15 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت71

3.7
(3)

 

 

– عاشقتم که

– آروم راه برو

سمت فروشنده میرم و زیر لب چشمی میگم یدونه سرهمی آبی رنگم توجه مو جلب میکنه اونم برمیدارم و آرتان که حساب میکنه توی ماشین برمی گردیم. میخوام چیزی بگم که گوشیش زنگ میخوره.

سکوت میکنم و جواب میده:

– جانم مامان؟

نمیدونم زن عمو چی میگه آرتان کنار خیابون ترمز میکنه و کلافه نفسشو فوت میکنه:

– چرا گریه میکنی عزیز من؟ اون دو سال و غصه خوردی گفتم حق داری الان که دیگه آزاده و رفته دنبال زندگیش.

چشمامو با درد می بندم:

– میام. الان با دلی میاییم پیشت آروم باش شما.

کلافه گوشیو قطع میکنه و حرکت میکنه… نگاش میکنم:

– چیشده؟

– آرشام انگار بی خداحافظی رفته امروز.. داشت گریه میکرد!

سرمو زیر میندازم و دستمو روی شکمم میزارم که با حرفش شوکه میشم:

– واسم خیلی عجیبه که حتی واسه دیدنت نیومد سمتت.

یه جوری میگه که ته دلم خالی میشه… سکوت میکنم و چیزی نمیگم… به خونشون که میرسیم پیاده میشیم .. گاهی زیر دلم تیر میکشه. دستمو به دیوار میگیرم.. جلو

میاد:

– چیشد؟ بده دستتو

نگاش میکنم:

– تازگیا بداخلاق شدی!

دستمو میگیره و زنگو میزنه:

– فقط فکرم مشغوله

– تحمل بداخلاقی آدمایی که همیشه خوش اخلاق بودن سختر از تحمل بداخلاقی اونایی که همیشه بداخلاقن

– مثل آرشام ؟

مات نگاش میکنم تلخند میزنه و عمو درو باز میکنه وارد حیاط میشیم .. دستمو

از دستش بیرون میکشم:

– واسه چی هی آرشامو میزنی تو سر من؟

آروم میگه:

– نزدمش توی سر تو… بیابریم

عصبی میگم:

– یه جوری برخورد میکنی انگار من داداشتو اغفال کردم و زنش شدم.

عصبی میگه:

– گذشته رو شخم نزن

– تو زدی

– من گ. وه خوردم حله؟

نمیدونم چشه ولی آرتانو هیچ وقت این قدر عصبی ندیده بودم… شاید اونم عذاب وجدان داره ، شاید…. شاید شک کرده پله ها رو بالا میره دنبالش میرم عمو بیرون میاد سلام میکنیم و کلافه میگه:

– پوریا گفت امروز رفته زنگ زدیم خاموش بود.

آرتان کلافه نفسشو فوت میکنه و عمو میگه:

– باز نشسته عزا گرفته نمیدونم این پسر تا کی قرار دق بده مارو!

سرمو زیر می ندازم. آرتان آروم میگه:

– آرومش میکنم

دستشو پشت کمرم میزاره و میگه:

– بريم بشین تو زیاد سرپا بودی

عمو تازه متوجه ی من میشه نگران میگه:

– دکتر چی گفت؟ خوبه همه چی؟

– بله خوبه

هرسه وارد خونه میشیم زن عمو عکس آرشامو روی میز میزاره و بلند میشه… محکم بغلم میکنه. آروم میگم:

– سلام زن عمو.

– سلام خوشگلم… خوب شد که اومدی داشتم تنهایی دق میکردم.

از آغوشش بیرون میام آرتان کلافه میگه:

– چرا با خودت اینجوری میکنی مادر من؟

از شدت کمر درد روی کاناپه میشینم و زن عمو هم میشینه.. عمو کلافه میگه:

– کارش شده گریه زاری و غصه خوردن واسه آرشام یکی نیست بگه وقتی قدر محبتو نمیدونه و مدام توهم داره مهم نیست واسه ما.. غصه میخوری که چی بشه؟

زن عمو با گریه میگه:

 

– مادرم… مادر میفهمی؟ دلم واسه غربت و تنهایی و بی کسی بچم میگیره… حالا

هر چقدر بد باشه!

