#فصل دوم
– اره ولی…. امیدوارم تموم شه این کینه و ناراحتیا…
دیروز بعد مدت ها دلم میخواست بغلش کنم و بگم مبارکه داداش…. ولی……
دستامو گردنش میندازم:
– من بمیرم واسه دل مهربونت عزیزم !ناراحت نباش
– خدا نکنه عشقم،
تو واسه من فقط زندگی کن با همین لبخندای خوشگلت… تلخیارو بریز دور! بذار بعد این همه سختی
بفهمیم زندگی چیه…
– چشم !
بلند میشه و دستی به موهاش جلوی آیینه میکشه و میگه:
– من برم ببینم کاری ندارن، تو هم یکم بخواب استراحت کن خانمی .
– باشه
– چیزی میخوری بیارم؟
دراز میکشم و میگم:
– نه عزیزم!
– بخواب قربونت برم!
بیرون میره و درو میبنده…
و من فکر میکنم فاصله ی خوشبختی و بدبختی خیلی کم و ناچیزه .. خیلی، اونقدری که تصورش سخته برا آدم!
اگه توی زندگی فقط با عقل خودمون جلو نریم… با غرور و خودخواهی فکر نکنیم بهترین تصمیمارو میگیریم،با فکر اینکه بهتر از این تصمیم وجود نداره جلو نریم… نخوایم تنهایی یه سریا مشکلات که احتیاج به همراهی داره رو حل کنیم… کمتر حماقت کنیم… دروغ بگیم…. و به اسم عشق پنهون کاری کنیم
… قطعا خوشبختی مون موندگارتره…
کاش زمان میشد به عقب برگشت تا جلوی خیلی اتفاقا رو گرفت،
گذشته ها میگذره ولی هیچ کس نمیفهمه چه چیزها که میگذره بهمون.
انقدر فکر میکنم که نمیدونم کی چشام سنگین میشه و خوابم میبره ….
با حس نوازش دستی روی موهام بیدار میشم اما چشمام رو باز نمیکنم … دلم میخواد نوازشاش
ادامه داشته باشه، دلم میخاد اوغده ای این چند وقت رو خالی کنم،
دستشو تو موهام میکشه
و دلم ضعف میره براش ،
دستشو میبره پایینتر و رو کمرم میکشه …
نفساش که به صورتم میخوره
به سختی خودمو کنترل میکنم که پلکام باز نشن ….
دستشو میاره دورم و انگشتاش رو روی شکمم حرکت میده که قلقلکم میاد و
نمیتونم بیشتر خودمو کنترل کنم
لبام کش میاد که بیشتر تو بغلش فشارم میده :
– بیداری و صدات در نمیاد؟
چیزی نمیگم چشامو باز میکنم و فقط نگاهش میکنم:
با شیطونی چشمک میزنه و میگه :
– عه اینجوریاس؟
به ل.ب.ا.ش زل میزنم و لب میزنم :
– دوستت دارم ….
با حس ل.ب.ا.ش رو ل.ب.ا.م دستمو تو موهاش میبرم و همراهیش میکنم ..
بعد از مدتها به آرامش میرسم
چقدر حس خوبیه … کاش دیگه همه چی خوب بمونه. کاش روزای رفته مون برنگرده
.
با حس تکون خوردن بچه دست از همراهیش میکشم و آرتانم انگار متوجه شده با لبخند نگاهم میکنه لب، میزنه :
– باباش قربونش بره… چه وقت شناسه!
با خنده نگاهش میکنم که پایین میره و ل.ب.ا.ش.و روی شکمم میزاره :
– بابایی نمیبینی ما کار داریم الان وقت شیطونیه ؟
بلند میخندم و دستمو رو دستش میزارم :
– چقدر خوشبختم که دارمتون ….
– منم خوشبختم عزیزم منتها از همین الان باید این بچه رو ادبش کنم که وسط عملیاتم مزاحم من نشه.
وگرنه کلاه مون بد میره توهم.
