24 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت46

3.6
(5)

 

دستمو به داشبورد می زارم و نگاش میکنم … این مرد مرده … توی چشماش هیچ نشونی از زندگی نیست…

– آرتان؟ میشنوی صدامو؟ توروقران صبرکن… بریم پیش پدر و مادرت …بعد..

 

– هیچی نگو دلی وگرنه ترمز میکنم و همینجا جات میزارم!

سکوت میکنم… خفه میشم…. خدا خدا میکنم آرشام خونه نباشه… اگه باشه… اگه خونه ب اشه… اگه بفهمه… خدایا…

جلوی اپارتمان که ترمز میکنه مچ دستشو میگیرم:

– همون روزم بهت میگفتم میخواستی خون و خون ریزی راه بندازی؟ آره ؟

داد میکشه:

– آره … اون وقت نزدیک هفت هشت ماه با اون روانی مجبور نمیشدی زندگی کنی … الان یه بچه تو شیکمت نبود… من روزی هزار بار از نرسیدن به جوابی که چرا منو نخواستی نمی مردم… پدر و مادرت طردت نمیکردن… بگم بازم لامصب ؟

گوشامو میگیرم:

– داد نزن!

پیاده میشه و منم مجبور میشم پیاده شم… کلیدو ازم میگیره و درو باز میکنه… ماشین آرشام توی پارکینگ و این یعنی اینجا آخره خطِ.

زانوهام بی حسه … تنم بی حسه … قلبم سخت میزنه … و اون لخته خونی که توی شکممِ … چقدر از من بدبخت تر … حتی فرصت نکردم ببینم حسی توی

من مونده که حس مادری باشه؟

از آسانسور بیرون میایم و آرتان درو با کلید باز میکنه و من می میرم وقتی وارد خونه میشه… آرشام با دیدنش از روی مبل بلند میشه…داره با گوشی

حرف میزنه:

_باشه پس میایم کمد و تختشو سفارش میدیم!

لهم… له له… داغون … نابود … گوشیو که قطع میکنه نفس نفس زدنای آرتان بیشتر میشه و بعد بی حرف مشتش پای چشم آرشام میخوره … آرشام شوکه

عقب میره … من دهنمو با دستم می گیرم … آرشامو روی زمین پرت میکنه …روی قفسه‌ی

سینش میشینه و پشت هم توی صورتش مشت میزنه…

– بی ناموس… بی وجود… کثافت رزل… چیکار کردی با من… چیکار کردی با زندگیم؟

صورت آرشام پر از خون… بالاخره از بهت و شوک بیرون میاد … آرتانو پرت میکنه اونم با لگد

توی شکمش می زنه..

– چته افسار پاره کردی الاغ.. چه مرگته؟

بی جون به دیوار تکیه میدم … آرتان از درد به خودش می پیچه … آرشام سخت بلند میشه و

سمتم میاد… با ترس نگاش میکنم:

_چه خبره ؟

آرتان سخت میگه:

– دست کثیفت بهش بخوره قلمش میکنم!

برمی گرده سمت آرتان… آرتان میگه:

– فیلمتو دیدم کارگردان نمونه!

قلبم جون میکنه تا بزنه…

– اسم خودتو گذاشتی داداش؟اسم خودتو گذاشتی مرد بی وجدان؟

آرشام شوک زده نگاش میکنه..

– کدوم … فیلم؟

_فکر کردی تا همیشه‌ی خدا ماه پشت ابر میمونه و دلی سکوت میکنه و تو حال و زندگی؟

خدا برس به دادم… آرشام سمتم برمیگرده.. زیر دلم از ترس تیر میکشه:

– تو چه گوهی خوردی!؟

آرتان محکم میزنه به بازوش:

– گوه اضافیو تو خوردی… بلایی سرت میارم که…

– برو گمشو از خونه ی من بیرون!

آرتان جنون وار میخنده:

– بابا روتو برم… تو خیلی حیوونی… نه حیوون حیفه!

– دلی زن منه مادر بچمه… هر جور به دستش آورده باشم از دستش نمیدم… پس آب دهنتو جمع کن!

اشکم می چکه..