آرتان کنارش میشینه و دستشو میگیره:

– مگه الان جاش بده؟ مگه نرفته پیش دایی؟ این سرنوشتو ما ساختیم واسش؟

هق میزنه و آرتان میگه:

– مامان بخدا آرشام از پس خودش برمیاد. احساسات زیاد توی زندگیش دخیل نیست که تنهایی و غربت واسش مشکل ساز باشه وگرنه نمیرفت.

زن عمو نگاهی بهم میکنه و بعد میگه:

– میموند نمیزاشت شما زندگی کنید.. خودشم میدونست!

– گریه نکن آروم باش و واسش دعا کن، دعا کن اونم آروم بگیره و بتونه زندگی کنه. جای گریه و زاری که هیچ نتیجه ای هم نداره واسش دعا کن بعد بابا میبرتت پیشش ببینیش

عمو کلافه میگه:

– اون قدر پسره بی محبت و بی عاطفی که حتی نذاشت مادرش بره فرودگاه ببینتش اون وقت این نشسته واسش زار میزنه. من نگفتم بهش بمون پیشمون؟

هان؟

گیج و متعجب و بی حواس میگم:

– مگه اومد اینجا؟

آرتان برمیگرده و نگام میکنه. عمو با مکث میگه:

– آره. چطور مگه ؟

سرمو از نگاه خیره‌ی آرتان زیر می ندازم و میگم:

– هیچی

عمو نیشخند میزنه:

– اومد مثلا از دل من دربیاره. ولی فقط زخم زد.

زن عمو اشکاشو پاک میکنه و میگه:

-؛ تو خوبی؟ سونو رفتی؟

لبخند میزنم:

– بله گفت باید استراحت کنم.

– نگفت پسره یا دختر؟

آرتان میخنده:

– قسمت نیست تو این خونه دختر بیاد!

زن عمو هم میخنده:

– تو هم مثل من پسرزایی؟

میخندم:

– ۴ ماهگی جواب قطعی میاد بابا!

عمو نگام میکنه:

– تو چرا به مامانت نبردی دختر بیاری اونم خوشگل شکل خودت؟

لبخند پر دردی میزنم. زن عمو میگه:

– حالا اسمشو چی میخواید بزارید؟

آرتان کتشو در میاره و جواب میده:

– حالا بزار مطمئن شیم پسره دورت بگردم.

تلفن خونه که زنگ میخوره آرتان بلند میشه و سمت تلفن میره. بعد رو به زن عمو میگه:

– داییه!

زن عمو هول بلند میشه:

– حتما از آرشام خبر داره .آره.. بزار بیام خودم جواب بدم.

گوشیو برمیداره و آرتان روی اسپیکر میزنه صدای آقا فریدونو میشنویم:

– چطوری خواهر خانوم؟

– سلام داداش خوبی؟ اومد پیشت ارشام؟

– آره… توی سالن… اومدم بهت خبر بدم کمتر حرص بخوری.

چشمامو میبندم و زن عمو با بغض میگه:

– گوشیشو روشن نمیکنه؟

– والا پسرت این قدر عنق و بی حوصلس نمیشه باهاش حرف زد.. فقط کلید اون واحدو میخواد بره !

– بگو گوشیشم روشن کنه داداش.

– حتما.. سلام برسون بقیه رو فعلا

زن عمو که خداحافظی میکنه عمو نیشخند میزنه:

– دیدی حالا؟ دلش یاد منو تو هم نمی افته که فکر کنه نگران میشیم. شک دارم

این بشر باشه اصلا.

کلافه و عصبی پله ها رو بالا میره و آرتان میگه:

 

– خیالت راحت شد؟

– بهترم. خدا به دادمون برسه با این پسر، برم به چیزی بیارم بخورید!

زن عمو که میره آرتان کنارم میشینه:

– چرا از اومدن ارشام تعجب کردی؟

شوکه نگاش میکنم… لعنت بهت دلی…

– چون خب فکر نمی کردم بیاد پیش عمو.

معنی دار نگام میکنه و میگه:

– آهان!

دلشوره تنها حسیه که در حال حاضر دارم.