قهقه میزنم:
– ولی فکر کنم باید تو رو تربیت کنم که به بچه حسودی نکنی …
با اخم ساختگی نگاهم میکنه :
– راستی یادت باشه شیر خشکم بخریم
با تعجب نگاهش میکنم :
– شیر خشک چرا ؟ خودم هستم دیگه.
با همون اخم ادامه میده :
– نه دیگه متاسفم من سهممو با کسی تقسیم نمیکنم خانم .
گنگ نگاهش میکنم و با فهمیدن منظورش هینی میکشم و چشم غره ای نثارش
میکنم که بلند میخنده …
_چقدر دلم برای صدای خنده هاش تنگ شده بود دل دل من!
«**گندم**»
نمیدونم چمه… چه مرگم شده… اما اگه یه روز آرشامو نبینم… صداشو نشنوم… خنده هاش، چشمای خالی، و سردش.. ونبینم… کلافم…. بهم ریختم…
انگار یه چیزی گم کردم… و من تا به حال این حسارو تجربه نکردم… حتی کنار لیام… وقتی هستش یه حس خوبی دارم، حسی از جنس آرامش.
ظرفای بستنیو توی سینی میزارم و از خونه بیرون میرم… ساعت ۹ شب و تنهایی و سکوت شب و دلتنگی منو خسته کرده خسته تر از همیشه
زنگ خونه شو که میزنم با تاخیر درو باز میکنه…. موهاش آشفتس.. چشماش سرخ… تعادل نداره…
– بله؟.
حالتاش مثل لیام شده وقتی الکل میخورد…
نگران نگاش میکنم.
نگران نگاش میکنم:
– بستنی آوردم…. خوبی تو؟
بی حرف دستی به پیشونیش میکشه و عقب میره تلو میخوره به خوبی بوی الکلو تشیخص میدم،مست کرده
سینیو روی کانتر میزارم و درو میبندم روی کاناپه میشینه و چشماشو میبنده…
جلو میرم:
– آرشام؟
_آرشام؟ خوبی؟
چشاتو باز کن!
خ..م..ا..ر نگام میکنه:
– دل آرام مممممم
حالش خوب نیست
باز فکر گذشته و دل آرام درگیرش کرده تو حال خودش
نیست. عشقه که هرچقدم پس بزنن بازم میخایش
کنارش میشینم:
– برو یه دوش بگیر بهتر میشی واسه چی از این زهرمارا خوردی؟ پاشو برو آرشام.
گوشاشو میگیره:
– صدای جیغاش نمیره! نمیره،نمیره…
بغض کرده نگاش میکنم
دستشو میگیرم:
– میخوای بخوابی؟
از داغی دستش جا میخورم نگران میگم:
– میخوای بریم بیمارستان؟ ها؟
– خوب میشم!
دستمو لای موهاش میکشم… چشم میبنده… نمیدونم چرا یه سری فکر چرت میاد سراغم… مثل خوره میفته به جونم.
فکر میکنم برای شکل گرفتن این ر.ا.ب.ط.ه،
اثبات علاقم و بهتر شدن آرشام و دل کندنش از دل ارام… بهترین کار اینه که حالا که توی م.س.ت.ی و پرتی بهش بگم چقدر دوسش دارم.
– آرشام؟
– هوم
– میخوام یه چیزی بهت بگم
کلافه میگه:
– گندم برو عقب حالم خوش نیست دست نزن به من برو بیرون
– من فکر کنم عاشقت شدم
چشماشو باز میکنه… مات نگام میکنه. و من میخندم:
– گفتنش خجالت نداره ولی چشمات همش حس بد میده!
– پاشو برو خونت
دستمو تا گردنش پیش میبرم. نچ کلافه ای میگه:
– نکن میگم
– من تنهام تو هم تنهایی پر فکرای ممنوعه و بی ربط… میشه بهم آرامش بدیم…
بخدا دوستت دارم.
– پشیمون میشی، گفتم پاشو برو!
محکم میگم:
– تا آخرش هستم. چیزی واسه از دست دادن ندارم. دلم میخواد امروز حالتو خوب کنم.
