68 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت19

4
(4)

💕📚

اشک از گوشه ی چشمام سر می خوره … قلبم میخواد از سینه بیاد بیرون..کی منو میفهمه؟ کی منو درک میکنه؟ کی میدونه من چی کشیدم… کی میدونه دارم

چی می کشم؟ هیچکس…

بخدا قسم هیچکس…

صدای خشن و عصبی آرشام و از طبقه ی پایین می شنویم:

– دل آرام؟

زن عمو دستامو می گیره … ازش می ترسه… مثل من… کی میتونه از یه هیولا نترسه…

کی از کسی که از خدا هم نمی ترسه نمی ترسه؟

کی از کسی که به برادرشم رحم نمیکنه نمیترسه؟

– برو ببین چیکارت داره … عصبیش نکن دلارام… بعد میگم باباش حسابشو برسه… ببینم به چه حقی زد تو گوشت!

بلند میشم… لبخند تلخی میزنم… پتو رو روی تنش می کشم و میگم:

– استراحت کنید… منم واستون غذا آماده میکنم… نگران ما نباشید!

بیرون میرم و درو می بندم…

میخوام از پله ها پایین برم که توی چارچوب اتاق زن عمو و عمو می بینمش…

همون اتاق لعنتی… همون قبر…

همون برزخ.. همون جهنمی که توش آرزوهام سوخت….

نمیخوام اون اتاقو ببینم:

– میخوام غذا درست کنم ولم کن!

میخوام برم که دستمو میکشه…

پرت میشم توی اتاق…

چشمامو می بندم…

دندونامو روی هم فشار میدم:

– من و از این اتاق ببر بیرون!

جدیم نمیگیره … این حالمو جدی نمی گیره …

من اما از خودم می ترسم…

انگار تو آتیشم… دارم میسوزم…

– چشه اتاق به این خوشگلی!

صورتم از اشکام خیس میشه…

– باز کن چشماتو ببینم!

عصبی میگم:

– ولم کن صدای منو باز در نیار تورو جون عزیزت … بزار رفتیم خونه باز بُکش …  حال مامانت خوب نیست شعور اینو که داری ، نداری؟

انگشتاش و دو طرف صورتم فشار میده..

_باز کن چشماتو!

– حالم بد میشه… من از این اتاق بدم میاد… نفسم بند میاد… ولم کن… ولم کن لعنتی!

می لرزم و همه ی اون روز مرور میشه… چشمامو باز میکنم…

داره نگام میکنه.. نگام به تخت می افته…

بعد به تلفن… بعد به رو تختی…

گوشامو می گیرم تا صدای جیغامو نشنوم… عقب میرم.. عقب تر…

درو باز میکنم… خودمو پرت میکنم بیرون… نفس نفس میزنم… پله ها رو پایین میرم…

میرم توی دستشویی و چند بار صورتمو اب میزنم….

اما اشکام میریزه … تمومی نداره این درد کوفتی…

صورتم میسوزه … صدای بسته شدن درو میشنوم و میفهمم رفته…

سعی میکنم خون سرد باشم…

وارد اشپزخونه میشمو خودمو سرگرم اشپزی میکنم…

دو بار دستمو میسوزنم اما نمیفهمم…

یعنی مهم نیست… دلم سوخت و دیگه چیزی مهم نیست … میز غذارو که می چینم عمو

هم میرسه ولی خسته… داغون… بهم ریخته…ازم کلی تشکر میکنه و میره تا زن عمو رو صدا بزنه … و من اصلا دلم نمیخواد با آرشام تماس بگیرم که کجاست…

هر جهنمی باشه مهم نیست … عمو همراه زن عمو پایین میان و عمو سمتم میاد … شالمو

جلو تر می کشم تا صورتمو نبینه…

 

– ارشام کجاست پس؟

– نمیدونم … غذاسرد میشه برید اونم میاد دیگه!

زن عمو باز گریه کنون عکس آرتان و از روی میز برمیداره :

– مگه میتونم غذا بخورم… مگه میشه بدون ارتان زنده موند!

لبمو گاز می گیرم تا زار نزنم… عمو سمتش میره :

– سیما جان ارتان خوب میشه نکن با خودت اینطوری..پاشو بیا عروست زحمت کشیده !