 

«**آرشام**»

 

دایی کلیدو توی قفل می چرخونه و درو باز میکنه… میخواد یکی از چمدونامو برداره که میگم:

– میارم

وارد خونه که میشیم چمدونارو کنار در میزارم و در میبندم… به در تکیه میدم… دایی وسط سالن می ایسته:

– ظاهر و باطن همینه… اون ته دو تا اتاق خواب.. توی یکی از خوابا حمومه. اینجا آشپزخونه اون در سفید سمت چپتم دستشویی.

کلیدو سمتم پرت میکنه توی هوا می گیرمش. فقط میگم:

– ماهی چقدر؟ رهن یا اجاره؟

جلو میاد مقابلم می.ایسته.. جدی نگام میکنه:

– چرا مثل ربات شدی پسر؟ داییتم… فریدون.. تو تا ده سالگیت از سر و کول من بالا میرفتی بچه… رانندگیو خودم یادت دادم. تو بغل من بزرگ شدی.. حالا این همه غریبگی واسه چیه؟

– دایی من فقط خستم

– خبر دارم چی شده و نشده پس واسه من فیلم بازی نکن.

نیشخند میزنم… سمت کانتر میرم و کلیدو روش پرت میکنم… تی شرت مو از تنم بیرون میکشم.. جلوم می ایستد. تلخ میگم:

– خواهرت فقط حافظو خبر نکرده.

برم دوش بگیرم… شما در مورد رهن و اجاره فکر کن!

بازومو میگیره:

– مگه سرکار میری که بتونی اجاره بدی؟

– هست تو حسابم کارم پیدا میکنم…دیگه؟

– یکم آروم شدی برگرد آرشام هیچ جا وطن آدم نمیشه هیچ کسی هم خانواده

نمیشه گذشته هر چی که بوده گذشته

دستی به موهام میکشم:

– دایی نصیحت عصبیم میکنه!

– خیلی خب بشین یه دقیقه.

روی مبل میشینم پارو پا میندازم و جدی نگاش میکنم. میفهمم نگرانمه. ولی

متاسفانه هیچ حسی ندارم:

– اومدی که مثل من شی؟

با مکث میگم؛

– نميفهم!

تلخ میخنده:

– میفهمی من تورو خوب میشناسم .آرشام بچگیات از بین کل فک و فامیل با من جورتر بودی قبول که دور شدیم… ولی خودت خوب میدونی بعد مرگ زنم اومدم جایی که هیچ خاطره ای خیابونی آدمی.. منو یادش نندازه

سرمو سمت سقف میگیرم و نفسمو فوت میکنم:

– ده سال از مرگ سارا گذشته ولی من نه فراموش کردم نه حالم عوض شد. میدونی…

سکوت مو که میبینه میگه:

– چون تنهاییو انتخاب کردم، تنهایی آدمو از پا میندازه آرشام اگه اومدی که فراموش کنی و حالت خوب شه من این راهو اومدم نشد.

– من ایرانم تنها بودم دایی فرقی نمیکرد بهتره بیخیال شیم من و شما فرقمون زمین و آسمونه تنها وجه اشتراکمون از دست دادن و تنهایی مونه. سارا عاشق شما بود. بهت متعهد بود وفادار بود ولی خدا حال نکرد باهات بمونه.

کلافه میگه:

– کفر نگو بچه

میخندم:

– خیلی شبیه خواهرت نصیحت میکنی.

– خیلی خب نصیحت نمیکنم. خواستم بهت بگم من به فکرتم… اینو خوب تو گوشات فرو کن که واسم مهمی

– رفت تو گوشم حله؟

کلافه سری تکون میده:

– واحد روبه روییم دادم اجاره از آشناهای خودمه… اونم ایرانی…

برخورد داشتید محترمانه باشه.

سرمو به مبل میزنم.

 

– هیس پسر آشنا میشیم!

دایی بیرون میاد:

– سگا آدمای عبوسو دوست ندارن.

میخنده… پله ها رو بالا میرم با ترس جلو میاد:

– نیومده دعوا کردی؟

میخندم… چونمو میگیره و بینی مو نگاه میکنه:

– باتوام با کی دعوات شد؟ تو آروم قرار نداری؟

سمت ساختمون میرم و میگم:

– با همون همسایه ی مودب و محترمت

با عجله و ترس سمتم میاد:

با گندم؟

– چی چی دُم؟

عصبی نگام میکنه میخندم و پشت میز غذاخوری میشینم:

– اون زد تو دماغ تو؟

خیارشورو برمیدارم و گاز محکمی میزنم:

– آره!