داد میزنه:
– من تو حال خودم نیستم میگم برو!
– دل ارام تموم شده آرشام…تمومه تموم
چرا نمیخوای به رابطه ی دیگه ای فکر کنی؟
– رابطه و دختره دیگه ای واسم معنی نداره!
دستم روی س.ی.ن.ش سر میخوره.
– عشق نه… ولی دوست داشتنو امتحان کن نگام کن.
چشمای م.س.ت و خ.م.ا.ر.ش روی چشمام میشینه نگاش روی ل.ب.ا.م میمونه
میدونم تو حال خودش نیست که اگه بود مینداختم بیرون… قطعا.
دستامو میگیره
و من روی ت.ن.ش میکشه ضربان سرسام آور قلبمون تنها سمفونی خونس… ل.ب.ا.ش که روی ل.ب.ام میزاره میفهمم نتونسته با م.س.ت.ی که داشته به میل ج.ن.س.ی.ش غلبه کنه
چشم می بندم… و به جرات میگم اولین ر.ا.ب.ط..ه. ا.ی که با جون و دل میخوامش
واولین الکلی که بوش اذیتم نمیکنه.
موهامو چنگ میزنه. ل.ب.م.و گ.ا.ز میگیره…
آ.خ ضعیفی میگم و میفهمم حتی توی راب.ط.م خ.ش.نه . منم می ب.و.س.م.ش
شاید بعد از این م.س.ت.ی دیگه حتی نگام نکنه…
شاید همه ی اینا از سر
م.س.ت.ی و نفهمی باشه ولی حالا که ل.ب.ا.ش روی ل.ب.ا.م.ه میفهمم من واقعا عاشق
این مرد مغرورو محکم شدم… گردنمو گ.ا.ز میگیره…..
دکمه های لباسمو که باز میکنم لبخند میزنم
نگام خیره ب بستنیا که حالا آب شده میمونه و خودمو به دستش می سپارم.
..*امروز یه عالمه کار دارم شاید نرسم🤦🏻♀️ براتون پارت بذارم، پارت صبحی رو زودتر گذاشتم براتون عزیزان.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ندااااااااااااااا کجایییییییی صدام تا عقب ها میاد
اگه صدام شنیدی بیا بگو کجای نگران شدیم
آی نداجونممم کجایی من شب نتونستم بخوابم از صب زودم میگم الان میذاره پس کوشییییی😭😭از این بعد کارداشتی پارتارو بده بعد برو😂امروزم ۵؛۶تا پارت میدی ها ماله دیروزم بده بیاد ما دق کردیم.فک کنم معتادا برا مواد اینجوری نمیکنن😐🤧🤣
عیب نداره عزیزم فردا پارت بیشتری میدی بجاش 😂
نداجون الان ساعت ۱شبه ومن همچنان منتظر
انگار فقط من آرزومه که گندم و آرشام باهم باشن😂
کلا مغز این این ارورو داده که
آرشام عاشق گندم بشه و باهم ا.ز.د.و.ا.ج کنن و یه دختر داشته باشن
بعد پسر آرتان ع.ا.ش.ق دختره بشه اما دختره هیچ اهمیتی بهش نده🤣🤣
نه داداش تنها نیستی منم هستم … من تازه میگم پری و پرهام هم میرن باهم 🚶♀️
آقا پرهام ازدواج کرده زن داررررره😂😂😂
نه من از همون اولشم میگم با گندم بره بابا.