گریش شدید تر میشه:

– عروس ارتانم بود… عروس آرتان بود خدا!

زنگو که میزنن سمت ایفون میرم… با دیدن تصویر ارشام پر نفرت میگم؛

– بیا تو!

– نمیام بالا… بیا بریم خونه!

آروم میگم:

– غذا درست کردم!

– جهنم… اینجا نمیتونم ادمت کنم گمشو پایین!

_من نمیام!

در و باز میکنم و میگم:

– خواستی بیا!

میخوام ایفون و بزارم که با حرفش دق میکنم:

– اره میام… شبم روی همون اتاق صبح میکنیم چطوره؟

صدای عمو باعث میشه سمتش برگردم:

– کیه دل ارام؟

من من میکنم:

– آر…آرشام!

گوشیو می‌گیر و میگه:

– بیا تو غذا سردشد!

بالا که میاد از ترس پشت عمو میرم… عمو متعجب نگامون میکنه…

– چیزی شده ؟

آرشام بی حوصله میگه:

– نه… من میرم بخوابم… شامتو خوردی بیا!

به زن عمو نگاه میکنه و میگه:

– امشبو زن و شوهری توی اتاق شما می خوابیم مامان… اشکالی نداره؟

لبم و اون قدر محکم گاز گرفتم که مزه خونو زیر زبونم حس میکنم … زن عمو خشکو سرد میگه:

– نه راحت باش… ولی شامتو بخور!

– میرم!

میخواد پله هارو بالا بره که می نالم:

– ب…بریم خونه!

عمو و زن عمو با تعجب نگام میکنن و اون هیولای بی رحم میگه:

– پیش مامان باشیم بهتره!

 

دلم میخواد همون جا زار بزنم ولی عمو دستمو می گیره و میگه:بیا غذاتو بخور عزیزم!

هر سه نفر پشت میز می شینیم… اما آرشام از پله ها بالا میره…

هر سه بی اشتها با غذا بازی می کنیم… نگام به قاب عکس ارتانه… استرس دارم…

دلم نمیخواد توی اون اتاق کوفتی باشم … دلم نمیخواد حتی یک بار دیگه توی اون اتاق روی اون تخت بخوابم…

عمو که غذا خوردنش تموم میشه از جا بلند میشه و میگه:

– دل ارام من باید برم بیمارستان… تو مراقب سیما باش!

زن عمو سریع از جا می پره :.

– منم میام… دلم واسه بچم تنگ شده … از صبح ندیدمش!

عمو استغفرالله میگه:

نمیشه عزیزم نمیشه خانومم .. بیمارستان قانون داره … اونجا کسیو راه نمیدن … تو هم به استراحت نیاز داری!

– ولی…

– قول میدم صبح دل ارام بگم بیارتت ببینیش خوبه!؟

زن عمو ناراضی و پر بغض می شینه…

عمو نگام میکنه و من خدا خدا میکنم توی اون حال بدش دیگه صورت منو و نبینه…

– مراقب خودتون باشید عمو جون!

با بغض میگم:

– چشم… شما هم اگه خبری شد بهمون بگید!

عمو که میره میزو جمع میکنم…دست زن عمو رو میگیرم و سعی میکنم استرس و حال بدمو مخفی کنم:

– برید بخوابید زن عمو… با غصه خوردن چیزی عوض نمیشه من امتحانش کردم!

خیره نگام میکنه…

اشکامون همزمان می ریزه …

پله ها رو بالا میریم…

خودش سمت اتاق آرتان میره و من دلم مردن میخواد:

– شبت بخیر!

ازم دلخوره… البته اونم منومقصر حال آرتان میدونه…

زن عمو که درو می بنده ارشام از اتاق بیرون میاد…

از چشمای عصبیش میترسم… جلو میرم:

– بریم اتاق خودت!

_تختش یه نفرس!

می نالم:

– آرشام؟

مچ دستمو می گیره و می کشه…

– از اذیت کردن من به چی میرسی اخه لعنتی؟

– به آدم کردنت!

– من آدمم… تو نیستی!