مثل آدم تعریف میکنی یا زنگ بزنم خودش؟

خون سرد میگم:

– انتخاب با خودتونه.

لیوان روی میزو برمیداره و میخواد سمتم پرت میکنه که میخندم و دستامو

بالاميارم:

– باشه باشه…

– پسره‌ی گوساله .. بنال ببینم.

– بابا با این شوهرش افتاده بودن به جون هم… بعد اومد یارو بیرون کرد گوشیشو

انداخت بیرون خورد تو دماغم.

بالای ابرومو میخارونم و میگم:

– گندمم مگه اسمه؟

– آدم باش بچه.

میخندم:

– گندمو مگه نمیخورن؟

– آرشام؟

– تسليم!

شروع به غذا خوردن میکنم که میگه:

– زنگ زدی به مادرت؟

– نمکو میدی؟

– زنگ زدی؟

نگاش میکنم:

– یعنی کپی خودمی دایی

– تو کپی منی اولا.. دوما خدا نکنه من مثل تو گوشت تلخ باشم. زنگ زدی؟ از نگرانی گریه میکرد!

بی حوصله میگم:

– گریه خوبه خانوما رو سبک میکنه.

نمک پاشو توی س. ی.ن.م پرت میکنه:

– بی عاطفه مادرته.

– من سيرم اصلا

میخوام بلندشم که کلافه میگه:

– بشین آرشام.

میشینم و نگاش میکنم با مکث میگه:

– پدر و مادرتو که دیگه نزار کنار..

– حالیته داری با خودت چیکار میکنی؟

– دایی؟

جدی نگام میکنه. جدی تر ادامه میدم:

– میدونی وقتی دیگه هیچ چیزی توی دنیا وجود نداشته باشه که تو از رخ دادنش بترسی یعنی چی؟

نگران میگه:

– آرشام تو…

– من از هیچ اتفاقی نمیترسم از دست دادن هیچی و هیچکس نمیترسوندم. حتی اگه این وسط یکی جلوی چشمام جون بده احتمالا بیشترین کاری که میکنم نگاه کردنشه.

عصبی میشه و صداش بالاتر میره:

 

– این حال و روزت درمان داره آرشام… باید بری پیش پزشک روانشناس… روانپزشک…

– تیمارستان چطوره؟

– بلند میشم میزنم توی دهنتا

هوف کلافه ای میکشم و لیوانو پر از آب میکنم….

– این همه آدم به عشقشون نرسیدن این همه آدم طلاق گرفتن ربات شدن؟ بی

حس شدن؟

لیوان آبو سر میکشم و بلند میشم… اونم بلند میشه و مقابلم می ایسته:

– کجا؟ بشین غذاتو بخور!

– اومدم اینجا که دیگه حرفی از گذشته نباشه.. بعدشما سه سال زندگی سگی منو خلاصه میکنی توی نرسیدن به عشق؟ اصلا گوربابای عشق توی این دنیا عشق مگه دیگه جایی هم داره؟

– گوش کن!

– نه.. شما گوش کن… آدمی که روبه روت ایستاده تا پای دار و لمس طناب دور گردنش رفته تا خود مرگ آرشامی که روبه روله به بدترین شکل ممکن به ناموس برادرش ت. ج. ا.و.ز کرده به بی رحمانه ترین شکل ممکن عقدش کرده… بی آبرو شده… سابقه دار شده اما تمام اون مدت حس داشتم عشق داشتم. آدم بودم با همه ی بد بودنام… اما وقتی توی زندون فهمیدم زنم شده زن داداشم فهمیدم دل به دل راه نداره… دل اصلا وجود نداره دیگه بی حس شدم دایی بازم میتونستم شر کنم .. ولی نمیشد.. چون دیگه نمیشد دلیو به دست آورد. حتی اگه میشد من دیگه نمیخواستم پس لطفا اگه قراره رفت و آمدی باشه نه منو نصیحت کن نه هیچ وقت از گذشته بگو.

