20 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت23

5
(3)

💕📚

 

* آرتان *

سرم به شدت درد میکنه…

هنوزم چیز زیادی از تصادف یادم نمیاد…

معلقم… انگار رو هوام… انگار هیچ حسی ندارم…

خیلیا اومدن عیادت و من بی حس و حال نگاشون کردم. .. سرم سنگینه…انگار به پاهام وزنه بستند… توان تکون دادنشون و ندارم…

حتی وقتی ارشام به دیدنم اومد قدرت نداشتم بگم دیدنت عذابم میده …

روز دومی که چشمام و باز کردم و بدبختیامو یادم اومد. به همه چیز فکر کردم و اول و اخر رسیدم به یه آدم..  به یه اسم… دل آرام!

دل آرامی که از دیروز تا الان ندیدمش… نه با پدر مادرش نه با آرشام… نه تنها… حتی نتونستم سراغشو بگیرم…  هر چند که اون الان فقط یه نسبت باهام داره…  زن داداش!

در باز میشه و مامان خندون و با شوق میاد سمتم…این دوروز و با چشم دیدم مثل پروانه دورم می گرده …

لعنت به من که پیرشون کردم این مدت … رفتم سفر که تموم بشه … که فراموش کنم … که به خودم ثابت کنم زندگی نرسیده به تهش…  ولی رسیده بود… !

– خوبی قربون چشمات برم؟

لبخند میزنم… سرم تیر می کشه…

– خوبم مامان جان… چرا نمیری استراحت کنی آخه ؟

هنوزم واسم یکم سخته حرف زدن… ضعیف و بی حال حرف میزنم…

– اون قدر نذر و نیاز کردم چشمای خوشگلتو باز کنی بعد الان برم؟

– من خوبم… برو یکم … برس …به خودت..!

لبمو از درد گاز می گیرم تا صدام در نیاد…

میخواد حرفی بزنه که در باز میشه و آرشام سلام میکنه…

به در تکیه میده و دل آرام با تموم استرسش وارد اتاق میشه…

درد به چشمام میرسه… به قلبم میرسه… به گلوم میرسه…چشمامو می بندم…

صداش باعث میشه نگاش کنم… درست کنار تختم ایستاده …آرشامم مثل نگهبان کنارش…

دسته گلو روی میز میزاره و میگه :

– سلام..!

صدای همه ی نوعروسا این قدر غم داره ؟

بغض داره ؟

درد داره ؟

دلتنگی داره ؟

دل بی صاحبم تنگ شد واسه بغل گرفتنش ولی…

ملحفه رو توی مشتم فشار میدم…

مامان جای من میگه: سلام دل آرام جان… بهتری؟

چش بود مگه؟

آرشام دکمه ی اول پیرهنشو باز میکنه و دستی به گلوش میکشه…

بعد نگام میکنم:

– نگفتن کی مرخصی؟

سخت و سرد و تلخ جواب میدم:

– نه!

دل ارام خیره و مبهوت نگام میکنه…حتی پلک نمیزنه…

می بینم که آرشام دستاشو فشار میده … از درد لبشو گاز می گیره و نگاهشو میگیره …

چرا نمیفهمم چه خبره …

آروم میگه:

– بهتری؟

نگاش میکنم…

چقدر لاغر و رنگ پرید شده …

زخم لبش واسه چیه؟

سرد میگم:

– بهترم!

نفس عمیقی می کشه و یکم عقب میره …آرشام دستشو دورش حلقه میکنه و اونو به خودش می چسبونه…

نم اشک و می بینم توی چشمای بی حس و بی فروغش…

دل آرام ، دل آرامِ همیشه نیست یا من اشتباه میکنم؟

کو اون همه شیطنت؟ خنده ؟

شوخی؟

انرژی؟!

