه.. اخ آرومی میگم..

حلقه رو توی انگشتم میکنه

بابا جلو میاد

– آرشام… جهیزیه ی دل ارام و امروز فردا ….

– خونه ی من تکمیل عمو… نیازی به چیزی نیست. دستتون درد نکنه!

مامان اشکاش و پاک میکنه و بابا میگه

_پس پولشو می ریزم به حسابش… هر کاری میخواد بکنه… این تو اینم دخترم شما رو به خیر و مارو به سلامت.

مامان با گریه بابا رو صدا میکنه.

عمو دستشو روی شونه ی بابا میزاره و زیر گوشش چیزی میگه اما بی فایدس.

 

– دیگه دختر ندارم

دست مامان و می گیره و سمت در میره…

بلند میشم میخوام سمتش برم که ارشام محکم مچ دستمو می گیرد.

عمو اروم میگه:

– برید سر زندگیتون منم باید بچمو سرپا کنم… ارتان خوب نیست!

همراه زن عمو که میره

ارشام بلند میشه… از محضر بیرون میایم

مامان بابا سمت ماشین میرن

میخوام برم اما دستم اسیر دست ارشام…..

برمی گردم و محکم به بازوش می کوبم:

– ولم کن بزار برم !

– تموم شد دل آرام دست و پای بیخود نزن

بر می گردم و نگاشون میکنم

مامان با گریه نگام میکنه…

بابا صداش میزنه تا سوار بشه….

دوتا دستامو آرشام محکم گرفته… با گریه نگاش میکنم.

میخوام خدافظی کنم…

– میام.. ولم کن !

دستامو رها میکنه.

یه قدم عقب میره. دستاش و توی جیب شلوارش میبره و زل میزنه بهم.. سمت مامان میدوم. غرق میشم توی آغوشش.. بابا سوار میشه و در و محکم

کوبه… هق میزنم

– مامان؟

جواب نمیده فقط من و از خودش جدا میکنه:

– خوشبخت بشی!

میره و سوار میشه بابا با سرعت میره… به همین راحتی من و جا میزارن. .

ارشام بی حوصله صدام میزنه… برمی گردم و میخوام سمتش برم که صدایی

اشنا تا مرز چون دادن می برتم

– عروس خانوم؟

می ایستم

تعجب و بهت و توی چشمای ارشام می بینم….

می ترسم برگردم می ترسم پشت سرمو نگاه کنم  می ترسم ببینم و نمیرم…

جرات برگشتن ندارم اما خودش جلو میاد و مقابلم می ایستد.

با دیدنش چشمای قرمز و رنگ پریدش دلم میخواد بمیرم…

شاخه گل و سمتم می گیره آرشام جلو میاد.. ارتان اما نگاش نمیکنه ارتان و می شناسم… این آرامش قبل طوفانه .

– مبارک!

اومده منو دق بده….

اومده بسوزنتم سرم و زیر میندازم اشکام میریزه طاقتم داره تموم میشه…

_عروسيته… گریه نکن شگون نداره .

سرمو بالا میارم….

خیره نگاش میکنم…

چه طوری میتونه عشق و توی چشمام نبینه

جلو میرم ….

پیرهنشو چنگ میزنم… تپش قلبش بالا میره حرارت تنش بالاست. ارشام عصبی مچمو می گیره

– دل ارام؟

آرتان اما بازوهامو میگیره و من و از خودش جدا میکنه

– همین بازیارو باهام کردی که باورت کردم

آرشام کلافه میگه

– بیا عقب!

آرتان عصبی نگاش میکنه

– امیدوارم خوشبخت بشی آرشام خان

نگاش میکنم.. بغضم توی چشمام می ترکه:

– ببخش منو واسه همیشه!

مات و خیره نگام میکنه

ارشام دستمو میکشه

ارتان نیشخند میزنه و دور میشه

میره و میمیرم

میره و عشق و توی چشمام نمی بینه…

میره و نمیفهمه با عطر تنش چطور دیونم کرد.