کلافه نگام میکنه:

– همه‌ی اینارو گفتم که بگم زندگی تو بکن… دستتو بگیر به زانوهات و باز بلندشو عاشقی کن زندگی کن گ. و. ه بزنی تو زندگیت که چی؟اگه قرار باشه همه ی آدمای …

حرفشو قطع میکنم:

– همه‌ی آدما عشقشون عموشون میکنه؟

جا میخوره… بی تفاوت تر ادامه میدم:

– همه‌ی آدما عشقشون میشه زن داداششون؟

مثل خودم بی رحمه:

– دل آرام از اول واسه آرتان بود آرشام… زور بیخود زدی.. گ. و.ه زدی به زندگی هر ۳ نفرتون… اخرش چیشد؟ خودت باختی پسر چشماتو دیدی؟ شدی دو تا گوی خالی و پر عمل درست مثل چشمای من وقتی سارا رو از دست دادم.

سکوت میکنم و سمت مبلا میرم… میشینم و سیگارمو روشن میکنم بشقاب غذا رو روی میز میزاره

– بخور غذاتو… سیگار نکش زرت و زرت!

 

حالش بده… شاید بدتر از من برای عوض کردن جو میگم:

– دایی میگم قبلا توی زندگیت ننه بزرگ نبودی؟

کوسن مبلو سمتم پرت میکنه. میخندم و همون طور که سمت آشپزخونه میره

میگه:

– چای یا قهوه ؟

– زهرماری نداری؟

– کاری نکن بیام شب اولی دهنتو جر بدم آرشام

میخندم. با سینی قهوه برمیگرده و مقابلم میشینه:

– تا من هستم یه زنگ به مادرت بزن

– دیر وقته!

بیداره اون.. بزن!

گوشیو سمتم پرت میکنه. کلافه شماره میگیرم به بوق دوم نرسیده صدای پر

بغضشو میشنوم:

– فریدون؟

– رفتم که دیگه با خیال راحت به خودت و بچت برسی. این چه حالیه پس؟

– آرشام خودتی مردم من که خوبی مادر؟

نفس مو کلافه فوت میکنم و میگم:

– خوبم نگران من نباش همین

گوشیو که قطع میکنم بلند میشم و دایی عصبی میگه:

– تف تو ذات بی احساس میزاشتی دو کلوم حرف بزنه.

– برم لالا دایی مرسی از پذیراییت

– بخواب همینجا!

بیرون میرم و با گفتن تشکر پله ها رو پایین میرم که صدام میزنه:

– آرشام؟

می ایستم سمتم میاد و سوئیچو سمتم می گیره.

– اون موتور خیلی وقته دست نخورده تقریبا از وقتی ماشین خریدم. به دردت میخوره.

سوئیچو می گیرم و نگام به موتور کنار حیاط میافته. لبخند میزنم و تشکر میکنم….. پشت موتور میشینم و روشنش میکنم از حیاط بیرون میزنم و به خونه که میرسم موتورو توی پارکینگ پارک میکنم وارد آسانسور میشم بینیم هنوز یکم درد میکنه… از آسانسور که بیرون میام همون مرتیکه رو می بینم که توی پله ها نشسته… با دیدنم میگه:

 

– شبخوش!

سرمو تکون میدم و کلید میندازیم… وارد خونه میشم و در می بندم. از چشمی می بینم که با لگد به در میزنه:

– باز میکنی یا خودم بیام تو؟

هوف کلافه ای میکشم و تی شرت مو از تنم در میارم خودمو روی کاناپه پرت میکنم و تلویزیونو روشن میکنم.

 

«**آرتان **»

 

آروم آروم کمرشو و با دست ماساژ میدم صورتشو روی بالشت گذاشته و از درد چشم بسته لبخندی به صورت همیشه خوشگلش میزنم و خم میشه توی گوشش میگم:

– وقتی دنیا بیاد این درداتو یادت میره.

– نمیره نمیخوام اصلا خسته شدم از خوابیدن.

میخندم و میگم:

– پاشو روی شکمت نخوابی دردسر شد.

بلند میشه و موهاشو پشت گوشش میزنه:

– منو باید فردا به جایی بیری.

– شما استراحت مطلقی خانوم.

سرشو رو روی پام میزاره و دراز میکشه از بالای چشم نگام میکنه:

– بریم بگردیم یکم مراقب خودم هستم.

