20 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت31

5
(3)

💕📚

 

خوندنش که تموم میشه گیتارو کنار تخت میزاره و سمتم میاد … به پهنای صورتم اشک ریختم و خالی نشدم… دو طرف صورتمو می گیره و اشکامو

پاک میکنه:

– من انقد بدم که زندگیو به خودتو من زهر کردی؟ میدونم… میدونم شروع خوبی نداشتیم ولی…

– ولی همه چی یه رابطه به شروعش بستگی داره !

چشماشو با درد می بنده …

دراز می کشم… موهامو از صورتم کنار میزنه… لبخند تلخی میزنه:

– من ناامید نمیشم دل آرام!

– از چی؟

-از اینکه دوسم داشته باشی.. !

لبمو گاز می گیرم… خم میشه و لبو از زیر دندونم آزاد میکنه… آروم لبامو می بوسه…

کنارم می خوابه… محکم بغلم میکنه…

– آرشام؟

نفس عمیق می کشه:

– جون دلم؟

– میگن خدا صدای دل شکسته هارو زودتر میشنوه !

مکث میکنم… بغض میکنم…

– ولی دروغ میگن تو باور نکن!

 

– آرتان فقط حالش خوب نبود دل آرام … من شک ندارم اون حرفاش از ته دل نبود … شک ندارم بین اون و نازی همه چیز درست نیست… منو کسی نمیتونه بپیچونه!

خسته چشم می بندم و نفس پر دردی می کشم… روی سرمو می بوسه:

– بخواب… صبح همه چی تمومه!

اشکم روی بازوش می چکه… خسته میگه:

– هر چی میخوای امشب عزاداری کن دلی … چون آفتاب که بزنه دلم نمیخواد حتی رد اخم ببینم توصورتت از این اتفاق… میدونی که من همیشه این قدر مهربون نیستم!

چونمو می گیره و سرمو بالا میاره

– میدونی دیگه نه؟

سرمو به علامت مثبت تکون میدم که میگه:

– فردا می برمت سفر … باید یکم استراحت کنی … باید روحیت عوض بشه … میبرمت ویلای شمال… خوبه؟

بی حوصله سرمو به علامت مثبت تکون میدم و به هیچی فکر نمیکنم … حتی دانشگاه و درسی که خیلی وقته قیدشو زدم… من قید زندگی و زدم… کیه که بفهمه!؟

***

صبح با صدای آرشام پلکای سنگین و خستمو باز میکنم .. نگام که به چمدون می افته نیم خیز میشم و چشمامو می مالم…

– پاشو چک کن چیزی کمه بزار توی چمدون!

از اتاق که بیرون میره بلند میشم و گیج به چشمای سرخ و خستم توی آینه نگاه میکنم …

صدای پاهاشو که میشنوم برمی گردم سمتش… تی شرت مشکی پوشیده با شلوار مشکی… به لباسام روی تخت اشار میکنه:

– بپوش راه بیفتیم… توی را صبحونه میخوریم حال آماده کردن چیزی نداشتم!

 

جلو میرم:

– تو میتونی این قدر مهربون باشی و هیچ وقت نبودی؟

اونم جلوتر میاد و انگشت اشار شو روی لبم می کشه:

_نبودم چون داشتن ازم می گرفتنت… مهربون نمیتونستم پَست بگیرم!

چمدون و سوئیچشو برمیداره و میگه:

– زود بپوش بیا!

– به کسی گفتی میریم؟!

– نه… کسی نگران مرد و زنی مثل ما نیست… سرشون گرم عروس دوماد جدید و سربه راهه!

بیرون میره و درو می کوبه…لباسامو عوض میکنم و کیفمو برمی دارم… نگام به قاب عکس مامان و بابا می افته… چقدر دلتنگشونم… دستی روی قاب

می کشم و لبخند تلخی میزنم… بیرون میرم و سوار ماشین میشم… حرکت که میکنه میگه:

– این لحظه به بعد گریه و زاری و غر و بداخلاقی و بغض ممنوع… فقط خوش می گذرونیم… حتی ببینم فکرت درگیرشونه همون سگی میشم که بودم!

