رمان"ســهم من از تو"پارت68 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت68

 

 

دود سیگارو توی صورتش فوت میکنم. سعی میکنه آروم بگه:

– منصفانه تر برخورد کن باهاش، ازت ضربه خورده. اون قدر محکم که نمیتونه تو چشمات نگاه کنه… حتی اگه شرمنده نیستی وانمود کن هستی!

– من واسه خواستم جنگیدم. راهم غلط بود اما راه خوبارو بسته بودن… شرمنده‌ی چی باشم؟

– دلی نمیخواستت روانی چه جنگی؟ چه کشکی؟

می بینم که آرتان میاد سمتمون پوریا صاف میشینه و میگه:

– امیدوارم نفهمه میدونم!

آرتان که میرسه پوریا فعلنی میگه و دور میشه… آرتان کنارم میشینه:

– دیدنت حالمو بهم میزنه.

جوابی نمیدم. ادامه میده.

خجالت میکشم بگم برادرمی

پاهامو دراز میکنم و پک عمیقی به سیگار میزنم:

– نمیدونم تو به کی رفتی… اون قدر وقیحی که حتی شرمندگی و پشیمونی نمیبینم توی چشمات

بی تفاوت میگم:

– نبش قبر نکن… کارمو جبران کردی. رفتم زندون زنمو از چنگم در آوردید!

بلند میشه. یقه مو میگیره و بلندم میکنه:

– نزار دندوناتو خورد کنم

– تو؟ نخندون منو تو خلاف سنگینت دست کردن تو دماغته بچه!

– آره خب… مثل تو کثافتکاری ندارم که حتی بهش افتخار کنم. مثل تو گندکاری ندارم اون قدر که خانوادم ردم کنن زنم ازم متنفر باشه تا پای چوب دار برم و دو سال حبس بکشم… بازم از افتخاراتت بگم؟

میخندم.. عصبی هیستریک:

– تو چی؟ تو چه غلطی کردی بچه سوسول؟ تا من گفتم دلی منو میخواد و تورو نه… سریع تریپ شکست عشقی برداشتی و مثل بچه ترسوها کشیدی کنار.. اون قدر وجود نداشتی اون قدر دلیو نمیشناختی که شک کنی که بجنگی.. اگه خوب به چشمای عشقت نگاه میکردی تا تهش میرفتی ولی تو بزدلی آرتان.. بی جنمی. من کثافت بودنو به بزدل و بی دست و پا بودن ترجیح میدم تو دلی و نشناختی که سه سوت فکر کردی بهت خیانت کرد؟

میشکنه… میبینم که میشکنه قلبش کمرش غرورش اما من همینم… رک… بی رحم… سنگدل یقه مو ول میکنه… عقب میره.. چشماش سرخ کمی فقط کمی نگرانش میشم:

– سمت دلی نیا. هیچ وقت… بارداره… نمیخوام بلایی سر خودش و بچمون بیاد!

یه مشت آتیش میریزن تو حلقم تو چشمام.. تو سینم…

نیشخند میزنه… این بار اون می شکنتم:

– داری عمو میشی حیوون .

زانوهام شل میشه… مگه دو سال پیش بچه ی من تو شکمش نبود؟ زندگی یا مسخره بازی؟

– سمتش بری کاری میکنم تا ابد رو زانوهات راه بری.

عقب میرم روی نیمکت سقوط میکنم. مات نگاش میکنم:

من که قرار بود برم. پس چمه جلو میاد.

– جون کندیم تا به اینجا رسیدیم… با دارو با مشاور هنوز کابوس تو باهاشه… حتی از دور دیدیش فقط دور شو!

– چند ماهشه؟

اون قدر آروم میگم که نمیشنوه…. گلوم میسوزه:

– چی؟

– چند ماهشه؟

– نمیدونم امروز فهمیدم از ایران برو تا بتونه نفس بکشه.

اینو میگه و میره به محض رفتنش سرفه میزنم پشت هم پوریا سمتم میدوه

دستشو میزاره روی شونم:

_آرشام؟

سینمو فشار میدم…

– چته؟ چی گف؟ آرشام نگام کن

بی توجه بهش بلند میشم از جام

پوریا سمتم میاد:

– وایسا بیا بریم دکتر ببینتت با توام

سرفه میزنم… به زحمت میگم:

– خوبم!