– روت میشه به بچت بگی چه طوری مادرشو به دست اوردی؟

آرشام سکوت میکنه…

– روت میشه به مامان وبابا بگی؟

داد میزنه:

– به مامان بابای خودش چی؟ که اون جوری از خونه انداختنش بیرون؟

آرشام داد میزنه:

– من چاره ای نداشتم… اون فقط تو رو میدید… خوب کردم که…

 

باز یقش اسیر دست آرتان میشه و می بینم آرشام خم میشه و چاقو میوه خوریو از توی

بشقاب برمیداره وزیر گلوی ارتان میزاره … با ترس جیغ میکشم…

– بیا برو گمشو بیرون تا همین جا جنازت نکردم…

جلو میرم:

 

– آرشام توروخدا… بزار زمین چاقو و…

داد میزنه:

– تو خفه شو!

بازومو می گیره و آرتانو رها میکنه… دیوونه شده … زده به سرش:

– یا گم میشی میری و همه چی بین خودمون می مونه … یا همینجا خونشو می ریزم که بعد من نباشه که بره سمت مردی!

تیزی چاقو رو زیر گلوم حس میکنم… گلوم میسوزه … اما نمیترسم…

دلم میخواد بزنه به سرش و این چاقو رو فشار بده و همه چی توی یه لحظه تموم شه…

تموم بشه تا این غمو نبینم توی چشمای آرتان… این پریشونیو…

این حس باختو…

این جنون و بیچارگیو… جلو میاد… گیجه…

نمیخوام بخاطر من کوتاه بیاد:

– بزار کنار اون چاقو.. اون زنته بی شرف… بچه داری ازش!

– وقتی احساس خطر کنم هیچی مهم نیست!

سخت لب میزنم:

_ولش کن آرتان.. مهم نیست… بزار هرکاری میخواد بکنه!

لبشو درست میزار روی گوشم… توی خودم جمع شم…

– تو لال شو!

اشکمو پس میزنم و آرتان میگه:

– اینجوری میخوای حفظش کنی؟ اینجوری حتی اگه باهات بمونه هیچ وقت قلب و روحشو نداری!

داد میزنه:

– به درک… گمشو بیرون وگرنه شاهرگشو میزنم آرتان!

دستاشو به حالت تسلیم بالا میاره و دل من می میره … با بغض میگم:

_التماس نکن!

بغضو رد اشکو میبینم توی چشماش… اونم خستس… اونم ناامیده … خیلی بیشتر از من… خیلی…

– باشه میرم… فقط اون چاقو رو بزار کنار… به من قول بده بلایی سرش نمیاری!

– اگه از این در بری بیرون و اون دهنتو واسه همیشه ببندی بلایی سرش نمیاد!

آرتان نگام میکنه… خالی… خالیه خالی… شاید اونم میدونه آرشام ته خطِ… که بزنه به

سرش آدمم میکشه…می نالم:

– نرو!

آرشام چاقو رو بیشتر توی پوستم فشار میده :

– خفه!

آرتان آروم میگه:

– تو خود شیطانی آرشام… خود خودش… نمیفهممت… ذره‌ای انسانیت نداری… ذره‌ای وجدان… من میرم ولی تو تا ته عمرت با این چشمای معصوم غرق اشک چه طوری میخوای نسوزی؟!

آرشام چشم می بنده … من هق هق میکنم…

– عشقو بد واست تعریف کردن… خیلی بد … به هر قیمتی معشوقتو به دست بیاری فقط و فقط غرورتو حفظ کردی… نه قلب خودت آرومه نه قلب اون!

آرشام از میون فک قفل شدش میگه:

– بسه!

– اینجوری زدمت و ذره‌ای آروم نشدم .. نمیدونم قراره چه طوری خودمو آروم کنم ولی … یه مو از سرش کم بشه دودمانتو به باد میدم.

درو باز میکنه و من می میرم:

– نرو ارتان… توروخدا… منو با این روانی تنها نزار…

 

بغض دار میگه:

– می بینی که چاقو گذاشته زیر گلوت!

آرشام عصبانی میگه:

– خفه شید… گمشو بیرون آرتان!

آرتان با یه حال بد بیرون میره و در که می کوبه جون از تنم میره … چاقو رو فشار میاره و

میگه:

– خوب؟ حالا دقیقا واسه من تعریف کن چه گوهی خوردی!؟

 

تلفن همراهم زنگ میخوره … خیره‌ی کیفم روی مبل میگم:

– چرا نمیزنی خلاصم کنی؟

– به وقتش!