خم میشم و پیشونیشو می ب. و. س

م.

– یه چند ماه تحمل کن کمتر توی ماشین باشی بهتره!

– می پوسما

موهاشو کنار میزنم:

– کم خودزنی کن.

– پس لاقل بریم واسه اتاق بچه کاغذ دیواری ببینیم.

میخندم و بینی شو میگیرم:

– کاغذ دیواری خودش چشه مگه؟

تصنعی بغض میکنه:

– بچگونه نیست

بینیشو بیشتر فشار میدم:

– لوس نشو داری مامان میشی!

میخنده و دستاشو گردنم میندازه

سرشو پایین میاره و ل. ب. ا. م.و م. ی بو. س. ه

– فقط کنار تو آرومم آرتان. اون قدر آروم که حتی میتونم بچه شم.

– بچه شو… بچگی کن آروم باش زندگی کن.

– اگه قطعی پسر بود اسمشو من بزارم؟

– من چی پس؟

– تو چی دوست داری؟

یکم فکر میکنم اسم پسر اسمی که همیشه دوست داشتمو میگم:

– امير!

– امیر؟

– دوس نداری؟

بلند میشه و مقابلم میشینه… بالشتو توی بغلش می گیره و میگه:

– دوست دارم … اسم امیر همیشه شیکه

ولی من یه اسم دیگه رو دوست دارم اخه.

– قربون این مظلوم شدنات برم من، چی دوست داری تو؟

بامزه میخنده و موهاشو پشت گوشش میزنه:

– من سام دوست دارم. سامی

– جناب آقای امیرسام کاویانی.

با ذوق نگام میکنه… بعد جیغ خفه ای میکشه و از ته دل میخنده… محکم بغلم میکنه

– وای عاشق این مدیریتتم. امیرسام عالیه!

آروم دل آرام بار شیشه داری مثلا.

– ببخشید حواسم نبود.

میخنده و ازم جدا میشه:

– دلم میخواد مثل باباش مرد بار بیاد

– دلم ضعف میره تا به دنیا بیاد دلی واسه گرفتن اون دستای کوچولوش

میخنده و میگم:

– برم یه لیوان شیر بیارم بخوری شما.

– نه اول بگو فردا میبریم واسه کاغذ دیواری؟

 

با خنده دستمو روی چشمم میزارم. صورتمو محکم م. ی. ب. و. س. ه و عقب میره.

بلند میشم و واسش از آشپزخونه شیر میارم.

وقتی برمیگردم میبینم که ناز و آروم خوابیده و خوابش برده لیوانو روی میز میزارم موهاشو از صورتش کنار میزنم و رو تختیو روی تنش میکشم صورتشو م. ی. ب. و. س. م و کنارش دراز میکشم.

 

«**آرشام**»

 

یک هفته از بودنم اینجا گذشته هنوز زوده واسه عادت کردن ولی متاسفانه نه تنهایی اذیتم میکنه نه دلتنگی.

ته مونده ی ساندویچو روی میز میندازم و نوشابه رو برمیدارم. یه نفس سرمیکشم و

شماره‌ی پوریا رو می گیرم…

بعد چند تا بوق بلاخره صداشو میشنوم:

– آرشامم

– آرشام نمیشناسم من!

میخندم:

– قراضه مرد که این قدر لوس و نثر نمیشه که.

– خجالت نمیکشی ل. اش.ی؟

بلند میخندم نوشابه رو روی میز میزارم:

– زودتر نشد تماس بگیرم میزونی ؟ پریا خوبه؟ اوضاع خوبه؟

– بی رگی دیگه چیکارت کنم؟

پاهامو روی میز دراز میکنم و سیگارمو فندک میزنم:

– همه به خون من تشنن عاديه واسم.

– خونتو اجاره دادم ماه به ماهم پولشو میریزم.

– به کی؟

پک عمیقی به سیگار میزنم که میگه:

– پری

سرفه میزنم میخنده:

– جونت بیاد بالا ایشالا

پشت هم سرفه میزنم و بلند میشم

– جدی جدی نشست توخونه ی من؟

– آره حریفش نشدم… با اون چشمای سگیت میخوای زندگی چند نفر دیگه رو ب…

– بیند بابا در دروازه رو پری خودش دلش سر خورد به من چه؟

– اونجا آرومی؟

سمت اتاق میرم و گیتارمو از کنار تخت برمیدارم.