– چیشد؟ چی گفت بهت بهم ریختی؟

از بیمارستان بیرون میزنم سوار ماشین میشم درو میگیره… نگاش میکنم:

– خواهرتو نامید کردم.. برو حله!

– چته؟

منو خوب دیدی بپرس چته؟

 

 

– آرشام؟ چرا کمر بستی به نابودی خودت؟

– فردا قبل ساعت ۵ بیا خونم دلی میاد!

میخواد چیزی بگه که هولش میدم و درو عصبی می بندم. حرکت میکنم.. ضبط و روشن میکنم و تا ته زیادش میکنم… آهنگی میاد که حالمو خراب تر میکنه…

« دنیامی تو مثل نفس میمونی هرجا همرامی

میدونی تموم زندگیمی دنیامی

دیگه چی بگم بمونی و نری؟

شاید شد شاید موندی و دوباره هر چی باید شد.

نگو هیچی روبه راه نمیشه شاید شد

دیگه چی بگم بمونی و نری؟

مشتم و پشت هم روی فرمون میکوبم صدای آرتان توی گوشم می پیچه:

– بارداره نمیخوام بلایی سر خودش و بچش بیاد!

داد میزنم بلند پشت هم

یه چیزی توی سینم سنگینه نفسمو گرفته

دیگه داره بد میشه ولی من نمیخوام از تو یه قدم دور شم

بخوامم نمیشه جز تو با کسی جورشم..

دیگه چی بگم بمونی و نری؟

توی دلم آتیشه نمیخوام بدونی حالمو تو این روزا

کسی چی میدونه از یه آدم تنها

دیگه چی بگم بمونی و نری؟

نگاهم کن یه نگاه تو میتونه زندگیم باشه

تو که بودنت میتونه دلخوشیم باشه

بزار حس کنم همیشه دارمت نگاهم کن بزار زندگی با تو برگرده

ببین عشقمون روزای سخت و طی کرده

بزار حس کنم همیشه دارمت.»

 

جلوی آپارتمان ترمز میکنم پیاده میشم و با دیدن مامان نیشخند میزنم و در ماشینو می کوبم جلو میرم… با دیدنم دستشو از روی زنگ برمیداره.. درو باز میکنم:

– آرشام؟ قورمه سبزی آوردم واست!

نیشخند میزنم همراهم میاد .. به خونه که میرسیم سمت آشپزخونه میرم و بطری آبو سر میکشم. پشت کانتر می ایسته:

– خوبی؟ کجا بودی عزیزم؟

جلو میرم:

– چی چیزم؟

– بداخلاقی نکن تو پسرمی… جیگر گوشمی. مگه میتونم ولت کنم؟

سرمو بالا میگیرم و قهقهه میزنم نگاش میکنم:

– داری نوه دار میشی… خوش خوشانت شده هوم؟

– تو!

– خبرنداری؟ آخی!

میخوام بیرون برم که مقابلم می ایسته:

– کجا بودی؟ از کجا میدونی؟

– كلاغا

یقه مو میگیره:

_آرشام… سمت دلی بری…

دستاشو پس میزنم:

– اه بسه دیگ … هی دلی دلی دلی… ولم کنید بابا!

بطریو برمیدارم و پرت میکنم کف پارکت گوشاشو می گیره هوار میکشم:

– منو تهدید نکنید. کسیو که چیزی واسه باختن نداره تهدید نکنید. کسی که چیزو واسه از دست دادن نداره تهدید نکنید… آدم بی کس و کاری مثل من و تهدید نکنید. بابا من طناب دارمو بوسیدم… چی میگید شماها؟

گریه میکنه.. پامو به صندلی میزنم و صندلی پخش زمین میشه. دستاشو بالا میاره:

– آروم باش آروم باش آرشام

– منو مثل شوهرت ول کن برو نگو نمیتونی که خندم میگیره… از مهر مادری نگو که شوخی قشنگی نیست!

 

 

– بچگیاتم شر بودی و شیطون

اشکش میریزه:

– هر چی آرتان درس خون بود تو دنبال دردسر و بازی بودی

چشمامو میبندم:

– فقط دو بار سر آرتانو توی بازیاتون شکوندی

میخنده:

– اصلا نمیشد کنترلت کرد!