آرشام دستم و می کشه و میبره سمت ماشین

در و باز میکنه و هولم میده… روی صندلی می شینم…

خیلی عصبیه ازش وحشت دارم…

پشت فرمون می شینه و حرکت می کند.

از اون روز ازش می ترسم… منفجر میشه:

– خوش گذشت پیشش؟

سرم و به شیشه تکون میدم.

– بلایی سرت میارم که حتی یادت نیاد من برادری به اسم ارتان داشتم .

لبم و گاز میگیرم. سرعتش زیاده… حالت تهوع دارم…..

_جلوی چشم من میری سمتش دور از چشمم میخوای چه غلطی کنی؟؟

با تموم توانم جیغ میزنم

– خفه شو… به تو ربطی نداره… ازت متن…..

با پشت دست که روی دهنم میزنه خفه میشم..

– اینو زدم یادت بمونه با شوهرت مثل ادم حرف بزنی.

لبم خون میاد… دستمال کاغذی و سمتم میگیره توجه نمیکنم تموم تنم میلرزه…

میترسم… از رفتن به اپارتمانش از تنهایی باهاش… کاش آرتان میگفت چیشده عزیزم.

میگفت چرا رفتی

می گفت چه بلایی سرت اومد….

من همه چیز و میگفتم

کاش بابا می پرسید…

کاش مامان می پرسید.

کاش خدا یه کاری می کرد.

جلوی آپارتمان که ترمز میکنه بدنم سرد میشه

_بیا پایین!

 

از ماشین پیاده میشه من اما از جام تکون نمیخورم عصبی در و می کوبه و طرف دیگه ی

ماشین میاد در و باز میکنه و دستمو می کشه مگه میشه با این هیولای خشن زندگی کرد؟

تا جلوی خونه دنبالش کشیده میشم

در و باز میکنه و هولم میده تو خونه.

در و که میکوبه چشمام و میبندم و گوشام و میگیرم

جلو میاد. چشم باز میکنم و به چشمای عصبیش زل میزنم جلو میاد. عقب میرم. تنم

که اسیر دیوار میشه دستاش و دو طرف صورتم روی دیوار میزنه

و صورتش و سمت صورتم خم میکنه

– من سر تو نامرد شدم کثافت شدم،ناموس دزد شدم… م*ت*ج*اوز شدم.

چونم میلرزه اشکام میریزه بی رحمانه تر ادامه میده

_من سر تو هر جونوری میتونم بشم.. حتی قاتل !

چشمام از جدیت کلامش گشاد میشه وحشت زده نگاش میکنم نفساش پوست صورتم و میسوزونه

_هم میتونم تو رو بکشم هم برادرمو پس دست نزار روی نقطه ضعف من.

لب باز میکنم تا بگم خفه شده… انگشتاش و دو بار محکم میزنه رو لبام:

– به خاطر غلطی که امروز کردی فعلا نمیخوام صداتو بشنوم. پس خفه شو .

حالم ازش بهم میخورد این چه دوست داشتنیه؟

– از امروز و این لحظه تو زن منی اینجام خونته… مثل همه ی زنای دنیا مثل ادم شوهرداری و خونه داری تو بکن.

سرم و زیر می ندازم تا تف نکنم توی صورتش

چونه مو می گیره و سرمو بالا میاره

از درد ای خفیفی میگم…

_حتی اگه بفهمم به آرتان فکر میکنی این خونه رو واست جهنم می کنم. میدونی که میتونم .

لباش و نزدیک گوشم میاره و اروم میگه

_میدونی دیگه نه؟

خسته و عصبی سرم و به علامت مثبت تکون میدم تا فقط دست از سرم برداره عقب

میرد. سمت اتاق میره و میگه

– بیا که بد مزه دادی بهم!

شوکه عقب میرم… جلوی در اتاق می ایسته.

_چند دست لباس خوابم خریدم واست توی ماشین جا گذاشتم بزار اول اونا رو بیارم.