آرشام دیشب فقط رویا بود بی شک…

خوش گذروندنم زوری؟

لعنتی جدی و تند میگه:

– نشنیدم بگی چشم!؟

و من خسته تر از اونیم که سر این چیزا بحث کنم…

– چشم!

لحنش عوض میشه و شیطنت چاشنیش میشه:

– کله پاچه دوست داری؟

چینی به بینیم میدم و با نفرت میگم:

– وای نه اصلا!

– ولی من دوست دارم… میریم تو هم مجبوری که بخوری!

– بخدا من لب نمیزنم!

– لب نزنی لباتو توی همون کله پاچه ای جای کله پاچه میخورم!

هم خندم گرفته هم عصبیم :

– تو چرا این قدر زورگویی آخه !؟

بی خیال و خون سرد میگه:

– اینجوری بار اومدم جان تو!

مقابل کله پاچه ای که ترمز میکنم با حال بدی میگم:

– آرشام بخدا من از بوشم بدم میاد!

اصلا توجه نمیکنه چی میگم… درو باز میکنه و میگه:

– بدو!

ولی من از جام تکون نمیخورم.. سمتم که میاد درو باز میکنه و میگه:

– گفتم بیا پایین!

مظلوم میگم:

– بخدا دوست ندارم…اصلا اشتها ندارم !

– اینجا فرق داره خوش مزس… بیا بحث نکن دلی میدونی کوتاه نمیام!

ناچار پیاده میشم و با مشت به بازوش میزنم ولی دست خودم درد می گیره … وارد مغازه

که میشیم با شالم جلوی بینیمو می گیرم… میخند و با

فروشند که انگار آشناست دست میده و احوال پرسی میکنه … پشت میز که میشینیم با

خنده میگه:

– نکنه حامله ای دلی؟

– گمشو میگم بدم میاد … بزار من برم!

– ببند!

 

ظرف غذا رو که روی میز میزارن صورتم جمع میشه و بینیمو محکم تر می گیرم … صورتم و برمی گردونم… میخنده و لقمه می گیره …

-بگیر بخور… زبونش حرف نداره !

دلم میخواد این میز و با غذا بزنم توی سرش

– آرشام میگم من بدم میاد چرا نمیفهمی؟

– چون نفهمم… بگیر درد گرفت دستم!

– بخدا من لب نمیزنم!

این مرد زورگوترین مردی که توی همه عمرم دیدم…

– تا ۳ میشمرم… نخوری بلند میشم و به زور بخوردت میدم!

برمی گردم و به بقیه میزا نگاه میکنم… بدبختی اونجاست که بیشتریاشون مرد هستند… دیگه داره

اشکم درمیاد..

– یک…

– آرشام؟

– دو…

– من چرا باید غذایی که ازش متنفرم و بخورم… اینو بگو!

– ضعیف شدی… رنگت پریده … این غذا مقویه… بخور زودباش… سه رو بگم تمومه!

شالمو از جلوی بینیم برمی دارم و واسه اخرین بار شانس مو امتحان میکنم:

– این همه غذای مقوی.. بریم کباب بخوریم… !

– سه!

میخواد از جاش بلند شه که با ترس میگم:

– باشه…باشه بشین!

میدونم دیونه تر از این حرفاست که نگم چشم، و قاطی نکنه… که بگه کاریو میکنم و

نکنه… لقمه رو می گیرم و سمت دهنم میبرم… و اعتراف میکنم در

حد مرگ از این غذا متنفرم… آرنجاشو روی میز میزاره و سمتم خم میشه:

– زود باش!

لقمه رو توی دهنم میزارم و شاید فقط دو بار میجوم… به زور قورتش میدم و اون نامرد

فقط میخنده … ظرفو سمتم می کشه و میگه:

– بقیه شو خودت بخور!