میزنه زیر گریه:

– ولی مهربون بودی

نفس عمیق میکشم:

– چیزی که الان نیستی آرشام فکر میکنی نبودنت واسه بابات مهم نیست؟ واسه من نیست؟ بخدا هست بابات منتظر بهش بگی پشیمونی بگی میخوای از اول شروع کنی بخدا فقط منتظر تو بری سمتش. ولی مغروری غدی آرشام

بلند میشه:

– اشپزخونتو تمیز می‌کنم میرم

بخواب مامان جان.

 

****

 

دستمو میکشه و زل میزنه تو چشمام:

– بهش زنگ بزن آرشام بگو نیاد… خر نشو. آخه تو چه مرگته مریض؟

بی توجه بهش ساعتو نگاه میکنم:

– بخوام با خودم صادق باشم خودمم نمیدونم هدفم چیه… خودمم نمیفهمم دارم چه گو.ه.ی میخورم.

پوریا حرص میخوره اما ساعت پنجه و من منتظر دل آرامم دل آرام و

بچش هه!

زنگ که میخوره پوریا دستشو روی سرش میزاره:

– یا خدا!

میخوام سمت آیفون برم… دستمو میکشه:

– آرشام؟

– هان؟ چیه؟ چته؟ تو نره غول هستی دیگه ول کن برو اتاق .

– تف تو ذات خرابت

سمت اتاق میره… شاسیو میزنم و درو باز میکنم. منتظر میشم از آسانسور که بیرون میاد با مرده فرقی نداره.

رنگ پریده .. لبای سفید… دستشو به در میگیره:

– لعنت بهت!

بغضش میشکنه… عقب میرم جلو میاد وارد خونه میشه. نگاش اطراف خونه

میچرخه:

– پوریا کو؟

پشت سرش می ایستم و آروم توی گوشش میگم:

– اتاق

با ترس توی خودش جمع میشه.

عقب میره بلند میگم:

– پوریا اظهار وجود کن!

صداشو میشنویم:

– اینجام دلی .

مقابلم می ایسته

– اومدم! بگو چی قرار بگی!

– بشين

اشکش طبق معمول دم مشکشه:

– مهمونی نیومدم بگو.. میخوام برم. این خونه نفس مو میگیره.

نگام روی شکمش ثابت میمونه جلو میرم عقب میرد. به دیوار که میخوره می

ایسته… دستمو جلو میبرم زار میزنه:

– دست نزن بهم!

نگام بالا میاد خیره ی چشماش میمونم… پوریا جلو میاد:

– گفتی حرف دارم بکش کنار.

نگاش میکنم:

– گشت ارشادی تو؟ دارم میگم کاریش ندارم… بیا برو !

دل آرام با گریه میگه:

– نرو پوریا.. منو بیر اصلا.. غلط کردم اومدم

بازوی پوریا رو میگیرم… میکشمش… هوار میزنه:

– ول کن ولم کن میگم آرشام ،بقران خودم میکشمت

هولش میدم تو اتاق.. درو میبندم و قفلش میکنم… نعره میزنه:

– آرشام… باز کن این کوفتی تا نشکستمش دستت بهش بخوره قلمش میکنم. به رفاقتمون قسم میکشمت

دلی ترسیده و لرزون به در چسبیده خواسته بره.. نیشخند میزنم:

– کاریت ندارم

 

– دروغ میگی بزار برم توروخدا!

صدای فریاد پوریا و گریه ی دلی رو مخمه جلو میرم…

– کاریت ندارم. گریه نکن

ساکت میشه. دستمو سمت شکمش میبرم دستمو روی شکمش میزارم با گریه

چشم میبنده:

– رفتی آزمایش؟

چشماش باز میشه… مات نگام میکنه تلخند می‌زنم:

– اینو که دوسش داری؟

اشکاش میریزن:

– چند ماهشه؟ بچه ی آرتانو که دیگه عاشقشی؟ آره چرا نباشی؟ اون بچه ی من بود که سقطش کردی

دستمو پس میزنه:

– گفتم بهم دست نزن ازت بدم میاد از دستات که فقط خورد تو صورتم متنفرم. تویه شکنجه گری یه آشغال پست یه حیوون

– دیگه؟

– کاش رضایت نمیدادم. الان هفت تا کفن پوسونده بودی

میخندم. پوریا ساکت میشه… چونشو میگیرم:

– فکر کردی بهم ریختن زندگیت واسه من کار سختیه؟

با گریه نگام میکنه عصبی ادامه میدم:

– فکر کردی از بین بردن این بچه و خودت واسم کاری داره؟

– تو اشغال بودن تو شکی نیست؟

پشت سرشو به در میکوبم اخ ضعیفی میگه عصبی میگم:

– سعی کن وقتی تو دهن شیری اون شیر و خشمگین نکنی!