اما سرشو که به شونه ی آرشام تکیه میده …

آرشام که لبخند میزنه میفهمم همه حالشون خوبه جز منه دربو داغون…

ضربه ای به در میخوره و نازگل وارد اتاق میشه…

با دیدنش متعجب نگاش میکنم…دل آرام بازوی آرشامو چنگ میزنه…

ارشام نفس_نفس میزنه…

این دختر چه ربطی به من داره که اومده عیادت من؟

اونم این قدر زود و سریع؟

با این دسته گل گرون قیمت؟

جلو میاد و رو به همه سلام میکنه…

ارشام عصبی میگه:

– بنده نسبت شما رو درک نمیکنم… و البته علت حضورتونو؟

مامان لبشو گاز می گیره و صداش میزنه…

دل ارام بازوشو می کشه…

این پسر هیچ وقت مودب نبود …

نازگل محکم نیست… اروم نیست… این واضحه… صداش می لرزه وقتی میگ

_من دوست دل آرامم… چندین سال خودشو نامزدشو می شناختم!

چشمامو محکم روی هم فشار میدم…

این چی بود گفت این لعنتی…

ارشام عصبی میگه:

– حالا که نه رفیقی وجود داره نه نامزدی… هری!

سعی میکنم خون سرد باشم…

رو به آرشام میگم:

– چه خبرته؟ اومدن عیادت من.. من باید مشکل داشته باشن که ندارم!

نگا مات و مبهوت دل آرام هیچ حسی و بهم منتقل نمیکنه…

دلم خنک نمیشه… آروم نمیشم…

نگاه عصبی آرشام عصبی ترم میکنه…

مامان جلو میره و بازوی آرشامو می کشه و به زور و حرف بیرون می برتش…

نازگل ترسیده اینو میفهمم از چشماش ولی از دفاع من مات و گنگ سمتم میاد…

دل آرام هنوز خشکش زده… نگاهش اذیتم میکنه…

نازگل میگه:

– قابلی نداره !

گلو روی میز میزارم… چرا این دختر و نمیفهمم؟تشکر میکنم که میگه:

– بهتری؟

اروم میگم:

– ممنون!

دل آرامونگاه میکنه و میگه:

– تو خوبی دلی؟ چرا رنگت پریده این قدر؟ زندگی مشترک خوبه؟

حرص و عصبانیتو می بینم توی چشماش…

خیلی واضح که این دو دیگه رفیق شفیق هم نیستند…

توی چشماشون نفرتِ… هه…

دل ارام عشق نازگل دزدید …آرشام عشق منو…

نه عشق من دزدید نشده…

خودش رفت!

صدای دل آرام رشته ی افکارم و پاره میکنه:

– ممنون ولی انگار تو بهتری!

نازگل لبخند میزنه… اما زیاد دوستانه نیست…

– من چرا بهتر باشم عزیزم… تو کنار عشقت داری زندگی میکنی!

چشمامو با درد می بندم و دل آرام با بغض میگه:

– دو رو به تو میگن.. لطفا بس کن، آرتان حالش خوب نیست!

نگاش میکنم و میگم:

_برید بیرون میخوام تنها باشم!

بغض صدای دل آرام دلمو به درد میاره …

– ببخشید اذیت شدی… امیدوارم…

اشکش میباره … لبشو گاز می گیره … نگاش میکنم… نازگل جلو میاد…

– بهتره من برم امیدوارم زودتر سرپاشی… فقط یه کاری دارم که تلفنی بهت میگم، خدانگهدار!

با دل آرامم خداحافظی میکنه و بیرون میره …

دل ارام نفس عمیق می کشه و میگه:

– مراقب خودت باش!

میخواد بره که میگم:

– دللل آرام ؟!

می ایسته و سمتم برمی گرده…اشکاش میریزه :

– جانم؟

دلم می ریزه … سخت… تلخ… بد … میگم:

– خوشبختی؟

اشکاش بیشتر می ریزه…جلو میاد… لب باز میکنه:

– آرتان؟

سرم تیر میکشه… قلبم بد میزنه…. ضعیف میزنه

– چیشد؟

جلوتر میاد… نرده های تخت و توی مشتش فشار میده :

– آرشام…

چشماش… چشماش حالمو بد میکنه…

– چی؟

لب میزنه:

– من…

در باز میشه و آرشام میاد داخل…

با چشمای عصبی…جوری بازوی دل آرامو چنگ میزنه که دل من از حال میره …

از درد صورتش جمع میشه…

عصبی میگم:

– چه خبرته؟

بی حوصله میگه:

– باید بریم!

