4 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت33

5
(2)

💕📚

* آرشام *

بی حوصله و عصبی سالنگ قدم میزنم که

می بینم از اتاق میاد بیرون و سمت حیات

میره …

خسته نفسمو فوت میکنم و روبه روی

پنجره ی قدی میشینم و زل میزنم

به دریا… خستم… از خودم… از دل ارام…از این همه حساسیت …

از این که این دختر هیچ جوره نمیفهمتم…

می بینم که سمت دریا میره …

نمیخوام برم پیشش شاید تنهایی زودتر

آرومش کنه…

اما می بینم که فقط جلو می ره …

تکیه مو از مبل می گیرم و با دقت بیشتری نگا میکنم…

خل شده؟ …

داره چه غلطی میکنه ؟

بلند میشم…

داد میزنم…

– دلی… وایسا!

ولی فکر نمیکنم از پشت این شیشه ی

قدی صدامو بشنوه، میدوم.. شایدم پرواز میکنم…

میرسم به حیات… سمت دریا میدوم…

حنجرم پاره میشه:

– دل آراااام؟؟

لعنت بهت… لعنت به من…

تموم وجودم میشه ترس از دست دادنش…

جلو میرم…

موج میزنه و نمیتونم درست ببینمش…

هوار می کشم…

– دلی وایسا… دل آرام…. وایسا نفهم!

بالاخره شونه شو چنگ میزنم سخت شنا میکنم…

سخت تعادلمو مقابل موجای بزرگ حفظ میکنم…

می کشمش و بالاخره میتونم بغلش کنم…

به ساحل که میرسیم دو تا دستامو روی سینش میزارم و فشار میدم…

داد میزنم:

– نفس بکش… نفس بکش لعنتی!

سرفه میزنه…

آب از دهن و بینش بیرون میاد…

با حرص و عصبانیت میگم:

– بزار روبه راه شی… بزار نفست بیاد بالا… به گوه خوردن می ندازمت بیشعور.

چشماشو سخت باز میکنه…

جونم بالا میاد…

و بدون اینکه بخوام و بفهمم اشکم میریزه …

با همه ی وجودم ترسیدم…

خم میشم و لبشو می بوسم..

– بشکنه دستم!

هق میزنه…

روی دستام بلندش میکنم…

وارد ویلا میشیم…

پله ها رو بالا میرم و وارد حموم میشم…

آروم میزارمش توی وان و اب گرم و باز میکنم..

 

لباساشو در میارم و تنشو میشورم…

سردشه…حوله شو تنش میکنم و آروم میزارمش روی تخت…

موهاشو سشوار می گیرم…

آب قند واسش درست میکنمو تا واسش بیارم می بینم که خوابش برده …

پتو رو روی تنش میکشم…

رنگش پریده …

آدم نیستی آرشام …

نیستی که حال و روز عشقت اینه…

بشین فکر کن.. مثل ادم فکر کن…

روزایی که نامزد آرتان بود چند بار خودکشی کرد؟

چند بار اینجوری مرد؟

چند بار چشماش سرخ شد و اشکش چکید؟

چند بار توی چشماش نگا کردی و حس زندگی ندیدی؟

چی به سرش آوردی آرشام ؟

چی به سرش اوردی که داره همه ی راه های خودکشیو میره ؟

چی کار کردی با این دختر آرشام ؟موهامو چنگ میزنم…

خم میشم و پیشونیشو می بوسم…

و آرشام بی رحم درونم میگه…

همش به داشتنش !

*آرتان*

هر چقدر فکر میکنم، خودمو میزنم به در و دیوار… باورم نمیشه… باور

نمیکنم اون آدمی که کنار نازگل ایستاد و دل آرامو تحقیر کرد من

بودم!

باورم نمیشه اون مرد نفرت انگیز من بودم…

هی مرور میکنم و هی بیشتر خودمو میارم بالا…چه طور تونستم؟ چه طوری اون چرتا رو گفتم؟ چه جوری یادم رفت حتی با وجود

خیانتش سخت عاشقشم هنوز… سخت… !

تحت تاثیر نازگلو حرفاش بودم… ولی هر چی که بودم دل ارام بد شکست…

اینو از لبخند نازگل فهمیدم … اینو وقتی فهمیدم که بعد از اتمام مهمونی کلی خندید و

گفت دیدی… دیدی سوختن آرتان؟

و من واقعا دیدم که سوختن … ولی جای دردناک قصه اونجا بود که دلم، دلم خنک نشد لعنتی…!

نازگل گفته بود… من آرومم… خندیده بود… چرخیده بود… دستاشو باز کرده بود و می

چرخی و می رقصید و می خندید … یه بند تکرار میکرد ارتان…

الان سبکم… راحتم… و من هی من توی مغزم یه سوال زنگ خورده بود و ازش پرسیده بودم…

– منظورت از اون حرفایی که به آرشام زدی چی بود؟ چیارو میگفتی از زمین محوش میکردن؟! اون لحظه نه دیگه خندیده بود … نه چرخیده بود … نه رقصیده بود … ایستاده .. بی حرکت

نگام کرد… و اخر گفت…

– یه زری زدم فک کنه ازش اتو دارم!