– تو گرگی.. گرگ

– واسم کاری نداره تاریخو تکرار کنم

با بهت نگام میکنه دارم مزخرف میگم حتی دیگ نمیخوام بهش دست بزنم. دیگه مال من نیست. هیچ جوره

– میتونم ببرمت تو اتاقم و…

جیغ میزنه:

– نگو.. بسه.. بسه…

همون جا میشینه دستگیره در اتاق جدا میشه و پوریا بیرون میزنه. با دیدنمون مات میگه:

– چیکارش کردی؟

– هیچی

سمت کاناپه میرم میشینم پوریا واسش آب میبره گیتارو برمیدارم. چشمامو می بندم… میزنم… میزنم و میسوزم پوریا هم کنار دلی سر میخوره و میشینه… میخونم:

 

« واسه خاطر تو بود اگر یه عمر مست شدم

اگه به قول خودت پاپتیو پست شدم

من که آروم بودم پشت تو دعوام کردم

حرف بد بلد نبودم که دهن وا کردم

تو گفتی پشت من هستی تو بهم قول دادی

من شرارتی نبودم تو منو هول دادی

من رفیق باز بودم با تو دلم تنها شد

واسه خاطر تو بود پام به زندون وا شد.

با وجود اینکه واست میدونستم مُردم،

واسه وایسادن پشت تو ابد هم خوردم.»

 

دلی بلند میشه و سمتم میاد مقابلم روی کاناپه میشینه خیره و خشک میمونه…

نگاش میکنم و میخونم:

 

« نه ملاقات من اومدی نه من زنگ زدم

ببین سلولمو و با بَخت خودم رَنگ زدم

مامورای زندونم عین خودت دیوونن

من تنها رو از انفرادی میترسونن!»

 

پوریا سرشو به در میزنه دلی شکمشو چنگ میزنه خم میشه زار میزنه.. بلند گریه میکنه.. من اما سرد فقط میخونم:

« گفتی اسمتو نیارم میدونم معنی شو

من دیگه آخر خطم خودتم، شاکی شو

مُردنم برام یه جشنه من به مرگ خندیدم

پشیمون نیستم از اینکه جا زدی جنگیدم

تو میگی که بی گناهی من تو فکر دیگم

همه خوبا زیر حکما میدونن چی میگم

چه شبایی که اذون گفت و نشستم بیدار

که میان میبرنم الان پای چوبه ی دار

حالا درس معرفت رو تو بهم حالی کن

پشتمو خالی کردی زیر پامم خالی کن

این تو این چارپایه این بار اقلا رو باش

لااقل وقت کشیدنش تو هم پررو باش! ”

 

آهنگ زیر حکم _ مجید خراطها )

 

 

 

«دل‌آرام»

 

زیر دلم تیر میکشه ناباور و پر بغض خوندنشو نگاه میکنم دلم از سنگ نیست دلم میترکه واسه خودم واسه مرد مقابلم مردی که بد راه عشقو اومد خودشو ثابت کرده.

منو کشت خودشو کشت عشقشو کشت.

بعد از امروز و این خوندنی که جیگرمو سوزوند فکر نکنم بتونم عادی زندگی کنم.

تا حالا فکر میکردم هیچ گناهی ندارم اما حالا می بینم منم بد کردم در حق آرشام با قلبش با عشقش

شاید باید جور دیگه تمومش میکردم… شاید باید با احترام بیشتری ردش میکردم ولی ولی مرد مقابلم قلب نداشت.

التماسمو نمیشنید فقط میزد.. فقط توهین میکرد. فقط ف. ح.ش میداد.

شایدم من ت. ح. ر. ی. ک. ش میکردم… با آرتان به آرتان حساس بود.

خدا؟ کجایی؟ نمیای؟ واقعا نگاه کردن کافی نیست؟

وجدان درد دارم… وجدانم داره دستو پا میزنه صداشو گوش میدم و یکی اسیدو

خالی میکنه رو قلبم:

« تو میگی که بی گناهی

من تو فکر دیگم

همه خوبا زیر حکما

میدونن چی میگم

چه شبایی که اذون گفت و

نشستم بیدار

که میان می برنم

الان پای چوبه ی دار ”

نفسم بالا نمیاد و دلم بدجور درد گرفته خوندنش که تموم میشه فقط و فقط سرشو به کاناپه تکیه میده و چشم میبنده.