دل ارام اروم میگه:

– خدافظ!

بیرون میرن و در و که می کوبن قلبم تیر می کشه!

 

*دل آرام*

توی ماشین که می شینیم اون از عصبانیت منفجر میشه و من و از بغض…

چی کار کردم که سرنوشتم اینه؟ به کی بدی کردم؟

دل کیو کجای قصه ی زندگی بی سر و تهم شکستم؟

خسته شدم از داد و بیداد این مرد… از زورگوییاش… از خودخواهیاش… از حسادتاش… از خودمم خستم… از خود ترسو و بزدل بی دست و پام…

چرا ترجیح دادم آرتان منو به چشام یه خیانتکار ببینه نه دختری که دخترونگیشو به زور گرفتن؟

– دارم با تو حرف میزنم حیوون!

برمی گردم سمتش و با همه‌ دیوونگیم … با همه ی خستگیم … با همه نفرتم میزنم توی صورتش… عصبی نگاش میکنم… تنبیه این کارم هر چی که باشه مهم نیست… من ته خطم… من چیزی واسه از دست دادن ندارم… من باید چند روز دیگه عشق ارتانم کنارش ببینم…

وحشتناک کنار خیابون میزنه روی ترمز که اگه کمربند نبسته بودم با سر توی شیشه بودم…

چونمو می گیره و فشار میده … محکممم…

اون قدر محکم که حس میکنم استخوناش خورد شد

– تو چه گوهی خوردی؟

نمیخوام ضعیف باشم اما یاد قولم به خدا می افتم …

من هر جور که حساب کنید… با هر دینی… با هر چرتکه ای… بدبختم..

– من حیوونم یا تو؟

دلم میخواد التماس کنم چونمو ول کنه… ولی نمیتونم…

– بلایی سرت میارم نتونی حتی پشت بندش آخ بگی دلی!

چشمامو می بندم… جون میکنم تا توی صدام بغض و ترس نباشه…

– بلایی هست سرم نیاورده باشی؟

میخنده … عصبی… خسته… هیستریک…

_من هنوز هیچ بلایی سرت نیاوردم … هیچی… داشتی چی بیخ گوشش پچ پچ میکردی؟حرفای عاشقانه بود؟ مرور خاطرات بود؟  درد دلتنگی بود؟

داد میزنه:

– یا چغولی منو میکردی؟

دیگه تحمل ندارم… با هر دو دستم مچ دستشو می گیرم:

– هیچ کدوم.. بخدا هیچ کدوم … به هر چی که می پرستی قسم من هیچی نگفتم … دست از سرم بردار لعنتی… ولم کن… قرار هر بار با دیدنش منو دق بدی؟

چونمو ول میکنه و عصبی با مشت روی فرمون می کوبه… از جا می پرم… حرکت میکنه… با سرعت…

می ترسم اما جیک نمیزنم… به خونه که می رسیم حتی نمیزاره برم یه لیوان آب بخورم…

بازم دستمو می کشه و میبره توی همون اتاق لعنتی …ولی من دلم تنهایی میخواد … دلم میخواد خیره شم به یه نقطه و آرتانو تصور کنم…

پیرهنشو که در میاره با جیغ میگم…

– بخدا دستت بهم بخوره نمیزارم امروزم به فردا برسه!

– تو خفه شو فقط !

عقب میرم

_همه ی زورت همینه؟ نقطه ضعف پیدا کردی؟ به جهنم… بیا!

مانتومو در میارم و پرت میکنم توی صورتش… بعدم شالم… بعدم تاپ و…

– بیا… این منو این تنم… مگه بار اول گوش دادی به التماسام؟ هااااان؟

– کولی بازی نکن دلی حوصله ندارم… زنمی دوس دارم !

– نه. میخوای تنبیه کنی ولی یادت رفته واسه من دیگه مهم نیست… سرد شدم… بی حس… !

پیرهنشو در میاره و لبخند بدی میزنه…

انگشت اشارشو پای لبش می کشه …

جلو میاد و دستشو رو صورتم میزاره …کمرم به دیوار سرد میخوره و سردم میشه…

بی حس و بی خیال و ترسناک میگه:

– نه… فقط میخوام یه توله بیاری واسم همین!