– اینجا اگه از نصیحتهای ننه بزرگو فاکتور بگیرم و دعوای یه سگ و گربه که روز و شبم نداره ماشالله. آره آرومم.

– ننه بزرگ کیه؟ سگ و گربه چیه؟

روی تخت میشینم و میگم:

– ننه بزرگ داییمه… جدیدا ننه بزرگ صداش میزنم.

سگ و گربه هم زن و شوهر واحد روبه روبیین اون گاز میگیره اون یکی پنجه میکشه و این داستان ادامه داره تا شب و موقع خواب.

اون موقع آروم میشن.

بلند میخنده. لبخند میزنم:

– توی تخت همه مردا آرومن معمولا.

با خنده میگه:

– ولی توی د. ی. و.ث همه جا وحشی ای

فحش ناجوری حوالش میکنم که بلند تر میخنده…

– هرجا بری یه سری دیوونه هست بزنه دهنتو سرویس کنه آرشام

– پرم نگرفته به پرشون دایی سفارش نکرده بود سرویس بودن شب اول.

– دنبال شر نباش وحشی

بلند میشم و گیتارو برمیدارم وارد سالن میشم و میپرسم:

– بچه‌ی دلی موند؟

– بیخیال شو مرگ من.

– موند؟

– مونده

روی مبل میشینم و بی حرف دیگه ای خداحافظی میکنم… گوشیو روی میز می ندازم.

و گیتارو برمیدارم میزنم. چشم می بندم. میخونم…

« واسه خاطر تو بود اگر یع عمر مست شدم

اگه به قول خودت پایتی و پست شدم

من که آروم بودم پشت تو دعوام کردم

حرف بد بلد نبودم که دهن باز کردم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 5 (1)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایسان
ایسان
11 ماه قبل

ندایی کی پارت بعدی میزاری

سارا
سارا
11 ماه قبل

این آرشام غیراین ترانه هیچ بلدنیست بخونه خخخخ

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

بدون آرشام زندگی دلی و آرتان هیجان نداره دیگه
ندا جان آتش شیطان پارت نمیذاری؟

ملکه
ملکه
11 ماه قبل

سلام خوبین

ملکه
ملکه
11 ماه قبل

سلام

ایسان
ایسان
11 ماه قبل

ممنونم از پارت گزاریت ندایییییییی جانم

آدم معمولی
آدم معمولی
11 ماه قبل

نویسنده جان همینجوری خوب قلمت و حفظ کن برو جلو تا آخرش حمایتمون و داری ،البته تا وقتی که خراب نکنید پارت ها رو ،ماچ بهت

همتا
همتا
11 ماه قبل

عاشق بودن پری، یا حتی زندگی همین همسایه جدید آرشام، همه و همه شاید اگه دقت کنه میخواد به آرشام بفهمونه عشق یکطرفه یا زندگی ای که توش عشق نباشه اصلا فایده نداره
خدا کنه زودتر عاشق بشه دوباره

بانو
بانو
11 ماه قبل

به نظر من این رمان به چند جهت قابل تغییر میشه در چند جهت ادامه داد ولی میتونه هم اینجا تموم بشه ولی باز مونده به زرنگی نویسنده جان 😊

Asaadi
Asaadi
11 ماه قبل

هعی تف گندم هم که شوهر داره💔🤣من فک کردم گندم مجرد ه بد با آرشام چند دفعه ای دعوا و بعد عاشق میشن هعیییی

Eli
Eli
پاسخ به  Asaadi
11 ماه قبل

وای دیقننن
من با خودم گفتم دیگ ارشامم میره با همین گندم
دو خط بعد،گف شوهر داره😑💔
البته ممکنه گندم طلاق بگیره از این یارو

...
...
11 ماه قبل

رمان الکی داره کش دار میشه تموم یشه بهتره دیگ

camellia
camellia
11 ماه قبل

به کم حال آرشاموخوب نمی کنی ندا جون.😇

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

بنظر من همینجا باید تموم بشه دیگه
هنوز ادامه داره؟

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x