پوریا بلند میشد… چشماش سرخ.. دستی روی موهای آرشام میکشه و سمت آشپز خونه میره… چند لحظه بعد لیوانو سمتش می گیره.

آرشام نگاش میکنه.

– آتیش من با این لیوان آب خاموش نمیشه آتشنشانی خبر کن!

پوریا لیوانو روی میز میزاره و کنارش میشینه:

– دِ لامصب دق دادی این بدبختو منو خودتو،

ول کن این عشقو که همه چیو ازت گرفته.

اشکم می ریزه… آرشام نگام میکنه. خیره و عمیق… ل. ب. م. و گ. از می گیرم. پوریا ادامه میده:

– عشق این قدر بی رحم نمیشه آرشام اگه بهت آرامش نمیده زندگی و امید نمیده یعنی باید دست بکشی و بگذری.

 

آرشام فقط نگام میکنه. پوریا دستی روی شونش میزنه:

– میرم توی ماشین آخرین خداحافظی تو باهاش بکن و بگو بیاد برسونمش… میدونم که نای جنگیدن واسه هیچی نداری.

نگام میکنه:

– نمیدونم توی اون یک سال چی دیدی از آرشام نمیدونم چقدر عذابت داده و چقدر عذابش دادی منکر بدیا و خریاتشم نمیشم فقط یه چیزو خوب میدونم آرشام مرد جنگیدنِ نه جا زدن .. اگه با دلش راه بیای دنیا رو میریزه به پات. اما خب نشد. بهتره همینجا همه چیو تموم کنید میفرستمش بره نه فقط بخاطر شما بخاطر خودش و زندگیش توی ماشین منتظرم.

بیرون که میره سخت نفس میکشم آرشام سرشو به پشتی کاناپه میزنه و چشم می بنده بلند میشم تموم وجودم می ارزه کنارش میشینم:

– هیچ وقت نخواستم کار به اینجا بکشه بخدا نخواستم نخواستم بد باشی..خوشبخت نباشی… حتی راضی به مرگت نبودم نیستم..

نفساش کنده…

نگران به عرقای روی پیشونیش نگاه میکنم:

– آرشام؟ نمیدونم شاید منم بد کردم شاید شاید باید بهتر رفتار میکردم … ولی بخدا روحمو کشته بودی هنوز صدای جیغا و التماسام توی گوشمه .

چشماشو باز نمیکنه… صداش خش داره….

– تو گوش منم هست!

اشکام میریزه سرشو میچرخونه و نگام میکنه:

– هر شب توی زندون چشمامو که میبستم صدای جیغات باعث میشد چشمامو باز کنم تا حالا با چشم باز خوابیدی؟

هق میزنم تلخند میزنه:

– من دو سالو با چشم باز خوابیدم حتی حالا هم خواب ندارم. یک ساعت خواب با آرامش آرزومه.

با گوشه‌ی شالم عرق روی پیشونیشو پاک میکنم:

– من بخشیدمت تو هم ببخش

می خنده:

– دلت سوخته هان؟ من چیو ببخشم ؟

– اینکه حساس ترت کردم اینکه نتونستم آرتانو فراموش کنم و همه چیو بهش گفتم… اینکه سعی نکردم دوستانه تمومش کنم نمیدونم. فقط دارم خفه میشم.

– دو سال زندونو وقت داشتم فکر کنم هیچ وقت از جنگیدنم پشیمون نشدم دلی!

نگام میکنه:

– جيغ و التماسات از توی سرم نمیره بیرون کاش یه راه دیگه ای بود کاش اون روز هیچ وقت نمی اومدی.

– آرشام من…

– گاهی فکر میکردم تو لایق این همه جنگیدن نبودی دلی .

 

سرمو زیر میندازم. گوشه ی شالمو از توی دستم بیرون میکشه

_لایق اینکه بدنام شم. بی ناموس شم. بی خانواده شم… حبس بخورم. نبودی دلی

اونم بغض داره شالمو سمت بینیش میبره و بو میکشه دل درد دارم. خواستم بیای که حرف بزنیم… حرفای آخرو… من جز همه ی چیزایی که از دست دادم. خواب و خوراکم ندارم آرامش ندارم ولی.. میخوام فراموشت کنم!