بخوام منصفانه باشم مزش اندازه ی بوش بد نبود…

بعد از کلی کل کل و زورگویی و به زور خوردن اون غذای مزخرف بلند میشیم و باز سوار

ماشین میشیم… حرکت که میکنه نگاش میکنم… حس میکنم چشماش خمار و سرخه…

_دیشب نخوابیدی؟

– گذاشتی بخوابم؟ تا صبح هذیون گفتی..گریه کردی نذاشتی!

دستشو سمت پیشونیم میاره و میگه:

– خوبی انگار!

– چی میگفتم توی خواب!

شیشه رو پایین میده و کلافه آرنجشو لب پنجره میزاره

– چرند!

استرس می گیرم بی دلیل:

– خوب چی؟

عصبی نگام میکنه:

– تو شب و روز و خواب و بیداریت یه کلمس… آرتان!

خیره و پر اخم نگام میکنه .. بار ترس سرمو زیر می اندازم … ته دلم خالی میشه .. تندتر

میره … با ترس میگم:

– میشه من بشینم پشت فرمون… تو یکم بخوابی!؟

توجه نمیکنه… فقط سرعتشو بیشتر میکنه…

– آرشام؟

کنار خیابان وحشتناک ترمز میزنه… با ترس خودمو کنترل میکنم که نرم توی شیشه:

– کلا کارت گند زدن به اعصاب منه… بیا بشین!

جابه جا که میشیم روی صندلیو می خوابه و چشاماشو می بنده … حرکت میکنم … موبایلش

که روی پیشخون زنگ میخوره نگام به اسم زن عمو می افته…

چشماشو باز میکنه و میگه:

– کیه؟

– مامانت!

گوشیو سمتش می گیرم… بی حوصله جواب میده :

– سلام… ممنون خوبیم… عه اومدید خونه ی ما؟….اونجارم بلد بودید؟….. نه چیزیم نیست….. اره دلیم خوبه…… خونه نیستیم….. میریم شمال….. اره بی خبر…… باشه خدافظ!

گوشیو قطع میکنه و می نداز روی داشبورد… باز بداخلاق شد و خدا به داد من برسه…به ویلا که میرسیم آرشام خوابه … میخوام صداش کنم ولی از بس دیشب اذیتش کردم دلم

نمیاد… منم ساکت میشینم تا بیدارشه…

 

نمیدونم چقدر می گذره … بی حوصله تلگرامو زیرورو میکنم و می رسم به آرتان… به پیامای قدیمیش… به حس و حالمون… نمیخوام بخونم.. بخونم

مردم… بخونم قلبم از کار می ایسته… بخونم غصه یه لقمم میکنه…

– مرور خاطراته؟

با ترس سرمو برمی گردونم و به چشمای خواب و آلود و عصبیش نگاه میکنم…

– نه… دستم خورد فقط … میخواستم به مامانم پیام بدم!

– عه؟ آرتان مامانتونه؟

خودشو بالا میکشه و دستاشو توی هم قالب میکنه و بدنشو می کشه… بعد آروم و

خون سرد دستشو سمتم میگیره … هیچ وقت نمیشه پیش بینیش کرد.

– گوشی!

– بخدا من…

داد میزنه لعنتی…

– گفتم گوشیتو بده به من!

دستام می لرزه … گوشیو بهش میدم … شیشه رو میکشه پایین و گوشیو پرت میکنه به زمین… چشمامو می بندم… میدونی من چه شبایی و تا صبح

با اون گوشی با آرتان عاشقی کردم لعنتی؟ میدونی تنها خاطراتمون همون گوشی کوفتی

بود؟ در و باز میکنه و میگه:

_عصر می برمت یه گوشی بخر!

باید محکم باشم… حتی اگه از درون فرو بریزم…

– باشه!

تعجب میکنه… پیاده میشم و بی حال سمت ویلا میرم و سعی میکنم به جنازه ی گوشیم

نگاه نکنم… حتی به دریایی که عاشقشم توجه نمیکنم…داخل

ویلا که میریم میخوام سمت آشپزخونه برم که مچمو می گیره و آروم میزنتم به دیوار…

نگاش روی چشمام و بعد لبام می چرخه… و من با خودم فکر کنم

ذره ای حس به این مرد دارم؟ و صدایی توی مغزم جیغ میکشه… نه!