وارد اتاق که میشم درو می بنده :

– احیانا نمیخواستی بری اتاق ارتان بخوابی؟ با بالشتش؟

عقب میرم… دکمه ی اول پیراهنشو باز میکنه:

– یا نمیخواستی بری بیمارستان ور دلش؟

عقب تر میرم… جلو میاد…

دکمه ی دوم و سومشم باز میکنه…

همه ی اون روز مرور میشه…

از ترس فقط بی صدا اشکامو میریزم:

– مگه نگفته بودم نمیخوام بری بیمارستان؟

به تخت میخورم و دیگه راهی واسه عقب رفتن ندارم…

دستش و روی سینم میزنه و هولم میده. روی تخت می شینم…

پیرهنشو و از تنش بیرون میاره و گوشه ی اتاق پرت میکنه:

_گفتم بیمارستان نرو اون وقت تو میری تو اتاقش گوله گوله اشک میریزی؟

 

ارام و پر التماس میگم:

– بسه … دست از سرم بردار… ولم کن… !

– نشنیدم بگی غلط کردم!

 

•••دلم برا حال دلی میسوزه🙂✨•••

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.4 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

68 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیما
شیما
1 سال قبل

یه پارتم بذار جان عزیزت ببینم این بدبختم مثل من میشه یا نه

زهرا
زهرا
1 سال قبل

وای خیلی دوسش دارم رمانو پارتاشم که زیاده مرسی واقعا حال دادی اساسی نویسنده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

چرا پارت نیست امروز

دختری در مزرعه😃
دختری در مزرعه😃
1 سال قبل

آیا امروز دیگه پارت نداریم؟😩چرا نمیاد؟

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

بچها ندا پارت منو خورده پسم نمیده😭💔

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  neda
1 سال قبل

😭😭😭😭😭😭

بانو
بانو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

بیا پارت بده دیگه ننه 😑😑 حتماً باید از حلقومت بکشیم بیرون….
ای بابا تو که ننه ی خوبی بود🥺🥺

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  neda
1 سال قبل

تو ک انقد خوبی ی پارت بده دیگه🥺😚

بانو
بانو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خدایی امروز از کدوم دنده بلند شدی😒😒😒
بابا ملت تو خماری موندن😩

بانو
بانو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خب بابا لامصب تو که همش اینجایی و جواب همه رو میدی 😕 بجاش پارت بده دیگه

خوااااااااااهش🙏🙏

بانو
بانو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نه نه جواب بده کنار جواب پارت هم بده🤣🤣🙏

.......
.......
1 سال قبل

پارت نمیزاری؟!😢🤍

بانو
بانو
1 سال قبل

پارت بعد ی کی میدی😕😕😕

رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل

فهمیدم
تهش احتمالا ارتان و دلارام بهم میرسن ولی این مدلی که ارتان میاد دلارامو عقد میکنه ولی مثل گوسفند باهاش برخورد میکنه چون فکر میکنه پاک نیست و فلان
بعد هی بهش بی توجهی میکنه اخر سر مثلا از یه جایی میفهمه که کرما زیر سر برادر خودش بوده بعد اوکی میشن باهم
یه چیزایی دقیقا مثل رمان گریه میکنم برات

شیما
شیما
پاسخ به  رز مشکی
1 سال قبل

منم این گریه می کنم برات رو خوندم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون که پارت گذاشتی ولی امروز پارتا کم شدن

دختری در مزرعه😃
دختری در مزرعه😃
1 سال قبل

عزیزم رمانت خیلی خوبه ولی لطفا پارت بذار…وجدانن یه پارت جدید میبینم،کلی ایولا بهت میگم😍

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

این پسر دیوونس داره میگه عاشقشه اما داره زجرش میده بخدا ک این رسم عاشقی نیست

یاسی
یاسی
1 سال قبل

ببین اگر آخر دل آرام و آرتان بهم برنگردن و آرشام نمیره سایت و آتیش میزنم🌚🔪

،،،
،،،
پاسخ به  یاسی
1 سال قبل

منم میام کمکت

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننه ازوقتی این رمانومیخونم افسردگی‌گرفتم توکه ننه مهربونی اگ ازآخرش خبرداری ی نوک سوزن تقلب بفرس دلت میادبچت قلبش دردبکنه مریض شه 😞 😞 😞
لااقل بگوآخرش خوشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ،،،
،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خسته نباشی خیلی مفیدواقع شد😡😡😡