پارتتت میخاممم ..ادمین کجایییی
سلامم ننههه جونممم چطولییی!؟
نننهههه با یه حال توپ بیا دو تا پارت مهمونمونننن کنهههه 💋 ♥️ 😂 😂
اصلا امروز ندا نیست چرا؟؟؟
ننه امیدوارم اونقدر حالت خوب بشه که بیایی پارت بارون بکنی سایت😂
ندا جان ترو خدا نزار ارشام کاری بکنه من از شخصیت گندم بدم میاد دخترهی پروی لوس .بزار به پری برسه و با پری وارد یه رابطه بشه تا ماهم کیف کنیم اخه گندم که خودش شوهر داشته فایده نداره.😝😝😜
با مطلقه بودنش کاری ندارم، کلا دخترای دور و بر آرشام دخترای سنگین و قویای نیستن چون احساس میکنم اون دسته از دخترا نمیتونن با خُلقیات آرشام و مخصوصا اینکه آرشام میخواد همیشه حرف حرف خودش باشه کنار بیان، برای همین دخترای مهربون تر، ارومتر و یه نَمه بخوام صادقانه بگم لوستر گیرش میاد، اگر رمان زهرچشم رو خونده باشید راحتتر متوجه میشید منظورم از دخترای قوی چیه
ولی من کلا این طرز تفکر گندم و بهتره بگم تصمیم کاملا احساسی گندم رو که فکر میکنه با رابطهی جنسی میتونه آرشام رو اسیر و عاشق خودش بکنه از بیخ و بن رد میکنم، اولا انسان باید برای خودش و بدنش ارزش قائل باشه دوما اینکه هیچکس با رابطهی جنسی عاشق و دلباخته نشده.
اگر گندم با همون فرمونِ “خودم رو توی همه چیز بهش میچسبونم” پیش میرفت، امکان اینکه آرشام عاشقش بشه وجود میداشت ولی الان آرشام دیگه ازش دور میشه
عزیزم نخوندم رمان زهرچشمو
میفهمم منظورتو گلم
اینطوری که گفتی انگار گندم میخواد به آرشام معجون عشق بده(پاتر هدا میدونن چیه😂✌🏻)
گلی خانوم نویسنده ش ندا نیست ک آخه🤦♀️
اخه من توی فکر پری هستم دلم نمیخاد ارشام نابودش کنه و خیلی از گندم بدم میاد .
ندا جان ادرس بده من بیام کاراتو انجام بدم برات تو فقط پارت بزار 💜
نمیدونم چرا حس میکنم بعد از این رابطه قراره آرشام با گندم فوقالعاده سرد بشه
چون میشع 😐
چون میشع 😐
معلومه از مقاومته اولش
ای کاشه 🤲🤲🤲🤲🤲🤲
دووستان🙅 سریع نوشتم اشتباه چاپی شد ببخشید😐😕
خوب دیگه عزیزان(بچه ها و دستان) جای پریا خانم خالی 😬🤒🤕😔💔😳😵😨😱😖😢😭 که خودش از یکجایی پرت بکنه پایین•• من فکرکنم دیگه این داستان رو نخونم اما بعدن اگر پریا خودکشی چیزی کرد•••• لطفن به من اطلاع بدید ممنون میشم•••••••
شمارتو زیر نویس کن🤣🤣هر وخ اینطوری شد عدد ۴رو اس میزنیم برات🤣🤣
ادامش نده نداجون .بابا لامصب من قصد ازدواج با ارشامودارم .شکستم نده اه
ع ع 🤨😂ارشام برا منه
حالاک دیگه به درد نمیخوره میدمش به تو خخخخ ۲تا زن گرفته دیگه
ببخشی( دختره گلم) دوست عزیز من برای پریا شکست عشقی خوردم😬🤒🤕😔😟😓💔😳😵😨😱😖😢😭
دیگه احتمالن داستان ادامش نخونم اما فکرنکنم بتونم دل از نظرات اینجا بکنم😐😁
منم بخاطر پری دلم گرفته
چه لحظه ی بدی هم نمیتونی پارت بزاری 🤦
بد جایی تمومششششش کردییییییی لا مصب 😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫 تروخدا زودتر پارت بعدیوبده ☹️
چرا جای حساسش تموم شد،🥲🥲🥲🥲🤦🏼♀️
😂😂 گندم ع هول
آخرم گندم دست به کار شد
آرشام بی بخاریهاش برای همهی دخترا به جز دلارامه، خودت باید وارد کار بشی وگرنه بخاری ازش بلند نمیشه