 

 

 

نگاش میکنم شال مو رها میکنه.

چونمو میگیره:

– خوب توی چشمام نگاه کن این چشمارو تا آخر عمرت ثبت کن تو حافظت تو تنهایی یه تنه این مرد و با اون همه ابهت و قلدری کشتی.

اشکام میریزه:

– چرا نمیزاری تموم شه؟ آرشام برو زندگی کن… بزار منم بدون وجدان درد زندگی كنم.

– به آرتان چیزی از دیدن من نگو برگرد خونت و زندگی تو بکن. حق با پوریاست. این عشق هیچی به من نداد بلعکس همه چی مو گرفت

بلند میشه رو به پنجره می ایسته… دستاشو توی جیبش میبره… بلند میشم و پشت سرش می ایستم با بغض میگم:

– یه روز که حالت خوب شد که خوشبخت شدی که از این تنهایی وَهم انگیز خلاص شدی خبرم کن باور کن که خوشحال میشم.

نفس عمیق میکشه:

– به نفع هیچ دختری نیست که سمت من بیاد. به قول پوریا.. من دیگه آدم نیستم.

 

جلو میرم تا حالا این قدر خسته ندیده بودمش: ارشام ؟

– برو دلی!

درد داره صداش، نمیدونم چرا نمیخوام با این حالش برم شاید از بس همیشه داد

زده دعوا کرده کتک زده حالا این قدر ساکت و آروم نمیتونم ببینمش. دلم می گیره.

دلم میگیره یه آدم محکم بخاطر من اینجوری نابود شد…

– میشه برگردی؟

سمتم برمیگرده. سرمو بالا میگیرم و توی چشماش زل میزنم:

– یه کاری کن از اینجا که میرم .. بتونم زندگی کنم.

تلخند میزنه:

– چرا نتونی؟ برو زندگی کن عاشقی کن مادری کن.

جلوتر میرم:

– چرا این قدر آرومی لعنتی؟

فقط نگام میکنه با گریه میگم:

– همیشه بلدی چه جوری اذیتم کنی. حالام داری فقط عذابم میدی… با سکوتت… با آرامشت داری زجرم میدی؟

– حتما باید وحشی باشم شما آروم شی؟

آرامشش روانمو بهم میریزه مشتمو توی س. ی.ن. ش می کوبم:

– آره داد بزن هوار بکش اینجوری آروم نباش.

چشماشو میبنده:

– برو دلی فقط برو تا آرومم برو!

می‌کوبم توی سینش:

– لعنت بهت لعنت بهت که فقط بلدی روانمو بریزی بهم

نگام میکنه مچ دستامو می گیرد. تند و عصبی میگه:

– چیکارت کنم روانی؟ عذاب وجدان واسه یه آدم م. ت. ج. ا.و.ز نداشته باش برو زندگیتو بکن نترس پوستم کلفت شده. هیچ مرگیم نمیشه!

مثل دیوانه ها زار میزنم دل دردم شدیدتر شده… خسته میگه:

– پشیمون نیستم از اینکه جا زدی جنگیدم.

سرمو زیر می ندازم. آروم تر میگه:

– فراموشت میکنم خوب میشم نترس خداحافظی کن بهت قول میدم دیگه هیچ وقت نمی بینیم!

نگاش میکنم:

– همیشه آخر همه چیو یه جوری تموم میکنی که عذابش بمونه واسه خودم.

میخنده:

– بابا کاریت ندارم دلسوزی بی مورد نکن.

شالمو جلو میکشه:

– یه بار من مثل آدمم تو نمیزاری. برو دختر خوب برو!

هر آدمی زل بزنه توی چشماش میفهمه تا چه حد داغونه….

– فقط کشوندیم اینجا که روانمو بهم بریزی؟

خسته میگه:

– دل آرام خداحافظی کن!

دستامو رها میکنه عقب میرم:

– مراقب خودت باش

دستاشو روی پشتی کناری میزاره :

– باشه.. عمو شدم خبر کن.

زده به سیم آخر. شک ندارم حتی سخت.

ایستاده سمت در میرم دستم که روی دستگیره میشینه دل دردم شدید تر میشه… پشت به من ایستاده… درو که باز میکنم صدام میزنه:

– دل آرام؟

سمتش برمی گردم جلو میاد به در تکیه میدم و در بسته میشه…

 

 

سمتش برمی گردم. جلو میاد به در تکیه میدم و در بسته میشه…

– میخوام…

چشماشو سخت می بنده سخت تر نفس میکشه:

– میخوام واسه آخرین بار بغلت کنم!