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننه آقاجون کجاس

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

میخوام ذکرخیرت روواسش بکنم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

الان من سرموکدوم دیواربکوبم توبگونه پارت میدی نه عکس میدی ن میزاری حالی ازآقاجون بگیرم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننه خیلی میخندیاخبریه🤔🤔

یاسی
یاسی
پاسخ به  neda
1 سال قبل

بخدا ببینش عاخه نمیخام این دختره عاشق این آرشام میمون بشه نمیخام ننننههههه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

مگه پارت جدید نباید ساعت۱۰میومد چرا هنوز خبری نیست

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  یاسی
1 سال قبل

و همچنین اگه حورا و قباد ب هم نرسن

،،،
،،،
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

اوناکه به هم رسیدن ولی قدرندونستن

رز مشکی
رز مشکی
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

اونو که اصلا بحثش نیست
من خودم به شخصه پاره میکنم خودمو

،،،
،،،
1 سال قبل

ننه جون حواست هس خیلی نامحسوس پارتات کوتاه ترمیشه روزبه روزاب میره🤔🤔🤔

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

چطوری عشقم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خوبن قربون تومیگم تاپارت آخررمان روداری

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

میترسم بگم بازم فلنگوببند🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

بسلامتی ایشالله ننه ماهورومیخام ببینم

،،،
،،،
پاسخ به  neda
1 سال قبل

عکس بده🥺🥺🥺

شیما
شیما
1 سال قبل

حالم بهم خورد این چه رمانیه آخه تو رو خدا یه چیزه مثبتی قرار بده توش افسرده شدیم

ساناز
ساناز
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نه نه خیلیییی ممنون که منظم پارت میزارین ندا جون

شیما
شیما
پاسخ به  neda
1 سال قبل

خوب چیکار کنم داستان انقدر غمگین مگه میشه آخه اه من خودم شکست خوردم این منو بد جور آتیش میزنه نامزده عقدیم بود

،،،
،،،
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

حالااینجاش جای شکرداره که واقعی نیس

شیما
شیما
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

برای من واقعی بود خیلی درد داشت داره قرصه عصاب قرصه روانی قرصه افسردگی همه رو میخورم چشام ضعیف شده تیروئید عصاب معده دارم عصابمم داغونه همیشه ی خدا
البته داستانه من با دلارام فرق داره من فقط شکست خوردم نه دختر بودنمو از دست دادم نه برادر نامزدم بهم چشم داشت

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط aiso قهرمانی
،،،
،،،
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

سلام عزیزم ببخشیدفصدجسارت ندارم ولی میگم اگ دوس داشتی یکم دربارش حرف بزن شایدخودت هم سبک شدی هرکسیم‌که بوده لایقش نیس اینجوری خودتوداغون کنی صدمه بزنی

شیما
شیما
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

سلام عزیز ممنون خواهش می کنم خوب شد دیگه شدم یه مرده ی متحرک نه آبی نه غذایی الان نه ماهه هیچی درست نشده کارمون کشیده به جدایی الان دیگه دوسش ندارم ولی زمین خوردم خورد شدم

شیما
شیما
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ای خواهر از کجا بگم برات تو بگو منم بگم

،،،
،،،
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

به خودت فکرکن ببین ارزششوداره ک خودتواینطورازبین ببری

شیما
شیما
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

دسته من نیس اگه دسته خودم بود هم دلمو در می‌آوردم هم سرمو می بریدم انقدر که خستم از فکرو خیال

Haj.ali
Haj.ali
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

الان با چوب بستنت که بیای این رمان و بخونی 😐

شیما
شیما
پاسخ به  Haj.ali
1 سال قبل

خوب من نمی تونم جلوی خودمو بگیرم چون زیادی کنجکاوم

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ننههههههههههههههههههههههههه اذیت نکن تلو خدا بگو دلی با آرتانه آخرش😭😭🤌🏻🤌🏻

دسته‌ها

68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x