•••خدا بخیر کنهه😭😐🥵•••

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۵۵۲۰۶۸۰

دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن،…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
IMG 20240716 005659 078

دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار 5 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina
Mobina
1 سال قبل

مطمئنم آخرش دلارام هم عاشق آرشام میشه و آرتان و فراموش میکنه
دانشجوی شیطون بلا هم همینجوری بود دیگ اخرش عاشق هم شدن

،،،
،،،
1 سال قبل

ای بابا ای بابا🙁🙁🙁🙁

لیلا
لیلا
1 سال قبل

نازگل هم خودشو میچسبونه به آرتان اونم خر میشه میگیرتش دل آرام هم یه بچه میاره زندگیشون گل و بلبل میشه میرن سر خونه زندگیشون😂😐

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  لیلا
1 سال قبل

نهههههههههههههههههههههههه🗡🗡

حانی
حانی
1 سال قبل

اخش دلارام یکم به خودش امد

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

خیلی خوشحالم برای دلارام ک با ارشام
ارتان نکبت اگه راست میگفت نمیرفت دنبال نازگل و دلارام ول کنه و غم تو چشاشو نمیبینه نکبت هوسباز اصلا باید تو تصادف میمرد
خاک تو سر دلارام ک قدر ارشام نمیدونه امیدوارم یک روزی عاشقش شه و ارشامم ب تلافی کارش یک مدت با یک زن جلو روش باشه 😐😐😐💔💔💔💔💔

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

اون وقت برا کاری ک آرشام کرد نظری نداری؟تجاوز؟ب نامزد برادرت؟

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

حداقل هر چی نباشه بهتره از ارتان
ارتان با دو تا حرف باور مرد دلی دوستش نداره حتی ازش دلیل نپرسید یا بیشتر پیگیر ماجرا نشد ببینه چیع

لیلا
لیلا
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

چند بار ازش پرسید خواهش کرد موقعی که خود دلارام هیچ حرفی نزد چیکار کنه از کجا بفهمه که داداشش به زنش تجاوز کرده؟

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ارهععهههههههههههه🤣😐

ساناز
ساناز
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

آرشام داره عذابش میده
آرتان چیکار کرده ک هوسبازه 🤕

ساناز
ساناز
1 سال قبل

این عکسه ک برا رمان گذاشتین ، آرشامه؟؟؟

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

مرسی ندا جان خسته نباشی خدا قوت❤
من اگه جای دلی بودم ک خدا نکنه هیچ بنی بشری باشه همونجا وسط خیابون از ماشین پرت میشدم پایین جیغ و داد راه مینداختم میگفتم مردم کمکم کنن باجیغ و داو سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف میکردم تا مردم فیلم بگیرن و تو مجازی پخش بشه ب دست آرتان هم برسه خخخخخ🤣🤣🤣🤣
شوخی میکنم خدا کنه نصیب هیچ کس نشه ولی الان ب نظرم وقتشه حداقل ب آرتان همه چیز رو بگه حتی شده با پیامک. از صفحه چتش با آرشام اسکرین بگیره واسه آرتان بفرسته حداقل بفهمن این طفلک بیگناهه. چون اون آرتانم شک کرده ب حال و روز دلارام….
این نازگل عجب لاشخوریه🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

شیما
شیما
1 سال قبل

همه چی داره کسل کننده میشه

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

خسته نباشی نویسنده خوشقول خودم ماچ ب کلت 😙❤️

ساناز
ساناز
1 سال قبل

دلارامِ عاشق و مظلوم..

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

نویسنده جان تلو خدا رمانتو یه طوری تمومش کن که آخرش آرتان بفهمه همه این اتفاقا سر آرشام بوده و دلادام همیشه عاشقش بوده و دوباره مال هم بشن🥲💔

°|آخه خدایی نمیشه که دلارام آرشام باهم باشن چون نفرت نیست که از بین بره نمیشه که آخرش عاشق متجاوزش بشه|°

Mobina
Mobina
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

اینجوری رمان کلیشه ای میشه ،باید یجوری تموم بشه که ما نتونیم حدس بزنیم

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x