خشک شده نگاش میکنم حتی نمیتونم درست نفس بکشم.

– میخوام واسه آخرین بار عطر تو نفس بکشم و ذخیره کنم!

لبمو گاز میگیرم و هق میزنم:

– میخوام آخرین تصویری که ازت باهامه… همین باشه!

اما من نمیخوام دیگه نمیتونم توی چشمای آرتان نگاه کنم مچمو میگیره … می نالم:

_آرشام؟

سرم که روی سینش میخوره تپش تند قلبش گوشمو کر میکند. اون قدر محکم فشار میده که تلاشم برای بیرون اومدن از آغوشش بی نتیجه میشه. توی گوشم میگه:

– بچتو مثل باباش با اخلاق بار بیار. مثل عموش با دل و جرات.

– تو رو خدا بسه

از آغوشش جدام میکنه… درو باز میکنه:

– برو به سلامت

– همیشه غیر قابل پیش بینی ای

میخنده:

– میدونم برو لامصب.

– فکر میکردم میام و باز به بلایی سرم میاری ولی خدافظ

بیرون میرم درو میبنده و صدای افتادنشو میشنوم.

 

(دلم واسش سوخت، 😥🙂)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
58 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آدم معمولی
آدم معمولی
1 سال قبل

نویسنده خیلی بیشعوری اشکم در اومد

همتا
همتا
1 سال قبل

کاش اصلا دلی با آرتانم ازدواج نکرده بود

نرگس
نرگس
1 سال قبل

من دلم برای دلارام می سوزه که بین این دو برادر داره نابود میشه
نباید با اصرار آرتان زنش میشد

ایسان
ایسان
1 سال قبل

العی ارشام شمع بشه دلارام دورش بگرده.بخدا دارم دق میکنم برا ارشام دارم توی تب ۴۵درجه میسوزم.کاش زودتر رمان تمومشه ممنونم از زحمتات نداجانم

شیرین
شیرین
1 سال قبل

رمانتون عالیه خانوم نویسنده
ولی نیاز دارم بعد این رمان بوسه بر گیسوی یار بخونم بشوره ببره غما رو
تو رو خدااا رمان طنز هم بذارید خودمون نابودیم

n.ch
n.ch
1 سال قبل

رفتم آهنگی که آرشام میخوند رو دانلود کردم همزمان هم گوش میدادم هم رمانو میخوندم اصلا اشکم درومددددد

پروانه
پروانه
1 سال قبل

دلم واسه ارشام سوخت..کلی گریه کردم..ارشام هم فدای تبعیضای خونوادش شد…
اونم آدم بود دل داشت..عاشق دلی بود و یه راه اشتباهی انتخاب کرد😭😭

یلدا
یلدا
1 سال قبل

امشب بازم پارت داریم؟

یلدا
یلدا
1 سال قبل

به نظرم ادامه بدیم
البته اگه ممکنه

هه=///
هه=///
1 سال قبل

ولی دلم سوخت برا آرشام🥲💔
شیطونه میگه برم مخش کنم جوری ک خودش هم حتی نفهمه🗿🤲

راحیل
راحیل
1 سال قبل

آخه چقدی تو ماهی ندا جون نظر من هم مثل شما بود گفتم همینجوری میشه خوشحالم که ارشام هم تونست یه کوچولو خوب باشه اما غمگین بود عاشق بود هم از رو خودخواهی عشقو خراب کرد بازم ممنونتم لطف کردی آرزوی بهترینا رو برات دارم مهربونم

دیانا
دیانا
1 سال قبل

ندا جون آخر شب یک پارت میدی
خواهش 🙃🙃

...
...
1 سال قبل
پاسخ به  neda

پایان رمان

ماه منتظر
ماه منتظر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

کلا همه جوره ژانر باید غمگین باشه؟؟

ماه منتظر
ماه منتظر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

الان واقعا گفتی ؟
خو خودت نوشتی غمگین. عاشقانه. سوزناک
ندا جون اذیت نکن دیگه این سریع تموم کن یه رمان خوشگل و خفت شروع کن