لبمو محکم گاز می گیرم تا نگم حالم ازت بهم میخوره..

بیرون میره وارد اتاق میشم. در و می کوبم و قفل میکنم قفسه ی سینم تند تند بالا و

پایین میشد از ترس یخ زدم

صدای پاشو که میشنوم گوشه ی اتاق کز میکنم

دستگیره رو دوبار پایین میده و بعد با لگد به در میزنه:

_خودت نمیزاری ادم باشم دلی… خود خرت!

– تو یه هوس باز آشغالی بویی از عشق نبردی .

به در می کوبه و داد میزنه:

– تو دیگه زنمی زبون نفهم… قبلش مگه کاریت داشتم… باز کن اون روی سگ مو بالا نیار دلی .

چند بار به در میکوبه… گوشامو محکم میگیرم و با گریه داد میزنم

– ازت می ترسم از رابطه داشتن باهات می ترسم از تنها شدن باهات وحشت دارم…. بخدا دارم می میرم تو اون روز من و کشتی

– بازش نکنی میشکنمش. میدونی که کله خرتر از این حرفام .

هق هق میکنم… با گریه میگم:

– فقط امروز و دست از سرم بردار.. فقط امروز… جون هر کی دوست داری.

دیگه صدایی نمیشنوم

چند لحظه بعد آروم میگه:

– باشه کاریت ندارم بیا املت درست کنم بخوری ضعف میکنی !

-نمیخورم… فقط میخوام تنها باشم… اجازه بده !

کلافه میگه:

_ای لعنت به من !

آروم روی تخت میخوابم… زار میزنم… بلند بی خجالت… عزادار… عزادار…

(گریم گرفت 🤧😥،دستمال میخاین؟؟؟ )

💕┋

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
با مرد مغرور

رمان ازدواج با مرد مغرور 1 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.
IMG 20230123 235630 047

دانلود رمان آغوش آتش جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
IMG 20240701 112102 217

دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی 4.3 (13)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
ساجده
1 سال قبل

اه نویسنده احمق چجوری تونستی این رمان مزخرفو بنویسی😡😬

بهار
بهار
1 سال قبل

دوستان دلارام هیچی نگفت چون قراره بره با ارشام بحث نکنید بالاخره باید یجوری به ارشان برسه

.......
.......
1 سال قبل

واییییییییییییییی آرتاننننننن چقدر دلم براش سوختتتتتت😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢

کیم سوکجین
کیم سوکجین
1 سال قبل

خب الان شر آرتان کنده شد با بغض میریم پیش بسوی عاشق شدن دلارام

کیم سوکجین
کیم سوکجین
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نکنه عاشقم شدی کلک؟😂
هیچی بابا دیروز رفته بودم تولد دوستم نتونستم بیام.

،،،
،،،
1 سال قبل

ننه ی پارت دیگه بده لطفابداازدرخونه اینواون رفتن خسته شدیم که بفهمیم بقیش چی میشه

ساناز
ساناز
1 سال قبل

دلارام دیگ میگ چرا منو باور نکرد مگ تو اصن زبون بی صاحبتو وا میکنی حرف بزنی 😑

یکی😚
یکی😚
1 سال قبل

😥 😥 😥

شیما
شیما
1 سال قبل

یا ارتان با اون نازگل کثافت ازدواج می کنه یا ارشام وقتی رفتارای دلآرام رو می بینه میگه من مقصرم اون تقصیری نداره بیا عشقتو ببر یا اینکه دلارام عاشق ارشام میشه وقتی می بینه حامله س

،،،
،،،
1 سال قبل

ننه غصه دارمون کردی رف😭😭😭

شیما
شیما
1 سال قبل

خاک تو مخه نویسنده واقعا که بد ترین رمان همینه والا

سارا
سارا
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

نه بدترین رمان نگاره دوستدارم مهرابوخفه کنم ولی حیف خفه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

چرا دلی دیوونه هم چیو نگفت مثلا آرشام جلو پدر و مادرش چکارش میکرد 😢

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x