– من تمومتو میخوام میفهمی؟

فهمیدم و اره میفهمم… ولی اون نمیفهمه تموم من اون روز توی اون اتاق مرد…

انگشت اشار شو میزاره روی شقیقم..

_منم میخام اینجا پر از من باشه… فقط من… میفهمی؟

چشمامو می بندم…

– من میخوام هیچ ردی از آرتان نمونه توی سر و قلبت دلی… لازم باشه بدترین راه هارو میرم واسه رسیدن به این!

نگاش میکنم… میخوام حرف بزنم اما لبامو می بوسه ..پشت گردنمو می گیره تا جدا نشم …

و من سعی میکنم مرور نکنم پارسال تولدم آرتان آوردم اینجا

و غافلگیرم کرد با کیک و کادو و جشن دو نفره … دارم جون میکنم هیچیو یادم نیاد…

نگام به همون میزی که کیک روش بود می افته.. و

درست یکم از اینجا که ایستادم اون طرف تر… منو بوسید و توی گوشم گفت…

اگه یه روز نباشی… حتی اگه زنده بمونم زندگی نمیکنم اینو یادت نره!

-دل آرام؟

دلم و فکرم کند میشه از اون شب و نگاه میکنم به ویرانگر زندگیم … کسی که ادعا میکنه

عاشقمه و یه روز زیر دست و پاش جون دادم و التماس کردم و

نشنید…

روحمو کشت و حالا ازم میخواد عاشقش شم…

با کدوم روح؟ با کدوم حس؟ با کدوم قلب ؟!

– بله؟

– حالت خوبه؟ چرا یخ کردی؟

– فقط خوابم میاد!

– برو یکم بخواب!

سمت اتاق میرم و نگام می افته به خرسایی که واسم خرید و جا گذاشتمش … که کلی غر

زدم و برنگشت و مثلشو واسم خرید… اشکام میریزه … روی تخت میخوابم و به این فکر نمیکنم آرشام با دیدن این خرس چی میگه و چی میشه … من دیگه

جونشو ندارم… زندگی زیاد داره باهام بازی میکنه… ته قصه ی

زندگیم هر چی که بشه یه سریارو هیچ وقت نمی بخشم…

مامانم…

بابام…

نازگل…

آرشام…

و حتی شاید آرتان…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

ننه ندایییی هر کی ارشام خواست با پاشنه بلند بزن تو سرش رگو اونموقعه همه بدشو میگفتن فقط مال به تو چه هست

شیما
شیما
1 سال قبل

بدبخت دل آرام نه ارتان خوبه نه ارشام خاک تو سره جفت شون ولی اخلاق ارتان بهتره

زهرا
زهرا
1 سال قبل

توروخدا شبم پارت،😁🙋🙏🙏🙏🙏

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خیلی گلی ندا جان💗💕💝💟

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

نداجون شب هم یه پارتی میذاری!؟؟؟؟؟؟؟

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

مرسی که مهربونی و پارتو گذاشتی❤😂

بی نام
بی نام
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ما قول میدیممم نگییممم خوبب. جون عممم. تو پادت بدههه. اگه ما گفتیم

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

تو که دلت اینقده مهربونه ننه میشه پارت بعدیم بذاری🥺🤣

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

من آرشام مخام🥲

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

میخواممممم اگه داری پستش کن ننه🥲🤣

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  neda
1 سال قبل

کی فقط تاریخشو بگو خودمو اماده کنمممم آخه دل تو دلم نیس🥲🤣

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

نخیررررر مال منه

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

نخیرم ارشام مال منه خانمممممممممم اون موقعه ک همه بدشو میگفتن و فقط من خوبشو گفتم مال خودم شد مگه نه ننه نداییییی

،،،
،،،
1 سال قبل

ممنون ندایی❤❤❤

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x