ماه منتظر
ماه منتظر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

اوک💜
فقط ندا جون از این چند پارت دیگه مونده؟؟

نوموگم
نوموگم
1 سال قبل
پاسخ به  neda

من موگوم ادامه بدیم🥲

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  neda

پایان بده مرسی عزیزم یا یه رمان خوب بذار دیگه روح و روانمون بهم نریزه

پروانه
پروانه
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ادامه لطفااا

دیانا
دیانا
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ادامه بده عزیزم

رهاا
رهاا
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ادامه همین بفرستین لطفا

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

اگه ادامه داره همشو بذار لطفا تمام فصلاشو

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننه ادامه بده لطفا

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

عیب نداره عشقم روزی چهارپنج تاپارت بدی زودی تموم میشه😜😜😜

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نههههههههخههههههههههههههه اداااااامهههههه بدینننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن🗡🗡ادامه

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  neda

مرسی ننه جون❤😂

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

این رمان عالی بود عزیزم عالیتر خودت بودی که به مخاطب احترام میذاری هم جواب میدی هم منظم پارت میدی ….ولی خداییش اگه خواستی دوباره رمان. بذاری طنز باشه بزار افسردگی اینو بشوره ببره ..

ماه منتظر
ماه منتظر
1 سال قبل

همش با خودم میگم کاش هیچوجه این رمانو شروع نمیکردم

ماه منتظر
ماه منتظر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه عزیزم من زیادی احساساتیم وگرنه رمان زیبایی

‌‌M
‌‌M
1 سال قبل

ترو خدا زودتر پارت بعد رو بزارین 😭😭😭

بانو
بانو
1 سال قبل

وای وای خدایا😭😭😭😭

دارم از گریه کردن خفه میشم چقد دردناک😭💔

Rose
Rose
1 سال قبل

این آرشام خیلی خوب بلده کاری کنه یه جاهایی ازش بدت بیاد یه جاهایی هم دلت بسوزه براش ، دلم واسه آرشام میسوزه کاش از بچگی بین اون و آرتان تبعیض نبود تا آرشام تبدیل نشه به کسی که الان هست آرشام اگر بلد بود چجوری عاشق بشه و کسی رو عاشق خودش کنه قطعا مرد تر و بهتر از آرتان بود چون جنگید هر قدر اشتباه ولی جنگید

علوی
علوی
1 سال قبل

فکر مریضم می‌گه یه دوربین یه قبرستونی کار گذاشته، با یه تدوین مناسب، با حذف پوریا از گوشه کنار تصاویر ضبطی، بدون صدا برای آرتان می‌فرسته

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

ببین به چیا فکر می کنید خخخخ

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

وای جعرر🤣🤣منم همین حسو داشتم که نکنه فیلم بگیره🤣🤣🤣🤣

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

وای نه خدانکنه🤦‍♀️

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

دلم واسه آرشام خیلی سوخت…..

ماهلین خاکپور
ماهلین خاکپور
1 سال قبل

سلام داداشم تو این چند سالی که قاضی شده همیشه یک حرفی میزد که من درکش نمیکردم میگفت هر قاتلی یک روزی مقتول بوده حالا یا روح و روانش یا جسمش به نظر من آرشام ویژگی های قابل تحسینی داشته اگر خانوادش باهاش این رفتار را نمیکردند شاید آرشام خیلی موفق تر بود و یک زندگی سالم داشت . این روز ها آرشام های زیادی وجود داره هم دختر هم پسر از بین مورد هایی که برای خودکشی به اورژانس مراجعه می‌کنند قطعا در بین تجاوز شده ها و شکست عشقی ها از قبیل افرادی مثل آرشام هم وجود دارند که از کمبود محبت به اینجا رسیدند دوسال پیش که کشیک بودم یک مورد خودکشی داشتیم یک دختر ۱۴ساله (اون موقع ها که کلاس ها آنلاین بود )ساعت ۴صبح باباش میاد تو اتاق اون و خواهرش دختره با دختر خالش ویدیو کال کرده بودن صحبت می‌کردن اون خواهرش داشته درس میخونده پدرش دعواش میکنه و میگه خواهرت از تو بهتره و خلاصه فرداش دختره تو انباری خونه خودش را دار میزنه امیدوارم از اینا درس بگیریم
ببخشید اگر طولانی شد من زیاد اهل رمان نیستم وقت هایی آف باشم میخونم و برای خانواده ام تعریف میکنم

دسته‌ها
58
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x