و حرفو عوض کرد… و نفهمید که اون ترسی که من توی چشمای براقش دیدم جنسش

اصل بود… اصل اصل… و حالا، حالاکه نشستم و فکرمیکنم چرا این

نامزدیو قبول کردم اومده نشسته پیشم که بریم شمال… بریم ویلاتون… و من اصلا

نمیفهمم دلیل اسرارشو… اصلا نمیفهمم چرا با این آدم باید سفر دو

نفره برم… من هیچ حسی به این دختر ندارم … من اصلا نمیفهمم چه غلطی کردم … این

حلقه چی میگه تو دستم… این دختر چی میگه توی گوشم… این

ادم چی میخواد از جونم؟

– آرتان توروخدا… بعد این سفر خودم نامزدیو بهم میزنن که بیشتر اذیت نشی!

نگاش میکنم … قبلا .. هر وقت دلی حرف میزد و من نگاش میکردم یه چیزی توی قلبم

تکون میخورد… اما الان…حس بدی دارم… فقط بد….

– من واسه چی باید با تو بیام شمال؟

– بابا تو چرا این قدر یخی… فکر کن دوست دخترتم… بزار یه مدت خوش باشیم خو !

کلافه بلند میشم … این دختر چی فکر کرده در مورد من؟

– واسه اینکه همه چی تابلو نشه باید یکم باهم باشیم یانه … خو من سریع همه چیو بهم بزنم که میفهمن نقشه بود !

چرا خریت کردم و با طناب این دختر رفتم تو باتلاق نمیفهمم… بلند میشه و سمتم میاد:

– توروخدا… فقط دو روز.. بریم شمال خوش بگذرونیم برگردیم… بعدش هرچی توبگی!

آرشام چه طور تونسته با این دختر مثل اشغال رفتار کنه…؟

درسته نمیخوامش ولی آدم… حق زندگی داره …

– میای؟

لرزش صداش و نم چشماشو عذاب وجدان غلطای داداشم باعث میشه بگم:

– میام!

لبخند میزنه… و توی یه لحظه جلو میاد و گونمو می بوسه:

– اگه آرشامم اندازه ی تو خوب بود جهان جای زیباتری میشد!

دور اتاق می چرخه و میگه:

 

– چمدونت کجاست ببندمش؟

– بزار فردا میریم نازی!

سریع میگه:

_نه… الان… توروخدا!

نمیفهمم دلیل اصرارشو نمیفهمم… گیج نگاش میکنم…

– من چمدون نمیخوام … تو هم نمیخوای … هر چی لازم بود میخریم دیگه … اصلا ویلاتون هست همه چی… بریم؟

کلافه میگم:

– باشه بزار برم به مامان بگم ببینم…

– نه… بی خبر بریم.. نمیخوام نه بیارن تو کارمون یا بگن الان جاده شلوغ هوا خوب نیست کار داریم پشیمونت کنن… رسیدیم زنگ بزن بگو اومدیم

شمال!

– نازی داری دیونم میکنی!

-دیونه شو ولی بیا بریم!

نفسمو فوت میکنم و لباسامو عوض میکنم … خودمم نمیفهمم چرا تیشرتی و می پوشم

که دلی واسم خریده … ادکلنیو میزنم که اون عاشقش بود…

مامان تو اتاقشه … بی حرف بیرون میریم و سوار ماشین میشیم … و اعتراف میکنم نمیفهمم

چی تو سر نازی میگذره …

– نکنه میخوای ببریم ویلا جای آرشام بکشیم انتقامت تکمیل بشه!

میخنده :

– انقدر کثیف به نظر میام؟

– همه چی اینجور به نظر میاد!

– از چی میترسی؟

خون سرد سرمو به صندلی میزنم و چشم می بندم:

– من بدترین و عذاب آورترین و ترسناک ترین اتفاق زندگیمو تجربه کردم…

– چه اتفاقی؟

نگاش میکنم و تلخ و جدی میگم:

– از دست دادن دل آرام … این که جلو چشمم دستاش توی دست مرد دیگه ای باشه … مزشو چشیدی نه؟

– آره … تلخ.. مثل زهرمار!

– پس کاممون زهره… ترسامون هم ریخته… آبم از سرمون گذشته… از اینجا به بعدش هرچی بادا باد!

(بچه ها پارت اول فردا )

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

من آرشام مخام🥲

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

خیلیییییییی خوب بود مرسییییی😗💖

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

واییی پارت ننه مرسی
هنوز نخوندم گفتم بیام بگم مرسی

مریم
مریم
1 سال قبل

لایک داری

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x