چاقو رو پایین میاره و سمت کیفم میر ه.. گوشیو برمیدار و نگام میکنه:

– پرهام چه خریه؟

زمین جای قشنگی نیست… دنیا دار مکافاته… هیچ چیز قشنگی وجود نداره … جلو میاد

– با توام… لالی؟

با تموم نفرتم میگه:

– به توچه!

دستاش که توی صورتم میخوره نه شوکه میشم… نه دردم میاد… نه بغض میکنم… دادمیزنه:

– توله سگ واسه من آدم شدی؟ فکر کردی اون بچه از خودت مهمتره که بخاطرش کاریت نداشته باشم؟ بچه درست کردن کارنداره … تو یه دونه ای.. بایدم  باشی!

گوشی قطع میشه… نگاش میکنم:

– کیه پرهام؟

لب باز میکنم که میگه:

– مثل آدم جواب ندی مجبورم یه جور دیگ بپرسم!

– دکترمه… روانپزشکم.

– دکترتو پرهام سیو میکنی؟!

– بس کن… بسه!

داد میزنم:

– هنوز نمیخوای تمومش کنی؟ نمیخوای تسلیم شی؟ فکر کردم وقتی به آرتان بگم از خجالت میمیری… اما پست تر از این حرفایی… چی میخوای از جون من… چی میخوای!؟

 

زانو میزنم و پر بغض گریه میکنم…سمت اتاق میره …و من دلم میخواد همین الان با این چاقو

کارشو تموم کنم… ده بار چاقو رو بزنم توی شکمش که دیگه

زنده نمونه… دستم که سمت چاقو میره چیزی درونم میگه… ته خط فقط باید بمیرید!

چاقو رو برمی دارم و با دست و پای لرزون … با چشامای تار سمت اتاق میرم … پشت به من

داره یه سری لباس میریزه توی ساک کوچیک و تلفنی چیزی میگه…چاقو رو که روی کمرش میزارم میگه:

– باشه میام کلیدشو میگیرم!

گوشیو قطع میکنه..

– من نگفتم به وسیله های خطرناک دست نزن بچه؟

حتی منو جدی نمی گیره …

– میخوام نفس تو ببرم آرشام… میخوام بکشمت خلاص شم!

میخنده…چاقو رو بیشتر توی پهلوش فشار میدم:

– نخند عوضی… با روانم بازی نکن!

– باشه بکش من آمادم… کجا میخوای چاقو بزنی؟میخواد برگرد که داد میزنم:

– تکون نخور!

– دلی… دارم خیلی تحملت میکنم!

– ازت متنفرم… دلم میخواد اون قدر این چاقو و بزنم تو قلبت که…

برمی گرده … با ترس عقب میرم… دستمو می گیره … چاقو رو میزاره روی قلبش:

– بزن!

حالت تهوع دارم… سرگیجه دارم…

– بزن دیگه. هم انتقام بگیر هم خلاص شو ازم… فقط همینجوری میتونی ازم خلاص شی… بزن معطل نکن.

 

دستم میلرزه … چاقو رو روی سینش فشار میدم… دلم داره از جاش کنده میشه… اما اون…

خون سرد..عمیق… خسته نگام میکنه… لخته خونی که توی

شکممه… اون چی؟ حسی داره به این مرد؟

– د بزن لعنتی!

اشکام میریزه …

– کاش میتونستم!

مچ دستمو می گیره و روی قلبش میزاره

– میتونی… چشماتو ببند… نفس عمیق بکش… دستتو ببر عقب… محکم بزن اینجا!

زانو میزنم… چاقو از دستم می افته… با گریه زار میزنم:

– نامردیه… بی انصافیه… بی رحمیه که من هیچ جور زورم بهت نمیرسه!

مقابلم روی پاهاش می شینه:

– پاشو… پاشو از اینجا بریم!

نگاش میکنم:

– من نمیام… من با تو هیچ جا نمیام… ولم کن… چرا دست از سرم برنمیداری؟

موهامو پشت گوشم میزنه و آروم میگه:

– چون دوست دارم!

مشت میزنم توی سینش:

– نداری..بخدا نداری… به مقدسات قسم نداری… کجا دوست داشتنش این شکلیه؟ کجا؟

آرومه… همونجوری آروم که باید بیشتر ترسید:

– دل آرام… بندازمت رو کولم یا با پاهات میای؟

– هیچکدوم… نمیام…کجا میخوای ببریم؟

– گریه نکن بفهمم چی میگی!

اشکامو پاک میکنم…

– من نمیخواستم بگم…نمیدونم چیشد..میخوای چیکار کنی باهام؟

این آرامشش داره دیوونم میکنه:

_میتونی تحمل کنی… بدتر از ت*ج*او*ز نیست… پاشو!

داد میزنم:

– نمیام… ازت میترسم… ولم کن!

کلافه بلند میشه … در ساکو می بنده … ساکو برمیداره و خم میشه … منو بلند میکنه و

مثل بچه روی کولش میزاره … محکم با مشت به کمرش میزنم:

– ولم کن… منو بزار زمین …آرشام… توروخدا…

وارد سالن میشه و گوشی و سوییچ‌شو برمیداره … جیغ میزنم:

– چرا ساک بستی؟ کجا میبریم… توروخدا جواب بده !

جلوی در که میرسه میزارتم زمین… شالمو سرم میکنه..

– صدا ازت دربیاد بد میبینی عشقم خوب ؟

– بگو فقط بگو کجا میبریم!

– جای بدی نیست…دور از همه فقط !

با ترس به چشماش نگاه میکنم:

– هرکاری میخوای باهام بکنی همینجا بکن… میدونم ازم عصبانی ای که گفتم ولی…

 

درو باز میکنه:

– برو!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
download

رمان رویای قاصدک 3 (2)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آنه شرلی
آنه شرلی
11 ماه قبل

بابا این یارو روانیه بلایی سر بچه ام نیاره

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

آرتانِ بی عرضه

camellia
camellia
11 ماه قبل

یه پارت ازفردا رو نمیشه پیش خور بکنیم?🙈پارت بعد هم مثل برق و باد خوندم.😎

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

بنده تسلیمیم.درخواستمو پس می گیرم😅

غزل
غزل
11 ماه قبل

پارتا کم میشن انگار

غزل
غزل
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

اره فاصله های بین کلمه هارو هم اندازه میگیرم😂

دلی که واسه دلارام کبابه
دلی که واسه دلارام کبابه
11 ماه قبل

من نمیتونممممممم تحمل کنمممممم
ننه یه پارت دیگه بدهههه

دلی که واسه دلارام کبابه
دلی که واسه دلارام کبابه
11 ماه قبل

عرررررر چرا آخه🥲💔

tiam
tiam
11 ماه قبل

ارشام کثافت رزل بیناموس اشغاال حیوون شیطانصفت هرزه ….. والا هیتلر با اون همه توحش به پانمیرسه!ی این ولدزنا نمیرسه! نویسنده فاتحه خونده به اسم ارشام! بخدا تسو با این همه توحشی که تو جومونگ انجام داد به گرد پای این حرومزاده

camellia
camellia
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

زیر زبانی رو که گزاشتم…انصافا خیلی ماهی دختر.😘😍پارت بعدهم به سرعت برق و باد خوندم.😎از فردا نمیشه یه پارت قرض بگیریم?🙈سیرمونی ندارم به خدا.🤗👀

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
مریم
مریم
11 ماه قبل

تو رو خدا یکی دیگه هم بده ندا جووون

شیما
شیما
11 ماه قبل

خاک عالم تو سرت ارتان

camellia
camellia
11 ماه قبل

تا ۴۷ سکته هه رو زدیم.تمامه.😥

camellia
camellia
11 ماه قبل

کجاااااا?!روانیِ زنجیری…😠😡

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

کسی ک راه عاشقی و بلد نیست عاشق نیست پس نیاید اینجا بگید ک آرشام گناه داره عاشقه و…..
عاشق واقعی وقتی عشقش ناراحت باشه خودشو آتیش میزنه نه آرشام ک خودش باعث ناراحتی ک چه عرض کنم تیکه تیکه شدن قلب و روح عشقش شده

تف به آرشام حسودددددددددددد
تف به آرشام حسودددددددددددد
پاسخ به  رضا میر
11 ماه قبل

من باهات کاملا موافقم……

مینا
مینا
پاسخ به  رضا میر
11 ماه قبل

دقیقاااااااااا

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x